چرا ایران در دهه ۴۰ توانست صنعتی شود؟

کدخبر: ۶۸۰۵۸۶
از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۸ رشد اقتصادی مناسبی وجود دارد که دیگر در هیچ دوره‌ای از تاریخ معاصر ما تکرار نشده است.
چرا ایران در دهه ۴۰ توانست صنعتی شود؟

به گزارش اقتصادنیوز،‌ روزنامه هم میهن نوشت:نکته قابل توجه و مهم‌ دیگر هم آن که بخش قابل توجهی از رشد اقتصادی، وام‌دار بخش صنعت است و این مسئله در تاریخ معاصر ایران بی‌سابقه محسوب می‌شود. در واقع ایران در سال‌هایی رشد اقتصادی بالاتر را هم تجربه کرده است اما افزایش رشد اقتصادی، نتیجه رشد درآمدهای نفتی در کشور بوده است. بنابراین اینکه رشد صنعت، به طور خاص از رشد اقتصادی بیشتر باشد، هنوز هم اتفاق منحصربه‌فردی است. 

از دوران نخست‌وزیری امینی که سیاست‌های انقباضی را پیاده کرد، تورم دهه ۳۰ کنترل شد؛ اما رکود شدیدی به بازار و اقتصاد تحمیل می‌شود و این مسئله در تاریخ کاملاً محسوس است چراکه از دوره نخست‌وزیری امینی، تورم پایین آمد اما همزمان، کشور شاهد رشد بسیار پایین و رکود شدید در بازار بود. این رخداد، چنان آسیبی به کشور زد که اصلاً امینی از این سمت برکنار می‌شود و تیم جدید بر روی کار می‌آید تا اوضاع را بهبود بخشد.

علاوه بر آمار تورم و رشد صنعت، معیار دیگری نیز برای ارزیابی عملکرد دولت وجود دارد و آن هم این که کیفیت رشد، چه نتیجه‌ای به همراه داشته است. میوه‌های رشد درخت اقتصاد، خود را در برندها، کارخانه‌ها، گروه‌های صنعتی و خانواده‌های صنعتی می‌بینیم؛ گروه‌های کالاهای مصرفی مانند آزمایش، ارج، پارس الکترونیک. 

در حوزه مواد غذایی، گروه بهشهر و گروه مینو شکل می‌گیرند و علاوه بر این، صنایع سنگینی مثل ماشین‌سازی و تراکتورسازی که جزو صنایع مادر هستند هم در همان دوره شکل می‌گیرند. یعنی حجم زیادی از اتفاقاتی که در اقتصاد به آن تغییر ساختاری می‌گویند، رخ می‌دهد. این تغییر به آن معناست که تغییر ساختار اقتصاد کشور از اقتصاد کشاورزی پایه، به اقتصاد صنعت‌پایه اتفاق افتاده است.

 صنایع مصرفی، صنایع غذایی، صنایع کودسازی، همه در همان دوره تاسیس می‌شوند. صنایع پتروشیمی هم از همان سال‌های ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ شروع به کار می‌کنند؛ چراکه قرارداد شیراز در همان سال بسته شده است. ذوب‌آهن و مس رفسنجان نیز از همین فرمول تبعیت کردند و پکیج کاملی از صنایع در آن دوره یا ظهور کردند یا شکوفا شدند.

البته برخی از این صنایع از دهه ۳۰ شروع به کار کردند اما بزرگ نبودند مثل برند کفش ملی که در دهه ۳۰ شروع به کار کرد اما سیاست‌گذار در دهه ۴۰ به آن‌ها بها داد و بزرگ شدند. خانواده‌های صنعتی و طبقه سرمایه‌دار صنعتی در آن زمان شکل گرفته بودند؛ برادران اخوان، برخوردارها، خسروشاهی‌ها و بقیه گروه‌های دیگر صنعتی نیز در همان سال‌ها شکل می‌گیرد که در ایران، طبقه نوظهوری است.

تا پیش از آن در ایران همواره طبقه فئودال، سرمایه‌دار بازاری و تاجر داشتیم ولی اینکه طبقه سرمایه‌دار صنعتی، در ایران به وجود بیاید، بی‌سابقه است. سیاست‌گذار از دوران قائم‌مقامی فراهانی و امیرکبیر دوست داشت این طبقه شکل بگیرد؛ اتفاقات مثبتی هم شکل گرفت اما ظهور این حجم از خانواده‌ها و گروه‌های صنعتی تا آن زمان رخ نداده بود. این گزارش با مشورت و راهنمایی برزین جعفرتاش، تحلیلگر اقتصاد و کارشناس سیاست صنعتی نوشته شده است.

چرا در دهه ۴۰ صنعتی شدیم؟

سوالی که اینجا به ذهن مخاطب متبادر می‌شود، آن است که چنین رخدادی، نتیجه آدم‌های درست بود یا استراتژی‌های درست؟ چراکه کارشناسان می‌گویند همین که آدمی، برجسته پاک‌دست و متخصصی باشد، اتفاق خوبی در صنعت کشور رخ می‌دهد. حال آنکه با بررسی دوره‌های قبل و حضور افرادی مانند عالیخانی و ابتهاج که افراد برجسته‌ای بودند و میل به توسعه کشور داشتند.

بعد از دهه ۴۰ حضور افرادی مانند خداداد فرمانفرماییان و عبدالمجید مجیدی که از لحاظ تحصیلات، تجربه و تخصص، جزو بهترین افراد در ایران بودند و همچنین در فضای بین‌المللی هم حرفی برای گفتن داشتند نیز بارقه‌های امیدی به کشور تاباند اما در عمل، هیچ‌یک نتیجه‌ای که عالیخانی گرفت را به دست نیاوردند. به همین دلیل می‌توان توضیح داد که مسئله صرفاً، تخصص و برجسته بودن نیست؛ بلکه استراتژی درست است.

در کشور ما فقدان نظریه، احساس می‌شود و تصور می‌شود جای نظریه خالی بوده است. حتی در دوران ابتهاج و عالیخانی، کشور به علت آزادسازی تجاری، به مشکل بحران تراز تجاری برمی‌خورد و مجبور می‌شود که سیاست‌های بستن فضای اقتصادی را اعمال کند. منظور این است که با وجود اینکه ابتهاج می‌دانست توسعه چیست اما توسعه را در احداث سد و جاده می‌دید. در واقع ابتهاج فهم اینکه سیاست‌گذاری باید زمین بازی اقتصادی را به نفع تولید داخل هموار کند را نداشت. 

اهمیت استراتژی

آنچه که دهه ۴۰ را تبدیل به یک موفقیت می‌کند، استراتژی درست بود؛ صنعتی شدن از طریق جایگزینی واردات و تشویق صادرات دو سیاستی بود که منجر به موفقیت‌های دهه ۴۰ شد. این دو سیاست، از یکدیگر جدا نیستند؛ مرحله اول تشویق صادرات، جایگزینی واردات است. کشور باید در وهله اول کالایی تولید کند که آن کالا پیشرفت کند و بتوان سیاست تشویق صادرات را انجام داد. اصلاً می‌توان این دو سیاست را توأمان انجام داد و تناقضی با یکدیگر ندارند. برخی تصور می‌کنند که اگر از اول تشویق صادرات کرده بودیم، موفق می‌شدیم اما این افراد توجه نمی‌کنند که در آن نقطه صفر، اساساً کالایی نبود که بخواهیم آن را صادر کنیم.

در ادبیات دنیا، می‌توان متوجه شد که دولت‌های توسعه‌گرا چهار وظیفه خود را بسیار جدی و مهم تلقی کردند. کشورهای شرق آسیا به خوبی این شاخصه را نشان می‌دهند. اولین وظیفه این است که مدیریت داخلی‌سازی باید رخ دهد. یعنی تولید به این روش، صرف مونتاژ نیست؛ اگر تولیدکننده در حال تولید کالایی مانند یخچال است، باید به او کمک کرد که سطح تولید خود را افزایش دهد.

معیار دوم، بانکداری توسعه‌ای محسوب می‌شود. سرمایه‌گذاری، یادگیری، تحقیق و توسعه نیاز به تامین مالی دارد و دولت‌های توسعه‌گرا مثل ژاپن یا کره، از کانالی تامین مالی می‌کردند. حتی برخی از کشورهای اروپایی هم در مراحل اولیه توسعه، از همین فرمول تبعیت می‌کردند. معمولاً تامین مالی توسعه صنعتی از کانال‌ها و به شکل‌های مختلف، انجام می‌شد. این کانال‌ها گاهی بانک دولتی، گاهی بانک خصوصی و گاهی صندوق سرمایه‌گذاری بوده است؛ اما به هرحال دولت‌ها برای تامین مالی صنعتی شدن، کانالی را مشخص می‌کردند. 

سومین وظیفه این دولت‌ها، ایجاد بنگاه‌های بزرگ‌مقیاس بود. این کشورها می‌دانستند که اگر قرار است بنگاه‌ها بخواهند در عرصه جهانی، رقابت‌پذیر باشند، باید به مقیاس رقابت‌پذیری برسند. این مسئله در ادبیات دولت‌های توسعه‌گرای چین، کره و ژاپن محسوس است. این کشورها از انواع و اقسام ابزارها استفاده می‌کردند برای اینکه رقابت را محدود کنند و بنگاه‌ها بزرگ شوند. گروه سامسونگ در کشور کره، مثالی از این دست است. گروه صنعتی ال‌جی هم جزو گروه‌های خانوادگی بود.

چهارمین کار دولت‌های توسعه‌گرا، انزوای انتخابی بوده است؛ این اقدام دولت به معنای حمایت‌گرایی است؛ یعنی اگر دولت به پنج صنعت برای توسعه چشم دارد، تصمیم می‌گیرد که منزوی باشد و تعرفه اعمال می‌کند. تعرفه‌ها در زمان صنعتی شدن در همه کشورهای دنیا از آمریکای قرن هجدهم تا همین ۱۰ سال پیش ترکیه و چین رقم بسیار بالایی داشته است.

 

استفاده از تجربیات شرق و غرب

در دهه ۴۰ که رکود بسیار بالایی حکمفرما بود در وهله اول، ابتدا جلسات بسیار زیادی با فعالان اقتصادی شکل گرفت و تلاش شد که موانع سرمایه‌گذاری رفع شوند. همچنین به فرصت‌ها و تهدیدهای خارجی هم توجه شد. در آن زمان حساسیت‌ها بر شرق و غرب به شکل الان نبود و مثلاً وقتی غربی‌ها یا آلمانی‌ها، ذوب‌آهن را در اختیار ما نگذاشتند، دولت از شوروی فناوری وارد کرد. ماشین‌سازی و تراکتورسازی را هم از بلوک شرق گرفته‌ایم و یک توازن منطقی بین بلوک شرق و غرب برقرار بود. اتفاقاً یکی از دلایل برکناری و حذف عالیخانی هم همین مسئله بود.

ابزار دیگری که در دنیا بسیار مرسوم است و ما در ایران کاملاً برخلاف آن عمل می‌کنیم، محدودیت ورود است. کره‌ای‌ها، ژاپنی‌ها و چینی‌ها هم همگی دست به این اقدام زده بودند و همین الان هم آمریکا این سیاست را به صورت غیرمستقیم انجام می‌دهد. برعکس در ایران، ده ‌تا تولیدکننده یخچال داریم و می‌خواهیم به این تعداد ده تولیدکننده دیگر هم اضافه کنیم؛ در صورتی که به حداقل مقیاس برای رقابت‌پذیری نیاز داریم. عالیخانی هم دقیقاً همین کار را کرده بود.

برای مثال اگر به «برخوردار» اجازه تولید رادیو می‌داد، دیگر به نفر دوم مجوز تولید رادیو نمی‌دادند. از سوی دیگر برای اینکه سرمایه‌گذار تشویق به سرمایه‌گذاری شده و از سودآوری هم مطمئن باشد، دولت آن‌ها را به بانک صنعتی معدنی معرفی می‌کرد. برادران اخوان زمانی که پروژه خودروسازی خود را تصویب کردند، مستقیم به بانک برای تامین مالی مراجعه کردند.

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید