کارآفرینی مخصوص چه قشری است؟
این روزها استفاده از واژه «کارآفرینی» پر کاربرد شده است. فعالان حوزه کسبوکار در صدا و سیما، کنفرانسها، سمینارها، مجامع مدیریتی، مقالات و حتی کلاسهای درس، درباره آن میگویند و مینویسند. اما واقعاً کارآفرینی به چه معنی و مخصوص چه قشری است؟ کارآفرینی بیشتر از آنکه یک عنوان برای صاحبان کسبوکار باشد، یک نظام فکری و سبک زندگی است که میتواند در روزمره همه ما نقش مفیدی ایفا کند.
بر اساس درکی که از تعاریف دانشگاهی میتوان پیدا کرد، کارآفرینی به معنی فرآیند خلق ارزش جدید از طریق یک تلاش متعهدانه با در نظر گرفتن ریسکهای ناشی از آن است. این در حالی است که اگرچه فعالان و علاقهمندان حوزه کسبوکار از مفهوم کارآفرینی درک مشترکی ندارند، بیشتر، کارآفرین را لقبی برای صاحبان و مؤسسین کسب وکارهای نوین مانند استیو جابز از اپل و مارک زاکربرگ از فیسبوک میدانند. اما زمانی که صحبت از فرآیند پر مشقت و طاقتفرسای ساختن یک کسبوکار از نقطه صفر و سودآور نمودن آن میشود، ذهن فعال، به دنبال انگیزه اصلی صاحب کسبوکارمی شود.
بر اساس نتایج تحقیقی که نوآم وازرمَن، محقق و استاد دانشگاه هاروارد، بر روی حدود دوهزار مؤسس کسب وکار در آمریکا انجام داده است، انگیزه اصلی کارآفرینان، پاسخ گفتن به هفت خواسته اصلی آنان است. استقلال عمل، قدرت و نفوذ اجتماعی، رهبری و مدیریت افراد، کسب درآمد، ایجاد میراث اجتماعی، و تنوّع و چالش طلبی.
نکته بسیار جالب در این میان آن است که کسب درآمد یکی از پایینترین رتبههای انگیزشی را برای کسانی که موفقترین کسبوکارها را ساخته اند، به خود اختصاص میدهد. این در حالی است که برای اکثر کارآفرینان، فارغ از سن و جنسیت، میل به استقلال عمل و آزادی در کار، بیشترین انگیزه را ایجاد میکند. برخورد با این واقعیت و توجه به این نکته که خواستههای مذکور در تمام افراد جامعه کم و بیش وجود دارد، منجر به درک بهتری از سبک زندگی کارآفرینانه میشود.
سبک زندگی کارآفرینانه، به نظر عبارت است از کاربرد تفکر کارآفرینی در روزمره زندگی که منجر به انجام فعالیتها به سبکی خلاقانه و اثربخش میشود. این رویکرد به طور مشخص زمانی خود را نشان میدهد که شخص در حال تصمیمگیری است. بر اساس مکاشفات ساراس، نود درصد کارآفرینان موفق، به نوعی متفاوت از بقیه افراد جامعه تصمیمگیری میکنند.
منطق رایج تصمیمگیری، که در نظام آموزشی ما نیز از آن استفاده میشود، مسیری یکنواخت را طی میکند. این روش فکری که اکثر جامعه با آن تصمیمگیری میکنند، مبتنی بر آن است که ذهن، تعدادی از منابع را به عنوان ورودی میگیرد، برای خود هدفی مشخص میکند و سپس به دنبال ترکیبی بهینه از منابع برای نیل به هدف عمل میکند. به عنوان مثال ذهن مدیر، با گرفتن منابعی چون زمان، بودجه، نیروی انسانی و غیره و همچنین هدفی از پیش تعیین شده، اقدام به ساخت برنامهای برای رسیدن به اهداف سازمانش میکند. این در حالیست که تفکر کارآفرینی بدون توجه به هدف از پیش تعیین شده، در تلاش برای تصور کردن کارهایی است که میتواند با منابع در دسترس خود انجام دهد. در این حالت مدیر از خود میپرسد، چه کارهایی میتوانم با آنچه که دارم انجام دهم؟
از سوی دیگر، نوع منابعی که این دو نوع تفکر به عنوان ورودی میگیرند نیز با یکدیگر متفاوت است. ذهن، به طور رایج به دنبال منابعی میگردد که غالباً خارج از خود است. این منابع اکثراً شامل پول، اعتبار، زمان، نیروی انسانی میشود. در مقابل، رویکرد کارآفرینی بیشتر توجه خود را به منابعی معطوف میسازد که در حیطه خود قرار دارد. شناخت این منابع با سه سؤال کلیدی از خود میسر میشود. من چه علایقی دارم و به دنبال بر طرف کردن کدام خواستههایم هستم؟ من چه دانش و مهارتهایی دارم؟ من چه کسانی را میشناسم؟ اگرچه شرح نتایجی که میتوان از این نوع تفکر گرفت در حوصله این نگارش نیست، اما از آن میان میتوان به همکاریهای مؤثر و ساختن فرصتها از تهدیدها اشاره کرد.
در نهایت، کاربرد عملی سبک زندگی کارآفرینانه آن است که به شخص توانایی میدهد تا از آنچه دارد و واقعاً در حیطه اختیارات اوست، پدیدههایی مؤثر بسازد.