«قبیلهگرایی سیاسی» در «ایالات متفرقه آمریکا»
به گزارش اقتصادنیوز ؛ فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز برجسته علوم سیاسی و نویسنده کتاب معروف «پایان تاریخ و آخرین انسان» در نخستین هفتههای پس از ورود جو بایدن به کاخ سفید در مقالهای در وبگاه نشریه «فارن افرز» با تیتر «پوسیده از درون؟ / Rotten to the Core» به این پرسش پرداخته است که «چگونه روند انحطاط سیاسی آمریکا در دوران ترامپ شتاب گرفت؟»
وی در این میان به دو پدیده نوظهور اوضاع را به شدت وخیمتر کرده است اشاره می کند:
- نخست، فناوریهای جدید ارتباطی به روند "محو شدن بنیانهای مشترک حقیقی برای سنجش دموکراتیک" کمک کردهاند،
- و دوم، آنچه پیشتر "اختلافهای سیاسی بین دو جناح آبی و قرمز" بود، به دوپارگی هویت فرهنگی رسیده است.
اختلافنظرهای آشتیناپذیر
به باور فوکویاما، از نظر تئوری، اشغال دولت ایالات متحده توسط نخبگان سیاسی میتواند منشاء وحدت باشد ، زیرا این امر موجب خشم هر دو سوی این شکاف سیاسی میشود. متأسفانه ، اهداف این تخاصم برای هر مورد متفاوت است.
برای آنهایی که در جناح چپ هستند، نخبگان مورد بحث عبارتند از شرکتها و گروههای ذینفع نظام کاپیتالیستی (سرمایهداری)، یعنی کمپانیهای نفتی، بانکهای وال استریت، میلیاردرهای صاحب صندوقهای سرمایهگذاری و فوق ثروتمندان حامی جمهوریخواهان که لابیگران و پولشان را برای حفاظت از منافع خود در برابر هر نوع حسابرسی دموکراتیک به کار گرفتهاند.
برای افرادی که در جناح راست هستند، نخبگان بدطینت شامل واسطههای فرهنگی قدرت در هالیوود، رسانههای جریان اصلی، دانشگاهها و شرکتهای بزرگ است که از یک ایدئولوژی سکولار "بیداری" که برخلاف ارزشهای سنتی یا مسیحی آمریکاییهای محافظهکار است، حمایت میکنند.
حتی در حوزههایی که ممکن است تصور شود این دو طیف با هم نقطه اشتراک دارند، نگرانیهای دو طرف ناسازگار است. مانند نگرانیهای فزاینده از قدرت غولهای فناوری؛ آمریکای آبی، توئیتر و فیس بوک را به خاطر ترویج تئوریهای توطئه و تبلیغات ترامپیستی متهم میکند، در حالی که آمریکای قرمز برخورد این شرکتها با محافظهکاران را مغرضانه میداند.
سبقت قبیله از حزب
به باور فوکویاما، یکی از تحولاتی که بطور قابل ملاحظهای قطبش در کشور را تعمیق کرده است، تغییر موضوع مورد اختلاف از مباحثههای سیاسی به منازعههای هویتی است.
در دهه ۱۹۹۰ هنگامی که قطبش، تازه در حال از کار افتادن بود، دو جناح آمریکا در مواردی مانند نرخ مالیات، بیمه درمانی، سقط جنین ، حق حمل سلاح و استفاده از نیروی نظامی در خارج از کشور اختلاف نظر داشتند. این اختلاف نظرها از بین نرفتهاند اما با مسائل مربوط به هویت و عضویت در چارچوببندی گروههای تعریف شده بر اساس نژاد، قومیت، جنسیت و سایر نشانگرهای گسترده اجتماعی جایگزین شدهاند.
در واقع قبایل سیاسی از احزاب سیاسی پیشی گرفتهاند.
ظهور قبیله گرایی بیشتر در جمهوریخواهان آشکار شده است. ترامپ به راحتی موفق شد حزب و رأی دهندگانش را از اصول اساسی مانند باور به تجارت آزاد، حمایت از دموکراسی جهانی و خصومت با دیکتاتوریها کنار بکشد. همزمان با تعمیق خودشیفتگی و خودمحوری ترامپ، حزب جمهوریخواه به طور فزایندهای شخصیتمحور شد. در دوره ریاست جمهوری ترامپ ، آنچه شما را جمهوریخواه میکرد، میزان وفاداری شما به وی بود. این روند زمانی به اوج خود رسید که حزب از ارائه یک پلتفرم در کنوانسیون ملی جمهوریخواهان در سال ۲۰۲۰ امتناع ورزید، و در عوض به راحتی پذیرفت که از هر آنچه ترامپ میخواهد پشتیبانی کند. اینگونه است که ماسک زدن که یک اقدام ساده ولی مؤثر در مقابله با پاندمی کرونا است به یک اختلاف حزبی تلخ تبدیل شد.
همه اینها بر بنیان یک شکاف اجتماعی کاملاً جغرافیایی و جمعیتشناختی که پس از سال 2016 پدیدار شد، بنا شده است. همانطور که اندیشمند علوم سیاسی جاناتان رودن نشان داده است: بزرگترین رابطه واحد میان احساسات موافق و مخالف ترامپ، تراکم جمعیت است؛
این کشور دو شقه شده است؛ یکسو مناطق آبیرنگ شهری و حومهشهری، و یک سو مناطق قرمز رنگ روستایی و دور از شهر. امری که منعکسکننده یک شکاف فرهنگی بزرگ بر سر ارزشهای متمایز است -شکافی که در بسیاری از کشورها غیر از ایالات متحده نیز تکرار شده است.
اما آنچه اکنون اتفاق میافتد را نمیتوان کاملاً به وسیله عوامل ساختاری توضیح داد. نظرسنجی مشترک NPR/Ipsosکه پاییز سال گذشته انجام شد نشان داد که تقریباً یک چهارم جمهوریخواهان به ادعای اصلی و عجیب تئوری توطئه QAnon باور داشتند - یعنی همانطور که در پرسش نظرسنجیها ذکرشده "گروهی از نخبگان سیاسی شیطانپرست پدوفیل، حلقهای را اداره میکنند که در تلاش است سیاست و رسانههای ما را کنترل کند."
جمهوریخواه دیگر نام یک حزب مبتنی بر ایدهها یا سیاستها نیست، بلکه بیشتر چیزی شبیه فرقه است.
قبیلهگرایی در جناح چپ نیز وجود دارد، اما به شکل پنهانتر. نطفه سیاستهای هویتی در پی جنبشهای اجتماعی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در جناح چپ منعقد شد. تحرکات مبتنی بر هویت علیه تبعیضهای نژادی، قومیتی، جنسیتی یا گرایش جنسیتی برای برخی جریانهای چپ به شکل مؤلفههایی برای به رسمیت شناخته شدن یا دریافت تأیید مثبت در تفاوت گروهی تکوین یافت. اما در کل، آمریکای آبی بسیار متنوعتر از نمونه قرمز آن است. ریاست جمهوری بایدن شاهد اختلافهای عمدهای خواهد بود که میان طیفهای مختلف حزب دموکرات پدیدار میشود، اتفاقی که هرگز برای جمهوری خواهان در زمان ترامپ رخ نداد.
ایالات متفرقه آمریکا؛ هدیه بزرگ ترامپ به رهبران اقتدارگرای جهان
فوکویاما در ادامه مقاله خود نوشته است: این که کشور پس از مراسم تحلیف بایدن به کجا می رود حدس شخصی است. عدم اطمینان عمده این است که چه اتفاقی در درون حزب جمهوری خواه رخ خواهد داد. ترامپ و پیروانش با حمله خشونتآمیز به کنگره پا را از حد و حدودها فراتر گذاشتند و سرانجام تعدادی از جمهوری خواهان با او علناً قطع رابطه کردند. از نظر سیاسی ، ریاست جمهوری ترامپ حزب جمهوریخواه را در موقعیت مستحکمی قرار نداده است: این حزب از تصاحب ریاستجمهوری و هر دو مجلس کنگره در سال ۲۰۱۷، به تصدی هیچ یک از این نهادها در سال ۲۰۲۱ رسید.
فرقه شخصیتی ترامپ تا حدی بر حزب مسلط شده که ممکن است حتی روی آوردن به خشونت در حوادث ۶ ژانویه ۲۰۲۱ نیز بهانه موجهی برای کنارهگیری فراهم نکند. بر همین اساس فوکویاما دو سناریو درباره آینده حزب جمهوری خواه متصور است:
تصور یک بازپسگیری آهسته و پیوسته قدرت توسط جمهوریخواهان جریان اصلی سابق، هنگامی که آنها با واقعیتهای از کف دادن قدرت مواجه میشوند و نیاز به گسترش ائتلاف حزب در جهت پیروزی در انتخاباتهای آینده را احساس میکنند، محتمل است.
روی دیگر سکه این است که ترامپ بتواند خود را در شمایل شهیدی که همه چیزش را برای کشورش فدا کرد، به تصویر بکشد و بدینسان کنترل خود را بر حزب جموریخواه حفظ کند. در یک سناریوی بیش از حد افراطی، میتوان ترامپ و طرفداران سرسختش را در یک زیرزمین تروریستی در حالی که برای حمله خشونتآمیز به دولت به زعم آنها نامشروع بایدن، برنامهریزی میکنند، تصور کرد.
چگونگی این روند در سالهای آینده عواقب قابل توجهی برای دموکراسی جهانی خواهد داشت. ترامپ هدیه ای عظیم به اقتدارگرایانی مانند ولادیمیر پوتین ، رئیس جمهور روسیه و شی جین پینگ، رئیس جمهور چین تحویل داده است: یک ایالات متحده دو پاره، که دچار گرفتاری درونی و اختلاف نظر داخلی بر سر ایدهآل های دموکراتیک خود است.
فوکویاما در بخش پایانی مقاله خود نوشت: ورود بایدن به کاخ سفید و تصاحب اکثریت هر دو مجلس کنگره برای ایالات متحده کافی نیست تا بتواند جایگاه بین المللی خود را بدست آورد: ترامپیسم باید طرد، و ریشهها و شاخوبرگهای آن مشروعیتزدایی شود، همانطور که مککارتیسم دهه ۱۹۵۰ نامشروع شد. نخبگانی که محافظ هنجاری در اطراف نهادهای ملی ایجاد میکنند باید قدرت خود را بازیابند و اقتدار اخلاقی خود را دوباره برقرار کنند.
اینکه آنها چگونه با این چالش روبرو میشوند، سرنوشت نهادهای ایالات متحده و مهمتر از آن مردم آمریکا را تعیین خواهد کرد.
خاورمیانه آمریکایی نشد، آمریکا خاورمیانهای شد!
توماس فریدمن، روزنامهنگار سیاسی برنده جایزه پولیتزر و ستوننویس روزنامه نیویورک تایمز نیز به تازگی در مقالهای با عنوان «آیا ما خاورمیانه را تغییر شکل دادهایم یا شروع به تقلید از آن کردهایم؟» توضیح داده است که چگونه در عرصه سیاست آمریکا حزب به قبیله تبدیل شده و تحزب جای خود را به قبیلهگرایی داده است.
ستوننویس نیویورکتایمز نوشت: روزگاری، شــاید یکهزار ســال دیگر، زمانی که باستانشناسان وقایع این عصر را واکاوی میکنند، مطمئنا خواهند پرســید «چه شد که ابرقدرتی به نام آمریکا میخواست خاورمیانه را با تکیه بر دو اصل پلورالیسم و حاکمیت قانون شبیه خود کند و در نهایت خود با تقلید از بدترین الگوها و رفتارهای قبیلهای و سطح جدیدی از بیقانونی در حوزه سیاست ملی، در هیئت خاورمیانه ظاهر شد؟»
تحزب در دام قبیله گرایی
مردمــان خاورمیانه ممکن اســت قبایل بزرگ خود را شــیعه و ســنی بنامند و آمریکاییها را جمهوریخــواه و دموکرات خطاب کنند، اما به نظر میرســد هر کدام به شکل فزایندهای با یک طرز تفکر ســازگار به اشکال و سطوح مختلف همچون ما عمل میکننــد. امــروز قبیلهگرایی افراطــی در میــان جمهوریخواهان شــتاب و سرعت گرفته اســت.
قبیلهگرایی عمدتا در میان سفیدپوستان ترویج یافت؛ چرا که میترسیدند با تغییر سریع هنجارهای اجتماعی، گسترش مهاجرت و جهانی شــدن، اولویتهای بلندمدتشان در ساختار قدرت آمریکا در حال از بین رفتن باشد، تا جایی که دیگر در کشــور خود احساس اینکه در خانه هســتند نکنند.
برای نشــان دادن این وضعیت آنها به دونالد ترامپ پیوستند؛ همانی که با اشتیاق به تاریکترین ترسها و تحریکات قبیلهای، پاسخ داد و توقع آنها را برای گرفتن حق خود از حکومت اقلیت تشدید کرد.
این نه فقط به معنای سوءاستفاده معمول از مکانیسم جریمندرینگ (Gerrymandering)، بلکه بسط نظریههای توطئه درباره انتخابات 2020، تصویب قوانین سختگیرانه بــرای مانعتراشــی در برابــر رای دهنــدگان غالباً دموکرات و نیز جایگزینی مجریان رایگیری بیطرف با هکهای قبیلهای که آماده نقض قوانین هســتند را شامل میشود.
به دنبال اینکه این جناح حامی ترامپ در محوریت حزب قرار گرفت حتی اصول جمهوریخواهانه عمدتا برای سواری دادن به ترامپ تنظیم شد و فلسفه اصلی که بر سیاست های قبیلهای در افغانستان و جهان عرب حاکم است حزب را در برگرفت؛ اینکه دیگری دشــمن است نه همشهری و تنها دو گزینه «حکمرانی یا مرگ» برای انتخاب وجود دارد، یا ما حکومت میکنیــم و یا از پذیرش نتایج مشروع سر باز میزنیم.
توجه داشته باشید، باستان شناســان همچنین این مســئله را لحاظ خواهند کــرد که دموکراتها هــم علاقهمندی غیرعقلانیشان به چنین رویکردی را نشان دادهاند، مانند تفکر گروهی از چهرههای مترقی در دانشــگاههای آمریکایی قرن بیســتویک.
بــه طور خاص شــواهدی مبنی بر کنار گذاشــته شدن اســاتید، مدیران و دانشــجویان وجود داشــت که به واســطه ابراز دیدگاههای غیرمتعارف یا محافظهکارانه نسبت به مقوله هایی چون سیاست، نژاد، جنسیت یا هویت جنسی ساکت یا اخراج شدند. اپیدمی محق بودن سیاست قبیلهای در جناح چپ تنها به تقویت همبستگی قبیلهای در جناح راست کمک کرد.
اما چه چیــزی موجب چرخش از پلورالیســم سنتی به قبیلهگرایی سبعانه در ایالات متحده و بسیاری دیگر از دموکراســیهای جهان شد؟
پاسخ کوتاه من این اســت: امروزه حفظ دموکراســی بسیار سختتر شده است، چراکه شبکههای اجتماعی دائماً در حال قطبیسازی فضای جامعه هستند، و با جهانی شــدن، تغییرات اقلیمی، جنگ با تروریسم، افرایش شــکاف درآمدی و تغییر سریع نوآوریها در عرصه فناوری، و از همه مهمتر یک پاندمی مخرب، کار دشــوارتر هم شــده است. در حال حاضر بیش از چند رهبــر دموکراتیک منتخب در سراســر جهان، ایجاد پایگاه رأی با شعارهای قبیلهای متمرکز بــر هویت را آسانتر از این میدانند که وظیفه سنگین ائتلافسازی و سازش در جوامع پلورالیستی را در عصری پیچیده عهدهدار شوند.
وقتی چنین رویدادی رخ میدهد، همهچیز -از ماسک زدن و واکسیناســیون در دوران پاندمی تا ضمایر جنســیتی و تغییرات اقلیمی- تبدیل به نماد هویت قبیلهای میشود. موضع شما در هر موضوعی به چالشــی مضاعف برای دیگران تبدیل خواهد شد، اینکه شما در قبیله من هستید یا نه؟
بنابراین تمرکز کمتری روی منافع عمومی وجود دارد و در نهایت هیچ زمینه مشترکی برای انجام کارهای سخت و بزرگ تعریف نخواهد شد. ما یــک بار مردی را به ماه فرســتادیم، امروز برای تعمیر پلهای شکســته به سختی میتوانیم به توافق برسیم.
از قضا هیچ موسسهای در زندگی آمریکایی وجود ندارد که بیشتر در جهت ایمنسازی آمریکا از این ویروس قبیله ای تلاش کرده باشد. در حالی که نمونه غنیشده اخلاق پلورالیسم ارتش است؛ شامل افرادی که بیش از همه در معرض مناسبات خاورمیانه بودهاند، 20 سال. اینطور نیست که برخی از نیروهای نظامی در آن جنگ، هیچ رفتار افراطی مرتکب نشده اند و یا از رفتار افراطی دشمنان خود آسیب ندیده اند. هر دو اتفاق افتاد. اما آنها اجازه ندادند هویت اصلی و نوع ارتشی که میخواستند تغییر کند.
من بارها و بارها در سفرهایی که به عراق و افغانستان داشتم با سطح بالایی از تنوع در هر واحد نظامی آمریکایی روبرو شدم.
در سفری که ســال 2005 به عراق داشتم، ستونی در باب یک شــب در «یواساس چوسن» در کنار فرماندهی نیروهای دریایی ایالات متحده در سواحل عراق نوشــتم. همان جا با مصطفی آهنسل، ملوان آمریکایی-مراکشی مصاحبهای داشــتم. زمانی که به شناورهای مظنون میرسیدیم مصطفی در چوسن نقش مترجم عربی را ایفا میکرد.
او یکبار به من گفت: «اولین باری که ازکشتی سوار قایق شدیم، شش یا هفت نفر بودیم یک اسپانیایی زبان، یک سیاهپوست، یک سفیدپوست و یک زن در واحد ما بود. ملوانان آنها به من گفتند، ما فکر می کردیم همه آمریکایی ها سفید پوست هستند. سپس یکی از آنها از من پرسید، آیا شما در ارتش هستید؟ این واقعاً آنها را شوکه می کند. یک افسر گارد ساحلی عراق یکبار ابراز شگفتی کرد که چگونه افراد از مذاهب و نژادهای مختلف می توانند چنین نیروی دریایی قدرتمندی ایجاد کنند، در حالی که در اینجا (خاورمیانه یا عراق) ما در شمال و جنوب میجنگیم و همه ما پسر عمو و برادر هستیم».
رهبری مهم است؛ جمعیت آمریکا همچون ارتش این کشور دارای تنوع های مشابهی است، اما اخلاق پلورالیستی و کار گروهی که بســیاری از زنــان و مردان ما با لباس های متحدالشکل انجام میدهند، موجب شده تا اختلافهای قبیله ای در نیروهای مسلح کاهش یابد. این کامل نیســت اما واقعی است، رهبری اخلاقی مبتنی بر پلورالیسم اصولی اهمیت دارد. به همین دلیل ارتش ما آخرین حامل بزرگ پلورالیسم ما در عصری است که سیاستمداران غیرنظامی، گزینه قبیلهگرایی ارزان را انتخاب میکنند.
آنچه برای من هولناک است، این اســت که این ویــروس قبیلهگرایی در حال حاضر برخی از پرتحرکترین دموکراســیهای چندقومیتی جهان چون هند، برزیل، مجارستان و لهستان را آلوده کرده است.
هند برای من یک داستان بسیار غم انگیز است، زیرا بعد از 11 سپتامبر ، من پلورالیسم هند را به عنوان مهمترین مثال مطرح کردم که چرا اسلام فی نفسه مسئول ایجاد انگیزه تروریستهای القاعده نبود. من استدلال کردم که همه چیز بستگی به زمینه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارد که اسلام یا هر ایمان دیگری در آن نهادینه میشود، و اسلام در یک جامعه دموکراتیک متکثر، مانند هر دین دیگری شکوفا می شود. اگرچه هند اکثریت هندو را در اختیار داشت، اما رئیسجمهورهای مسلمان و در دادگاه عالی خود یک زن مسلمان داشت. مسلمانان، از جمله زنان، فرماندار بسیاری از ایالت های هند بودند و مسلمانان از موفقترین کارآفرینان این کشور بودند.
متأسفانه امروز ناسیونالیســم هندی مبتنی بر پلورالیسم، توسط نخبگان هندوی حزب B.J.P تضعیف کردند. حزبی که به تعبیر مورخ برجسته هندی راماچاندرا گوها، برای تبدیل یک هند سکولار به "هندو پاکستان" جهنمی تلاش میکند.
و دموکراســیها در سراسر جهان به این ویروس قبیلهای در بدترین زمان ممکن آلوده شدند، زمانی که هر جامعه و کشــوری باید خود را با شتاب تغییرات تکنولوژیک، جهانی شدن و تغییرات اقلیمی سازگار کند. و این تنها با درجات بالاتری از همکاری بین مشاغل، کارگران، مربیان ، کارآفرینان اجتماعی و دولتها در داخل و نیز بین کشورهاست که میتواند موثر باشد.
از همین رو ما باید هر چه سریعتر پادزهر این سم قبیله گرایی را بیابیم، وگرنه آینده دموکراسیها در همهجا مبهم خواهد بود.