جنگهای کوچک با پیامدهای بزرگ!/ جنگ غزه ژئوپلتیک جهانی را بر هم میزند؟
به گزارش اکوایران، جنگ غزه جدیدترین دور درگیری بلندمدت در این منطقه از خاورمیانه است. این جنگ، رقابتی است برای تعیین اینکه در یک منطقه حیاتی و استراتژیک در جهان، چه کسی دست برتر را دارد. هال برندز، استاد دانشگاه جان هاپکینز و صاحب کرسی هنری کیسینجر، با انتشار یادداشتی در بلومبرگ، استدلال کرده که این جنگ مختصات جنگ سرد دوم را تعیین خواهد کرد. اکوایران این مقاله را در دو بخش ترجمه کرده که در ادامه بخش اول آن ارائه میشود:
جنگهای داغ در قلب جنگ سرد جدید
جنگ در غزه دارای یک ویژگی بزرگتر در سطح جهان است؛ جنگ کنونی جزئی از سلسله جنگهای داغ در قلب جنگ سرد جدید است که در سراسر جهان جریان دارد. جنگهای سرد آنچنان که از نامشان پیداست، هرگز آنقدر سرد و صلحآمیز نیستند.
مبارزات آمریکا و شوروی از سال 1947 تا 1991 شامل دهها جنگ داخلی، جنگهای نیابتی و حتی درگیریهای متعارف جدی در نقاط مختلف بود؛ از شبهجزیره کره گرفته تا آمریکای مرکزی. این جنگها مناطق مختلف جهان را دچار آشفتگی کرد و در موارد معدودی، میتوانستند سراسر جهان را در بر بگیرند.
به نظر میرسد جنگ سرد جدید امروز، ایالات متحده و متحدانش را در مقابل محوری از اتوکراسیهای اوراسیا قرار داده است. این جنگ سرد نیز دارای برخی درگیریهای خشونتآمیز است که جنگ اسرائیل و حماس تازهترین آنها است، اما مطمئناً آخرین آنها نخواهد بود.
جنگهای کوچک با پیامدهای بزرگ؛ تغییر در صفحه شطرنج ژئوپلتیک
در رقابتهای طولانیمدت جهانی، این «جنگهای کوچک» میتوانند پیامدهای بزرگی داشته باشند و صفحه شطرنج ژئوپولیتیکی را تغییر میدهند. این جنگهای کوچک کمک میکنند تا مشخص شود که اگر جنگ سرد شدیدتر شود، کدام طرف به بهترین شکل آماده خواهد بود. آنها میتوانند منبعی از مزیت استراتژیک یا فلاکت استراتژیک برای قدرتهای بزرگی باشند که درگیر جنگ میشوند.
چنین درگیریهایی به شکل قابل توجهی بر روند و پایان نهایی جنگ سرد میان آمریکا و شوروی تأثیر گذاشت. پیروز شدن در جنگ سرد امروز مستلزم عبور از جنگهای کوچک و بیشماری است که احتمالا طرفین در این راه با آن مواجه خواهند شد.
جنگ سرد قدیم و تشنج در جنوب جهانی
تنها در اروپا جنگ سرد اصلی به معنای واقعی کلمه یک «صلح طولانی» بود و تقریبا در هر جای دیگر، خشونت فراوانی به چشم میخورد. جنگهای داخلی و شورشها، جهان جنوب را متشنج کرده بودند. جنگهای متعارف اصلی، مناطقی مانند کره، ویتنام و خاورمیانه را با تغییرات فراوانی همراه کرد. دخالت ابرقدرتها در این درگیریها -با تسلیحات، پول یا نیروهای نظامی- همواره وجود داشت، حتی اگر مسکو و واشنگتن به طور مستقیم با یکدیگر وارد درگیری نظامی نشدند. ایالات متحده در نهایت حدود 100 هزار پرسنل نظامی را در جنگهای داغ جنگ سرد از دست داد. در مجموع درگیریهای آن دوران، 20 میلیون نفر جان باختند.
بنبست هستهای دلایل خوبی به هر دو طرف داده بود که وارد یک جنگ همهجانبه نشوند و همین امر ثبات در روابط ابرقدرتها را تقویت کرد. تقسیم اروپا به بلوکهای منسجم و کاملا سازمانیافته به این معنی بود که خطوط قرمز در صحنه جنگ به خوبی درک میشد.
اما در یک رقابت حاصلصفر برای تسلط ژئوپولیتیکی و ایدئولوژیک، ابرقدرتها -بهویژه شوروی- به دنبال برتری در نقاط دیگر بودند. بیثباتی در مناطق در حال توسعه که عمدتا ناشی از استعمار زدایی و رادیکالیسم ایدئولوژیک پس از سال 1945 بود، باعث ایجاد ناآرامی شد. تنشهای جنگ سرد به شعلهور شدن درگیریها در این مناطق کمک کرد و مانند جرقهای بر تشدید بیثباتی موجود تأثیرگذار بود.
گاهی اوقات مسکو در درگیریهای منطقهای نقش یک عنصر تحریککننده را ایفا میکرد تا بتواند از این طریق در جایی که خطوط قرمز آمریکا ضعیف محسوب میشدند، نفوذ خود را گسترش دهد. پس از اینکه مقامات آمریکایی، کرهجنوبی را خارج از محدوده دفاعی واشنگتن قرار دادند، جوزف استالین حمله کرهشمالی به کرهجنوبی را در سال 1950 تأیید کرد. جانشینان استالین با حمایت از شورشیان و انقلابیون از کوبا تا ویتنام، خواستار این بودند که از مواضع و نفوذ قوی کشورهای غربی در اروپا و آسیای شرقی پیشی بگیرند.
کانون اصلی رقابت ابرقدرتها
در مواردی، ایالات متحده نسبت به دخالت در درگیریهای منطقهای مقاومت میکرد. با این حال، این باور وجود داشت که این درگیریها به عنوان آزمونی برای تعیین تعهد ایالات متحده به منافع استراتژیک محسوب میشوند. در واقع اگر آمریکا نمیتوانست به طور مؤثر با اجبار یا براندازی کمونیستی، در درگیریهای کوچکتر در حاشیه جهان مقابله کند، باعث ایجاد شک و تردید در میان متحدانش در اروپا و شرق آسیا میشد.
بنابراین جنگهای داغ، نقطه اصلی رقابت ابرقدرتها بود. این جنگها فرصتهایی را برای ضربه زدن به دشمن فراهم میکرد، همانطور که اتحاد جماهیر شوروی به ویتنام شمالی موشکهای ضدهوایی تحویل داد که در نهایت هواپیماها و خلبانان آمریکایی را از بین بردند.
جنگهای داغ در سطح جهانی به عنوان آزمایش توانایی و همچنین تعهد تلقی میشدند؛ ریچارد نیکسون -سیوهفتمین رئیسجمهور آمریکا- نگران بود که اگر مصر و سوریه اسرائیل را در جنگ اکتبر 1973 شکست دهند، این نتیجه به عنوان پیروزی تسلیحات شوروی بر تسلیحات آمریکایی بازتاب پیدا خواهد کرد.
آزمایشگاه ایدهها و سلاحها
جنگهای کوچک همچنین محل آزمایش ایدهها و سلاحهایی بودند که ممکن بود در جنگهای بزرگتر نقش داشته باشند. درسهایی که پنتاگون در مورد کشنده بودن دفاع هوایی مدرن و پتانسیل مهمات هدایتشونده از جنگ اکتبر گرفت، منجر به سرمایهگذاری در فناوریهای رادارگریز، سلاحهای حمله دوربرد و سایر قابلیتهای انقلابی شد که تعادل نظامی جنگ سرد را به نفع آمریکا تغییر میداد.
در واقع، درگیریها در جنگهای کوچک، مبارزه ابرقدرتها را شکل داد. جنگ کره به شکلگیری جهان آزاد کمک کرد؛ نگرانی از این موضوع که تهاجم کره شمالی نشانهای از وقوع یک حمله بزرگتر کمونیستی در آینده است، واشنگتن را به ایجاد یا تقویت شبکهای از متحدین در سراسر جهان سوق داد. دو دهه بعد، شکست پرهزینه آمریکا در ویتنام تقریبا جهان آزاد را متلاشی کرد، در حالی که مسکو و متحدانش را متقاعد کرد که ابتکار عمل جهانی را در دست دارند. با ادامه این روند، مداخلات کمونیستها در آنگولا، شاخ آفریقا، آمریکای مرکزی و افغانستان اتفاق افتاد که باعث از بین رفتن تلاشهایی شد که در دهه 1970، تنشزدایی میان ابرقدرتها را ممکن کرده بود. این اتفاق، آمریکا را به یک ضد حمله قاطعانه ترغیب کرد.
در طول دهه 1980، دولت آمریکا به ریاستجمهوری رونالد ریگان از شورشیان ضد کمونیست که با سربازان یا نیروهای نیابتی کرملین میجنگیدند، حمایت کرد و از این طریق به اتحاد جماهیر شوروی ضربه زد. مهمترین صحنه جنگ مربوط به افغانستان بود، جایی که جنگجویان مورد حمایت ایالات متحده آمریکا با نیروهای ارتش سرخ شوروی جنگیدند و توانستند آنها را از افغانستان خارج کنند. خروج مسکو از افغانستان در سال 1989، مقدمه تسلیم ژئوپولیتیکی بزرگتری بود که جنگ سرد را به پایان رساند.
البته ابرقدرتها همیشه تمام شرایط را تحت کنترل نداشتند؛ نیروهای نیابتی که از سوی ابرقدرتها حمایت، تجهیز و تأمین مالی میشدند، برنامههای خودشان را داشتند. اگرچه جنگهای کوچک جنگ سرد در نهایت باعث فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شد، این خطر بزرگ وجود داشت که این جنگها میتوانند به شرایط شدیدتر و فاجعهبارتری منجر شوند.
جنگ کره تقریبا به جنگ جهانی سوم تبدیل شده بود، زیرا تلاش آمریکا برای اتحاد مجدد کل شبه جزیره کره، چین کمونیستی را برای وارد شدن به بازی ترغیب کرد. جنگ اکتبر در نهایت تهدیدی مبنی بر مداخله نظامی شوروی برای نجات سوریه و مصر از شکست ایجاد کرد که باعث شد آمریکا در این خصوص یک هشدار هستهای به کرملین صادر کند. در یک محیط پرتنش و دوقطبی، حتی جنگهای به ظاهر محدود نیز این ظرفیت را داشتند که پیامدهای جهانی قابل توجهی ایجاد کنند.