چرا ایران به تغییر سیاست منطقهای تن نمیدهد؟
به گزارش اقتصادنیوز ؛ پروفسور مارک ان. کاتز، استاد دانشکده سیاست دانشگاه جورج میسون و تحلیلگر برجسته مسائل روسیه در اندیشکده شورای آتلانتیک، در مقالهای تحلیلی در پایگاه نشریه آمریکایی نشنالاینترست با عنوان «آنچه مذاکرات آمریکا-شوروی درباره برجام فاش میکند»، به بررسی گفتوگوهای کنترل تسلیحات استراتژیک میان رهبران دو ابرقدرت پرداخته و شباهتها و تفاوتهای آن را با مناسبات کنونی میان ایران و ایالات متحده -بالأخص در زمینه برجام- بررسی کرده است.
این تعاملات دیپلماتیک که جرقه آن از اوایل دهه ۱۹۷۰ خورد، علیرغم پیشرفت، به دلیل سوءظنها و پیچیدگیهای موجود در روابط طرفین، در برهههای مختلف منجر به اوجگیری مجدد رویکرد تقابلجویانه دو ابرقدرت شد. و آقای کاتز براین باور است که تاریخچه گفتوگوهای مسکو-واشنگتن در دهههای پایانی قرن بیستم، نسبتهای مهمی با مذاکرات و مناقشات هستهای ایران دارد که اگر تفاوتها و شباهتهای آنها به دقت تمیز داده شوند، درسآموز خواهد بود. اقتصادنیوز این مقاله مفصل را در ۳ بخش منتشر میکند.
همانطور که در بخش نخست مقاله (سرنوشت معاهدات سالت در انتظار برجام؟) آمد، ریموند گارتوف، سفیر دوران رئیسجمهور جیمی کارتر در کتاب خود «تقابل و آشتی» توضیح میدهد که پس از انعقاد توافقنامههای سالت، رهبران آمریکا و شوروی درک بسیار متفاوتی از آنچه که منجر به فرایند آشتی می شود ، داشتند. ریچارد نیکسون و هنری کیسینجر، بیش از حد پیش رفتند و باعث ایجاد انتظارات در آمریکا شد در مقابل ، شوروی ها (درک بسیار متفاوت و بسیار ظریف تری از آشتی داشتند. از نظر مسکو، روابط کلی اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا رقابتی بود، اما دو طرف می توانستند در برخی زمینه ها همکاری کنند که این کار بر اساس منافع مشترک آنها بود.
جلوگیری از جنگ هستهای از طریق کنترل تسلیحات استراتژیک دقیقاً از همین منافع مشترک مستخرج میشد و رقابت در مسائل و مناطقی که منافع آنها محل مناقشه است ادامه خواهد یافت. به دلیل همین درک متفاوت از فرآیند تنشزدایی بود که با حمله شوروی در دسامبر 1979 به افغانستان، کارتر در ژانویه 1980 قرارداد سالت ۲ را از دستورکار سنا خارج کرد و این از دید مسکو غیر منطقی و به این ترتیب سالها تلاش دیپلماتیک و روند کنترل تسلیحاتی استراتژیک شوروی و آمریکایی به باد رفت. (از بخش نخست)
نگاه متفاوت ایران و آمریکا به برجام
به همین ترتیب، دولت های مختلف در واشنگتن و تهران، هریک درک و انتظارات متفاوتی در مورد روندی که در نهایت به برجام منتهی شده است داشتهاند. به ویژه رئیس جمهور باراک اوباما امیدوار بود که پیشرفت در توافق هسته ای ایران منجر به ایجاد روابط بهتر میان ایران و آمریکا شود؛ روابطی که تجارت، سرمایه گذاری و تبادلات فرهنگی و علمی را نیز شامل میشد. دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، ایالات متحده را از برجام خارج کرد، نه تنها به دلیل اینکه اطمینان نداشت که ایران به شرایط آن پایبند است، بلکه چون خواستار «توافق بهتری» که شامل تغییر رفتار ایران در منطقه باشد، بود. همانطور که جان بولتون در خاطرات خود از دوران خدمت به عنوان مشاور امنیت ملی ترامپ [با انزجار] عنوان میکند که ترامپ واقعاً معتقد بود که می تواند این "توافق بهتر" را با ایران انجام دهد.
در مقابل، رهبر عالی ایران آیت الله خامنه ای برجام را به عنوان مقدمه ای برای صلح ایران و آمریکا نمی دیدید. اما در شرایط محدودتر به آن به مثابه یک توافق و معامله ساده به منظور اعتمادسازی درباره برنامه هستهای در قبال برداشتن تحریمهای اقتصادی مینگریست. و نیز در حالی که به نظر میرسید رهبران دولت میانهرو ایران مانند رئیس جمهور حسن روحانی و وزیر امور خارجه محمدجواد ظریف به امکان یک رویکرد گسترده تر ایرانی-آمریکایی امید داشتند و اما نیروهای محافظهکار و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، [برای پیشبرد رویکرد دولت میانهرو] مایل به چشم پوشی از گسترش قدرت منطقهای نبودند؛ به ویژه هنگامی که آنها تمایل اوباما و ترامپ برای خروج از منطقه را میدیدند. و درست مانند واکنش اتحاد جماهیر شوروی پس از شکست روند تنشزدایی و کنترل تسلیحات استراتژیک، واکنش ایران نیز نسبت به خروج ترامپ از برجام در سال ۲۰۱۸، عقبنشینی از نفوذ منطقه ای و به تعبیر آمریکا «تغییر رفتار» نبود، بلکه تداوم آن بود.
با این حال، کسانی در واشنگتن هستند که امیدوارند ایالات متحده بتواند توافق احتمالی بازگشت به توافق هستهای را به برنامه موشکهای بالستیک، تغییر رفتار ایران در برابر متحدان خاورمیانهای آمریکا و حتی پایان دادن به حمایت از همپیمانان خود در منطقه، پیوند بزند.
دلیل اصلی تصمیم گورباچف برای آشتی با آمریکا
ممکن است رویکرد این افراد تا حدی ناشی از تجربه قبلی با اتحاد جماهیر شوروی از جمله در نیمه دوم دهه ۱۹۸۰ ناشی شود. درحالیکه برژنف فکر می کرد میتواند به موازات پیگیری روند کنترل تسلیحات استراتژیک با ایالات متحده، فعالیتهای شوروی و متحدان مارکسیستش در جهان سوم در طول دهه ۷۰ را ادامه دهد، میخائیل گورباچف در اواخر دهه ۸۰ دریافت که این دو سیاست پارادوکسیکال و در تضاد با یکدیگر هستند.
گورباچف یک برنامه اصلاحات اقتصادی بلندپروازانه داشت که به طور کلی پیشبرد آن را در گرو تشنجزدایی با غرب می دید و توافقات کنترل تسلیحات استراتژیک را به تنهایی برای موفقیت کافی نمی دانست. او همچنین مداخلات مسکو و هم پیمانانش در در جهان سوم را به عنوان مانع دستیابی به تنشزدایی با غرب و سرمایهگذاریهای ناموفقی که منابع محدود کشور را از اولویتهای اصلی خود منحرف میکند، قلمداد کرد.
گورباچف تصمیم گرفت نیروهای شوروی را از افغانستان و کشورهای جهان سوم (و همچنین از اروپای شرقی در سال ۱۹۸۹) خارج کند تا مهمترین تلاش اصلاحات داخلی مورد نیاز برای تقویت اتحاد جماهیر شوروی در طولانی مدت، که مستلزم تنش زدایی با غرب بود، عملیاتی شود.
اگرچه این سابقه به طور خاص مورد استناد قرار نگرفت، اما به نظر می رسد دولت ترامپ امیدوار بود که کارزار فشار حداکثری منجر به انتخاب گزینه هایی مشابه آنچه گورباچف برگزید، از سوی تهران شود. حامیان این سیاست مدعی بودند که این کارزار منجر به سقوط اقتصادی خواهد شد و حاکمیت جمهوری اسلامی را نیز با تهدید مواجه می کند. علی رغم تمایل دولت بایدن برای احیای برجام، عدم تمایل وی به لغو تحریمهای مربوط به فعالیتهای [ادعایی] منطقه ای ایران نشان می دهد که دولت بایدن نیز به دنبال اصلاح رفتار تهران در خاورمیانه است.
چرا ایران به تغییر سیاست منطقهای تن نمیدهد؟
اما همانطور که ترامپ در تغییر رفتار منطقه ای ایران موفق نبود، به نظر نمی رسد که بایدن هم چندان موفق عمل کند.
دلیلش این است که وضعیتی که گورباچف با آن روبرو بود، منجر شد وی عقب نشینی از تنشهای منطقه ای در جهان سوم را به عنوان تأمینکننده منافع مسکو ببیند. اما آنچه اکنون تهران با آن روبرو بوده بسیار متفاوت است و عوامل مختلفی باعث میشود تهران، در حال حاضر چنین سیاستی را برخلاف منافع ملی خود تلقی کند. فاکتورهای مختلف در معادلات خاورمیانه، تهران را به یک محاسبه کاملاً متفاوت در مورد ادامه یا پایان دادن به سیاست منطقه ای خود در منطقه سوق داده و میدهد. مگر اینکه تغییری در آن عوامل یا فاکتورها ایجاد شود.
در واقع اکنون تهران، عقبنشینی از مواضع منطقهای خود را به معنای از دست دادن بخشی از قدرت بازدارندگی خود و پیشروی دشمنانش تلقی میکند. ایرانیان ضعف بازدارندگی و تنها ماندن کشورشان در مقابل حمله دیکتاتور عراق، صدامحسین و ارتش تا بنِ دندان مسلح آن در دهه ۱۹۸۰ را هنوز از یاد نبردهاند.
کسانی در واشنگتن وجود دارند که ممکن است باور کنند این مهار آمریکا و تحریم های اقتصادی غرب بود که گورباچف را وادار به تغییر سیاست خارجی مسکو کرد. بله، اینها ممکن است نقشی را ایفا کرده باشند، اما گورباچف -درست مثل جانشینان کوتاه مدت برژنف (یوری آندروپوف و کنستانتین چرننکو، و حتی خودش در ابتدا)- می توانستند مداخله گری برژنف در جهان سوم را به طور نامحدود ادامه دهند. این مطمئناً انتظار واشنگتن از او بود.
آن چیزی که گورباچف را به سمت تغییر مسیر سوق داد، فشارهای غربی نبود، بلکه بلندپروازی جاهطلبانه وی برای احیای قدرت اتحاد جماهیر شوروی بود. به علاوه، گورباچف این پروژه را به دلیل اینکه یک دموکرات یا کاپیتالیست که تازه به قدرت رسیده بود، پیگیری نمیکرد، بلکه به این دلیل که تنشزدایی با غرب را ضرورتی برای جبران عقبماندگی اتحاد جماهیر شوروی میدید، به آن روی آورد.
به علاوه، در آن برهه از زمان، امید گورباچف به جذب سرمایه گذاری خارجی و تجارت به این معنی بود که او مجبور است چنین خواستهای را از غرب طلب کند.