اگر می‌خواهید پوتین را بفهمید، باید دوگین را بشناسید؟

معرفی راسپوتینِ پوتین؛ پشت‌پرده تصمیم‌سازی‌ها در کرملین

کدخبر: ۴۸۵۱۲۵
اقتصادنیوز: هاآرتص در گزارشی به تحلیل شخصیت الکساندر دوگین، راسپوتین ولادیمیر پوتین پرداخته است.
معرفی راسپوتینِ  پوتین؛ پشت‌پرده تصمیم‌سازی‌ها در کرملین
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از انتخاب هاآرتص در مطلبی به قلم آمیت ورشیزکی، نویسنده و مورخ نوشت: آژانس‌های اطلاعاتی و جاسوسی در سراسر جهان، رهبران، دیپلمات‌ها، مفسران سیاسی و روزنامه‌نگاران همگی در تلاش هستند تا اهداف ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه را بفهمند و هدف حمله روسیه به اوکراین را درک کنند. اما هر کسی که واقعاً می‌خواهد به جهان‌بینی پوتین و دیدگاه ژئوپلیتیکی که زیربنای تحرکات سیاسی و نظامی او در سال‌های اخیر، از جمله کمپین اوکراین را تشکیل میدهد، دست یابد، بهترین کار این است که به سخنان یک نفر گوش دهد: الکساندر دوگین.
 در ادامه این مطلب آمده است: دوگین که در رسانه‌های غربی «راسپوتین پوتین» نامیده می‌شود، امروزه تأثیرگذارترین فیلسوف سیاسی در روسیه است. او نیروی محرکه ایدئولوژی روسیه پساشوروی در قرن بیست و یکم محسوب می‌شود و ایده‌های او در شکل دادن به رویکرد نخبگان حاکم در مسکو مؤثر است. در روسیه او را مولد «بهار روسیه» می‌دانند و در غرب تصور می‌شود که او تأثیر جادویی بر کرملین دارد. به این ترتیب، او تنها روشنفکری است که ورودش به ایالات متحده و کانادا به دلیل مشارکت در بحران اوکراین در سال ۲۰۱۴ ممنوع شد.

دوگین در سال ۱۹۶۲ در مسکو به دنیا آمد. پدرش به عنوان سرهنگ در اطلاعات نظامی شوروی خدمت می‌کرد. از دوران جوانی به آموزه‌های عرفانی، معنویت گرایی و رادیکالیسم سیاسی علاقه‌مند شد. او عضو انجمن‌های زیرزمینی بود که با حکومت شوروی مخالفت می‌کردند و ایده‌های عرفانی را با دکترین‌های فراملی‌گرایی و فاشیستی در هم می‌آمیختند. در همین زمان او همچنین برخی از نوشته‌های جولیوس اوولا، فیلسوف و باطن شناس ایتالیایی را به روسی ترجمه کرد که تأثیر زیادی بر متفکران فاشیست و نازی در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ داشت. نقد اوولا از مدرنیسم، و به ویژه مخالفت شدید او با نظم لیبرال، اخلاق توسعه و ارزش‌های آزادی و برابری، به مرور زمان به پایه‌ای برای جهان‌بینی دوگین تبدیل شد. در طول این دوره که او اس اس را می‌ستود نام ”هانس سیورز” را با الهام از شخصیت جنایتکار جنگی ”ولفرام سیورز” برای خود انتخاب کرد. این شخصیت جنگی دبیر کل یک موسسه تحقیقاتی نازی بود که هاینریش هیملر آن را در اواسط دهه ۱۹۳۰ تاسیس کرد.

در دهه ۱۹۹۰، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دوگین (که تاکنون دو دکترا، یکی در جامعه شناسی و دیگری در علوم سیاسی دریافت کرده بود) در ابتکارات سیاسی مختلف شرکت داشت. در کنار این این فعالیت ها، او مشاور ویژه کرملین و یکی از بنیانگذاران حزب ملی بلشویک بود؛ یک گروه راست افراطی که اصول بلشویکی و فاشیستی را در هم آمیخت و خواستار ایجاد یک امپراتوری جدید برای روسیه بود که از ولادی وستوک تا جبل الطارق گسترش می‌یافت. در سال ۱۹۹۷، دوگین «مبانی ژئوپلیتیک» را منتشر کرد که به یک کتاب درسی کلیدی برای دانشجویان آکادمی ستاد کل ارتش روسیه تبدیل شد و از سوی برخی ناظران غربی به عنوان «نسخه روسیه از سرنوشت آشکار» تلقی شد. در سال ۲۰۰۱، او حزب اوراسیا را تأسیس کرد که با جهانی شدن و هر آنچه که در آن مطرح بود مخالفت میکرد و خواستار تشکیل یک بلوک ضد آمریکایی بر اساس اتحاد استراتژیک بین روسیه، کشور‌های بالکان و جهان اسلام به ویژه ایران شد.

دوگین روابط نزدیکی با نخبگان سیاسی، اقتصادی و نظامی روسیه دارد. او به عنوان مشاور در خدمت سرگئی یوگنیویچ ناریشکین، معاون سابق نخست وزیر و رئیس دوما، که امروز رئیس سرویس اطلاعات خارجی روسیه محسوب می‌شود، بوده است. دوگین همچنین رابطه بسیار نزدیکی با سرگئی گلازیف، یکی از اعضای ارشد دوما دارد که به عنوان مشاور اقتصادی پوتین خدمت می‌کرد. او همچنین یکی از همکاران دائمی وب‌سایت راست افراطی است که توسط کنستانتین مالوفیف منتشر میشود. این شخص که یکی از افراد مورد اعتماد پوتین محسوب می‌شود با سرویس‌های دولتی و سازمان‌های اطلاعاتی روسیه ارتباط دارد.در طول سال‌ها، دوگین همچنین روابط گسترده‌ای با شخصیت‌های دولتی در آسیا و اروپا ایجاد کرد و در این فرآیند جایگاهی ویژه، هرچند غیررسمی، با عنوان میانجی کرملین به دست آورد. در سال ۲۰۱۴، در جریان انقلاب اوکراین و برکناری ویکتور یانوکوویچ، رئیس‌جمهور طرفدار روسیه، دوگین سخت تلاش کرد تا به جدایی‌طلبان روسی کمک کند و آشکارا از پوتین به دلیل عدم حمله به اوکراین انتقاد کرد. او در آن زمان اظهار داشت: «رنسانس روسیه فقط می‌تواند در کیف متوقف شود». پس از درگیری خونین در اودسا بین اوکراینی‌های طرفدار روسیه و غرب، دوگین در مصاحبه‌ای گفت: «آن‌ها را بکشید! بکشیدشان! بکشیدشان! " اظهارات او به عنوان فراخوانی برای کشتار جمعی تعبیر شد و اعتراض عمومی را برانگیخت که منجر به برکناری او از سمت خود به عنوان رئیس گروه جامعه شناسی روابط بین الملل در دانشگاه دولتی مسکو شد.

 

ایده‌های او در بالاترین سطوح طنین انداز است. در جریان الحاق کریمه، پوتین با سخنرانی در تلویزیون دولتی، بار‌ها از اصطلاح "نووروسیا" (روسیه جدید) استفاده کرد که توسط دوگین با روح اصطلاحات امپریالیستی در دوران تزار آمیخته و ابداع شده بود. با این حال، ایده‌های رادیکال دوگین به جاه طلبی‌ها و اعلامیه‌های امپریالیستی در مورد نیاز به احیای «روسیه بزرگ» ختم نمی‌شود. او مدعی ارائه جایگزینی فرهنگی، معنوی و اخلاقی برای نظم لیبرال غرب مدرن است. نگرش او نسبت به بحران لیبرالیسم در غرب این است که این یک موضوع فلسفی است؛ به قول او یک «بحران متافیزیکی». پروژه فکری او نیز تلاشی برای ایجاد پیوندی جدید بین دوران پست مدرن و سنتی است.

او نه تنها از ملاحظات سیاسی استفاده می‌کند، بلکه از استدلال‌های فلسفی، تاریخ‌شناسی، انسان‌شناسی و ژئوپلیتیکی نیز کمک می‌گیرد که تمامی این‌ها در ده‌ها کتابی که منتشر کرده است، آمده است. اظهارات سیاسی او با اصطلاحات مذهبی و شبه آخرالزمانی که از دنیای ارتدکس-مسیحی-عرفانی او سرچشمه می‌گیرد، گره خورده است. دوگین در نوشته‌ها و سخنرانی‌های خود، مبارزه با غرب را به‌عنوان برخوردی بین دو تمدن توصیف می‌کند که ادراکات متفاوتی از حقیقت - ایده‌های متفاوت انسانیت - را نشان می‌دهند و از نظام‌های ارزشی متضاد حمایت می‌کنند.

به نظر او، کارزار علیه غرب را نباید یک مبارزه سیاسی به معنای عام کلمه دانست، بلکه از آن به عنوان یک نبرد روحی و وجودی برای روح روسیه یاد کرد. افرادی که با نوشته‌های نظریه پردازان فاشیست و ناسیونال سوسیالیست ربع اول قرن بیستم آشنا هستند، به راحتی منابع الهامی را که تفکر او را می‌سازند، شناسایی می‌کنند و می‌فهمند که چرا برخی او را خطرناک‌ترین فیلسوف جهان می‌دانند.

نظریه سیاسی چهارم
پس دکترین شخصی که طی ۲۰ سال گذشته اصرار به فتح اوکراین توسط روسیه داشته است چیست؟ دوگین خود را یک کثرت‌گرای ضدجهانی می‌داند و اغلب از اصطلاح «پلورسالیسم» به عنوان جایگزینی برای «جهان‌گرایی» استفاده می‌کند، اصطلاحی که او از حقوق‌دان آلمانی-نازی کارل اشمیت وام گرفته است. دوگین استدلال می‌کند که ملت‌ها موجودیت‌های تاریخی و ارگانیک هستند: آن‌ها سنت‌ها، ارزش‌ها و مفاهیم متمایزی از جهان دارند که به‌طور ارگانیک در طول تاریخشان پدیدار می‌شوند. او معتقد است که فرهنگ یک ملت را نباید با معیار‌های فرهنگ دیگر سنجید و یک کشور نباید ارزش‌های خود را بر دولت دیگر تحمیل کند. از این رو مخالفت او با جهانی‌گرایی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی که توسط ایالات متحده رهبری می‌شود و به همین ترتیب، به غرب‌گرایی اوکراین منجر می‌شود، است.

او استدلال می‌کند که جهانی‌سازی تنها پوششی برای امپریالیسم آمریکایی است. او این امپریالیسم را «امپریالیسم معنوی» می‌نامد و هدف آن را سرسپردگی کل جهان به نظام ارزشی لیبرال و سبک زندگی آمریکایی می‌داند. هنگامی که دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده انتخاب شد، دوگین اعلام کرد که آن روز شادترین روز زندگی او بود: سرانجام یک رئیس جمهور انزواطلب به کاخ سفید آمد که مخالف توافقات تجاری بین المللی بود و می‌خواست ناتو را از بین ببرد.

 

اما دکترین دوگین، همانطور که دیدیم، محدود به منافع سیاسی یا اقتصادی نیست. او مدعی است که یک انقلاب مفهومی، یک جهان بینی کل نگر ارائه می‌کند که پیامد‌هایی برای تمام حوزه‌های زندگی اجتماعی دارد و مفروضات اساسی در مورد مسائل وجودی، متافیزیکی و اخلاقی را تثبیت می‌کند. او معتقد است که تمدن غرب در حال انحطاط و فروپاشی است. دلیل: مبتنی بر مبانی نادرست فلسفی است؛ یک جهان بینی جعلی است که منشأ آن در مدرنیسم نهفته است که دوگین آن را "اشتباه فاجعه بار" می‌نامد. شواهد فروپاشی درونی غرب در همه جا دیده می‌شود: از ریشه یابی نسبیت گرایی اخلاقی، سیاست هویتی و درستی سیاسی، تا موج فردگرایی غارتگرانه و تضعیف همبستگی اجتماعی، همراه با ترک سنت، مذهب و تقدیس منفعت گرایی مادی.

به زعم دوگین، در پی سقوط اتحاد جماهیر شوروی و پیروزی سرمایه‌داری، لیبرالیسم دیگر به‌عنوان نظریه‌ای سیاسی در میان دیگر نظریه‌ها وجود نداشت و راهی انحصاری شد که از آن به عنوان یک ضرورت تاریخی یاد می‌شد. بر این اساس امر سیاسی در اقتصاد ذوب می‌شود در حالی که منافع ملی و مرز‌ها بر اساس شرایط بازار جهانی دوباره ترسیم می‌شوند. اما حقیقت این است که جهانی‌گرایی اقتصادی چیزی نیست جز حمله جهان لیبرال به تمدن‌های غیرغربی، تلاشی برای از بین بردن فرهنگ‌های منحصربه‌فرد و ارزش‌های سنتی آن‌ها و تابع کردن آن‌ها به ایده جهانی تک‌قطبی تحت حاکمیت ایالات متحده.

دوگین استدلال می‌کند که مدرنیسم یک دوره تاریخی نیست. این یک پارادایم فکری است، یک معرفت شناسی که بر این ایده استوار است که هیچ چیز مقدس نیست، همه چیز مادی است. هستی مدرن مبتنی بر رویکرد ماتریالیستی، مکانیستی و جبرگرایانه است که افراد را به فرآیند‌های علی بیرونی تنزل می‌دهد و آزادی درونی را از آن‌ها سلب می‌کند. لنگر‌های سنتی که در گذشته امکان دسترسی به امر متافیزیکی، متعالی و قدسی را فراهم می‌کردند، ریشه کن و فراموش شده‌اند؛ بنابراین فرد، منزوی و بیگانه می‌ماند، از تجربه درونی تکوینی محروم می‌شود عاری از آگاهی تاریخی و جدا از محیط اجتماعی خواهد بود.

آزادی‌های فردی و حقوق بشر و شهروندی که به عنوان حقایق جهانی مطرح می‌شوند، تنها انتزاعات تصنعی هستند؛ ابزار‌های ایدئولوژیکی که در خدمت گروه‌های قدرت قرار می‌گیرند تا بر چشمان توده‌ها پرده بیفکنند و سلطه اقتصادی و سیاسی خود بر آن‌ها را حفظ کنند. ارزش‌هایی مانند جهان‌شمولی، عینیت‌گرایی و پوزیتیویسم، پوششی برای دستگاه دیکتاتوری هستند که قصد ساختن آگاهی لیبرالی را دارد. نقطه پایان اجتناب‌ناپذیر «دگماتیسم لیبرال»، آن‌طور که او می‌گوید، فرهنگِ لغو است – جنگ همه علیه همه چیز‌هایی که اصول آزادی لیبرال را به اهداف پوچ خود گره میزند و نیروی دیکتاتوری تفکر لیبرال را افشا می‌کند.

در پاسخ به همه اینها، دوگین نظریه سیاسی جدیدی را مطرح می‌کند، نظریه‌ای که در مرکز اصول عدالت اجتماعی، حاکمیت ملی و ارزش‌های سنتی قرار می‌گیرد و به عنوان پلی بین چپ اجتماعی و راست سیاسی، بین جدید و قدیم و بین خرد و ایمان عمل می‌کند. در سال ۲۰۰۹، او اثری با عنوان «چهارمین نظریه سیاسی» منتشر کرد که جایگزینی برای سه پارادایم سیاسی نظریه مدرنیستی پیشنهاد می‌کند: لیبرالیسم، کمونیسم و ​​فاشیسم. او معتقد است که کمونیسم به دلیل رویکرد ماتریالیستی اش به تاریخ، وسواس به ساختار‌های طبقاتی، نگرش بدعت آمیزش نسبت به دین و انتظار نادرست از پیشرفت یک سویه شکست خورد. فاشیسم محکوم به شکست بود، زیرا مبتنی بر برتری نژادی و کیش دولت است. لیبرالیسم که فرد را در مرکز زندگی اقتصادی و سیاسی قرار می‌داد، مردم و جامعه را تضعیف و ارتباطات آن‌ها را قطع می‌کرد.

چهارمین نظریه سیاسی راهی را پیشنهاد می‌کند که هنوز امتحان نشده است. به جای طبقه، دولت و نژاد، یا فرد، پایه و اساس متفاوتی برای ایده سیاسی عنوان می‌کند و آن مفهوم Dasein، کلمه‌ای آلمانی به معنای «آنجا بودن» یا «بودن در جهان» است، که از بزرگترین و بحث برانگیرترین فیلسوف آلمانی قرن بیستم، یعنی مارتین هایدگر سرچشمه می‌گیرد.

دوگین ۱۴ جلد درباره هایدگر نوشته است - که روابطش با حزب نازی همچنان میراث او را تیره و تار می‌کند - و فلسفه او را کلیدی برای غلبه بر مدرنیسم و ​​دنیای ماتریالیستی می‌داند که آن را نمایندگی می‌کند. به نظر او، این راهی است برای کشف هسته درونی و اصیل روح روسیه، که «دیگری» نهایی غرب است. همانطور که او می‌نویسد، "تسلط بر اندیشه‌های هایدگر وظیفه استراتژیک اصلی مردم و جامعه روسیه در کوتاه مدت و کلید فردای روسیه” است.

دوگین مقوله‌های فکری هایدگری را در اندیشه و زبان روسی به کار می‌برد و از این طریق پیوند جمعی روس‌ها را با ریشه وجودی شان تجدید می‌کرد: هسته اولیه درونی که «روس‌گرایی» را ایجاد کرد و در

دوران مدرن فراموش شد. دوگین به لیبرالیسم، فاشیسم و ​​کمونیسم اعتراض می‌کند، زیرا این سه ایدئولوژی محصول برجسته مدرنیسم هستند و بر پارادایم مفهومی یکسانی بنا شده اند: اعتقاد به پیشرفت، توسعه، رشد خطی، تکامل، بهبود مستمر جامعه و مدرنیزاسیون. او این رویکرد به تاریخ را «فرآیند یکنواخت» می‌نامد و بحث‌های گسترده‌ای را به رد اعتبار منطقی و علمی آن اختصاص می‌دهد. همانطور که او استدلال می‌کند، فرآیند یکنواخت امری است که به قرن ۱۹ تعلق دارد و مدت هاست توسط فیزیک مدرن، علوم اجتماعی و تجربه تاریخی قرن بیستم رد شده است. فرآیند یکنواخت از واقعیت بیولوژیکی جدا شده و برخلاف زندگی است. فقط می‌تواند ویرانی و مرگ ایجاد کند.

به عنوان مثال، اعتقاد لیبرال به رشد مداوم اقتصادی در دنیایی با منابع محدود، ویرانگر است و منجر به نابودی اجتناب ناپذیر می‌شود. زندگی یک توسعه خطی یا یک توالی علّی از رویداد‌ها با جهت از پیش تعیین شده نیست، بلکه یک دور چرخشی از تولد، رشد، پیری و مرگ است. بر این اساس، اسطوره مدرن پیشرفت باید جای اسطوره پیشامدرن و غیرتاریخی بازگشت ابدی را بگیرد.

مدل فلسفی ارائه شده توسط دوگین نوعی انقلابگرایی محافظه کارانه است که شبیه جریان فلسفی است که در آلمان و در دوره بین دو جنگ به وجود آمد. این امر تمایزات متعارف بین چپ و راست را محو کرد، عناصر مترقی و ارتجاعی، عقلانی و عرفانی را در هم آمیخت و ایده‌هایی را پرورش داد که برخی از آن‌ها کمی بعد در ایدئولوژی ناسیونال-سوسیالیستی جای گرفتند. به عقیده دوگین، انقلابی گری محافظه کار نمی‌خواهد آنطور که محافظه کاران لیبرال انجام می‌دهند، شتاب تاریخ را کم کند، یا مانند محافظه کاران سنتی به گذشته بازگردد. در عوض، هدف آن این است که «ریشه‌های شر را از ساختار جهان بیرون بکشد، زمان را به عنوان یک کیفیت مخرب واقعیت از بین ببرد و از این طریق نوعی قصد پنهانی، موازی و غیر آشکار الوهیت را برآورده کند. ”

دشمن را بشناس!
دو هفته پس از تهاجم روسیه به اوکراین، دوگین اعلام کرد که جنگ، پایان ایده جهان تک قطبی تحت حاکمیت یک تمدن است؛ بنابراین رویداد‌ها منعکس کننده برخورد تمدن‌ها هستند: «مدرنیسم علیه سنت، ماتریالیسم در مقابل نجابت و قدرت نظامی». این مبارزه بر سر مذهب، نژاد یا ناسیونالیسم نیست، یک مبارزه ژئوپلیتیکی است: "بدون اوکراین، روسیه هرگز یک امپراتوری نخواهد بود، با اوکراین است که روسیه امپراتوری می‌شود. " دوگین می‌گوید از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، روسیه تلاش کرده تا در چشم‌انداز جهانی ادغام شود، اما شکست خورده است، زیرا این دیدگاه با ماهیت واقعی آن سازگار نیست. بنابراین، کارزار در اوکراین نشان‌دهنده دوران جدیدی است که تعیین خواهد کرد آیا آینده جهان در کثرت و کثرت‌گرایی نهفته است یا در تک قطبی دیکتاتوری تحت حمایت و هژمونی آمریکا.

 

دوگین فیلسوفی عمیق، پرشور و نیرومند است و تیر‌های انتقادی او دقیق و مستدل است که شکم نرم لیبرالیسم را نشانه گرفته است. بر این اساس، آثار او در میان محافل روشنفکران در جهان غیرغربی محبوبیت دارد و در میان راستگرا و چپ‌ها انقلابی پرطرفدار است. هرکسی که به اهمیت ارزش‌های آزادی و دموکراسی اعتقاد دارد، بهتر است با دقت به آنچه او می‌گوید گوش دهد. احساس ناخوشایندی که عده‌ای در غرب به اشتراک می‌گذارند - در مورد غارتگری شرکت ها، نابرابری‌های اقتصادی در جامعه و نابرابری در توزیع منابع جهانی، تخریب محیط زیست توسط مصرف گرایی افسارگسیخته و لذت طلبانه، انقیاد زندگی فکری و فرهنگی، بازار ابرسرمایه‌داری و مجموعه‌ای از بیماری‌های نئولیبرالی دیگر - باید به عنوان چراغی هشدار دهنده باشد و نگرانی واقعی را درباره آینده غرب لیبرال برانگیزد.

اگر جامعه باز مایل به بقا است، باید عقاید منتقدان و بدخواهان خود را جدی بگیرد و به آن‌ها با دیده تحقیر ننگرد. چندی پیش بود که مخالفت با لیبرالیسم واکنش‌های ایدئولوژیک قدرتمندی را ایجاد کرد که اجرای سیاسی آن شامل کشتار و ویرانی در مقیاسی بی‌سابقه بود. ارنست کاسیرر فیلسوف آلمانی-یهودی پس از جنگ جهانی دوم نوشت: «برای مبارزه با دشمن باید او را بشناسید. این یکی از نخستین اصول استراتژی صحیح است. شناخت او نه تنها به معنای شناخت عیوب و ضعف‌های اوست بلکه به شناسایی نقاط قوت او را نیز شامل می‌شود. همه ما ممکن است این قدرت را کمتر بررسی کنیم. وقتی برای اولین بار درباره اسطوره‌های سیاسی شنیدیم، آن‌ها را چنان پوچ و نامتناسب، آنقدر خارق العاده و مضحک یافتیم که به سختی می‌توانستیم آن‌ها را جدی بگیریم. در حال حاضر برای همه ما روشن شده است که این اشتباهی بزرگ بود. ما نباید برای بار دوم مرتکب خطا شویم. ما باید منشاء، ساختار، روش‌ها و فنون اسطوره‌های سیاسی را به دقت بررسی کنیم. ما باید دشمن را رو در رو ببینیم تا بدانیم چگونه با او مبارزه کنیم.»

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید