عصر یخبندان

جهان در عصر انفجار؛ پایان دیپلماسی در دوره رقابت قدرت‌ها/ شمارش معکوس برای بازگشت به جنگ‌های مهار نشده؟

کدخبر: ۷۰۷۹۹۲
اقتصادنیوز: گروهی از ناظران به تحولات جدید در دیپلماسی صلح و چالش‌های آن در دنیای چندقطبی می‌پردازد. به ادعای این گروه، با ظهور دیپلماسی استراتژیک، تلاش‌ها برای صلح اغلب به ابزارهایی برای دستیابی به منافع کوتاه‌مدت تبدیل شده‌اند و دیگر هدف اصلی حل منازعات نیست. این روند می‌تواند منجر به تشدید درگیری‌ها، کاهش اعتماد به دیپلماسی و بازگشت به جنگ‌های بی‌رحمانه شود. در عین حال، تلاش‌های صلح‌سازی مانند کلمبیا و سومالی نشان می‌دهند که با رویکردهای نوآورانه، می‌توان به ثبات پایدار دست یافت.
جهان در عصر انفجار؛ پایان دیپلماسی در دوره رقابت قدرت‌ها/ شمارش معکوس برای بازگشت به جنگ‌های مهار نشده؟

به گزارش اقتصادنیوز، فارین پالسی با انتشار یادداشتی نوشت: عصر جدید در تحولات ژئوپلیتیکی پیامدهای جدی برای فرایندهای صلح دارد. ظهور نظام چندقطبی که زمانی مورد حمایت رهبرانی مانند ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی و شی جین پینگ، رئیس‌جمهور چین بود، اکنون به یک واقعیت گسترده‌تر در عرصه سیاست بین‌الملل تبدیل شده است.

مقامات اتحادیه اروپا و نهادهای امنیتی ناتو هم به‌طور فزاینده‌ای از این اصطلاح برای توصیف تحولات ژئوپلیتیکی استفاده می‌کنند، زیرا کشورهای متوسط، بازیگران منطقه‌ای و نهادهای غیردولتی در بحبوحه تشدید رقابت قدرت‌های بزرگ، نفوذ بیشتری به دست آورده‌اند.

پس از پیوستن فنلاند به ناتو در سال ۲۰۲۳، رئیس‌جمهور این کشور از تغییر به سمت «جهانی پساآمریکایی» ابراز تأسف کرد. مارکو روبیو، وزیر امور خارجه جدید ایالات متحده هم این دیدگاه را تأیید کرد و ضمن اذعان به بازگشت به «جهان چندقطبی»، هشدار داد که «نظم جهانی پس از جنگ نه‌تنها منسوخ شده، بلکه اکنون به ابزاری علیه ما تبدیل شده است».

صلح سازی استراتژیک

این نشریه در ادامه آورده است: رقابت ژئوپلیتیکی فراتر از نمایش‌های نظامی و نفوذ اقتصادی است و شیوه پیگیری صلح را هم دگرگون کرده است. در حالی که تلاش‌های صلح پیش‌تر به دنبال حل بلندمدت و جامع منازعات از طریق دیپلماسی سنتی بود، اکنون به رویکردی کوتاه‌ مدت، مصلحت‌گرایانه و مبتنی بر محاسبات استراتژیک تبدیل شده است.

دیپلماسی صلح، دیگر ابزاری برای برقراری صلح پایدار نیست، بلکه به ابزاری برای کسب منافع مقطعی و برتری ژئوپلیتیکی بدل شده است؛ روندی که می‌توان آن را «صلح‌سازی استراتژیک» نامید. تأثیرات این تغییر نگرش پیش‌تر نمایان شده است.

«صلح‌سازی استراتژیک»، همراه با افول چندجانبه‌گرایی و تضعیف هنجارهای بین‌المللی، به تشدید درگیری‌های خونین و طولانی‌مدت منجر شده که به‌شدت با رقابت‌های ژئوپلیتیکی گره خورده‌اند. برخی تحلیلگران حتی از «بازگشت جنگ تمام‌ عیار» هشدار داده‌اند. در حال حاضر، تعداد درگیری‌های فعال در جهان به بالاترین سطح خود از زمان جنگ جهانی دوم رسیده است.

یکی از دلایل این وضعیت آن است که روندهای صلح امروزی بیش از آنکه به دنبال حل واقعی منازعات باشند، برای حفظ منافع استراتژیک، تداوم نفوذ یا مدیریت افکار عمومی طراحی شده‌اند. این روند نه‌تنها ثبات بلندمدت را به خطر می‌اندازد، بلکه در صورت عدم ارائه نتایج ملموس برای جوامعی که درگیر عواقب این درگیری‌ها هستند، می‌تواند به فرسایش معنای واقعی «صلح» منجر شود.

موجی از مذاکرات صلح و تلاش‌ها برای آتش‌بس ممکن است این تصور را ایجاد کرده باشد که جامعه بین‌المللی همچنان به حل منازعات متعهد است. توافق دوحه درباره افغانستان، مذاکرات جده درباره سودان، تلاش‌ها برای برقراری آتش‌بس در خاورمیانه و حتی گفت‌وگوهای اولیه درباره اوکراین همگی نشان می‌دهند که نظام جهانی هنوز درگیر فرآیندهای صلح است. اما در ورای این ظواهر، بسیاری از این ابتکارات بیش از آنکه به دنبال دستیابی به توافقات پایدار باشند، ابزاری برای مانورهای ژئوپلیتیکی، کسب امتیازات تاکتیکی و نمایش قدرت هستند.

در نتیجه، این روندها اغلب به مدیریت تصویری جنگ‌ها می‌پردازند، نه به پایان دادن واقعی آن‌ها. این روند در جنگ اسرائیل و حماس به‌وضوح قابل مشاهده است؛ جایی که مذاکرات مکرر آتش‌بس به‌عنوان پیشرفت مطرح شده‌اند، اما در عمل بیشتر برای مدیریت فشارهای سیاسی جهانی به کار رفته‌اند. هر دور از این مذاکرات یک چرخه قابل پیش‌بینی را دنبال کرده است؛ آغاز فشارها برای توقف‌های بشردوستانه، نشست‌های دیپلماتیک از پیش تنظیم‌شده، و در نهایت، فروپاشی توافق، در حالی که رهبران اسرائیل به دنبال پیروزی کامل نظامی هستند.

آتش‌بس اخیر که گفته می‌شود با میانجی‌گری دولت ترامپ در ایالات متحده حاصل شده، فرصتی برای کاهش خشونت ایجاد کرد، اما تمرکز محدود آن بر غزه به‌سرعت با آغاز عملیات نظامی جدید اسرائیل در کرانه باختری همراه شد؛ امری که نشان می‌دهد صلح‌سازیِ تکه‌تکه، می‌تواند به‌جای حل مناقشه، صرفاً باعث تغییر جهت خشونت شود. این مسئله این پرسش را مطرح می‌کند که آیا چنین آتش‌بس‌هایی صرفاً مانورهای راهبردی برای انتقال تمرکز نظامی به مناطق دیگر هستند.

876543

عبور از نظم جنگ سرد

روند مشابهی در اوکراین در حال شکل‌گیری است، جایی که بیانیه‌های دیپلماتیک ایالات متحده، چین و دیگر بازیگران عمدتاً به مانورهای سیاسی شباهت دارند تا تلاش‌های واقعی برای میانجی‌گری. در سودان هم، بازیگران منطقه‌ای که در فرآیند میانجی‌گری مشارکت دارند، هم‌زمان از جناح‌های رقیب حمایت می‌کنند و از مذاکرات صلح برای تأثیرگذاری بر معادلات نظامی و افزایش نفوذ خود بهره می‌برند.

نتیجه این وضعیت، ایجاد شکاف فزاینده‌ای میان ظاهر تعامل دیپلماتیک و واقعیت فرآیندهای صلحی است که قادر به ارائه نتایج ملموس نیستند. اما این وضعیت چگونه شکل گرفته و چه تفاوتی با گذشته دارد؟ در دوران پس از جنگ سرد، مدل «صلح لیبرال» چارچوب غالب در فرآیندهای صلح بود و به‌عنوان بنیانی برای توافق‌های جامعی شناخته می‌شد که به درگیری‌های بوسنی (۱۹۹۵)، ایرلند شمالی (۱۹۹۸) و کلمبیا (۲۰۱۶) پایان دادند.

این مدل بر سرمایه‌گذاری بلندمدت در امنیت، توسعه اجتماعی، اقتصادی و نهادی تأکید داشت و تلاش می‌کرد ریشه‌های درگیری را از طریق ایجاد فضا برای حل‌وفصل جامع و فراگیر تنش ها حل کند. این مدل، ایجاد صلح در سطح جامعه را در کنار مذاکرات سیاسی سطح بالا، که توسط میانجی‌گران بی‌طرف هدایت می‌شدند، در بر می‌گرفت.

با این‌حال، این مدل طی دهه گذشته به‌تدریج به حاشیه رانده شده است، هرچند تعهد لفظی به اصول آن همچنان ادامه دارد. در عوض، آنچه جایگزین آن شده، نمایشی از تلاش‌های دیپلماتیک است که بر میانجی‌گری اجباری و معامله‌های نخبگانی متمرکز است و در آن، منافع خارجی بر حل واقعی درگیری اولویت دارد.

توافق ۲۰۲۰ آمریکا و طالبان، موسوم به توافق دوحه، سرآغاز دوران جدید از معامله‌گری تحت پوشش صلح‌سازی بود. این توافق که به‌عنوان گامی تاریخی به‌سوی صلح مطرح شد، در واقع پیمان خروجی بود که در زبان صلح‌سازی پیچیده شده بود. تناقض در این بود که «شمول» به واژه‌ای کلیدی در همه تلاش‌های صلح برای افغانستان تبدیل شد، اما توافق نهایی یک توافق دوجانبه بود که دولت افغانستان را، به‌عنوان یکی از طرف‌های اصلی، کنار گذاشت.

این توافق، طالبان را بدون تعهدات واقعی به رسمیت شناخت، در حالی‌که بازیگران خارجی مانند پاکستان، روسیه و چین از این روند برای پیشبرد منافع ژئوپلیتیکی خود بهره‌برداری کردند. این توافق به‌جای ایجاد پایه‌ای برای یک فرآیند صلح واقعی، باعث تسریع سقوط دولت افغانستان و خروج ایالات متحده شد.

از آن زمان، این رویکرد به الگویی جدید در دیپلماسی تبدیل شده است؛ رویکردی که بر معاملات امنیتی کوتاه‌مدت تأکید دارد و به‌جای ثبات درازمدت، به‌دنبال کسب منافع راهبردی فوری است. هرچند ماهیت آن متفاوت است، اما توافق‌نامه ابراهیم هم همین روند را تقویت کرد. این توافق‌نامه که به‌عنوان پیشرفتی تاریخی در صلح معرفی شد، در اصل تلاشی برای بازآرایی اتحادهای منطقه‌ای بود که درعین‌حال، از رویارویی اسرائیل و فلسطین عبور می‌کرد.

این توافق، روابط اسرائیل با چندین کشور عربی را عادی‌سازی کرد؛ کشورهایی که هرگز به‌طور فعال در هیچ جنگ عربی-اسرائیلی شرکت نداشتند، درحالی‌که فلسطینی‌ها را به‌عمد از این روند کنار گذاشت. این توافق برای کشورهای منطقه مشوق‌های اقتصادی و توافق‌های امنیتی ارائه کرد، اما در عین حال، ادعای حل منازعه را مطرح نمود. جنگ غزه ممکن است پیامد مستقیم این محاسبه نادرست راهبردی باشد.

1

صلح سازی یا دیپلماسی معامله محور!

فارین پالسی در ادامه آورد: با این‌حال، این به معنای بازگشت به مدل‌های قدیمی صلح‌سازی نیست. با توجه به چشم‌انداز رقابتی ژئوپلیتیک، احتمال معکوس شدن روند صلح‌سازی راهبردی بعید به نظر می‌رسد. اما این بدان معنا نیست که تمام مسیرهای مؤثر برای صلح‌سازی مسدود شده‌اند. ابزارهای چندجانبه، هرچند در دهه گذشته مورد بی‌اعتنایی قرار گرفته یا نادیده گرفته شده‌اند، همچنان بهترین گزینه برای مدیریت درگیری‌ها و پیشبرد صلح هستند.

تقویت چندجانبه‌گرایی، که اغلب به‌عنوان راهکاری در برابر چندقطبی‌شدن مطرح می‌شود، برای مهار افراطی‌ترین پیامدهای منافع ژئوپلیتیکی و جلوگیری از خشونت افسارگسیخته در این دوران جدید ضروری است. نوآوری در فرآیندهای صلح هم می‌تواند مسیرهای بالقوه‌ای را برای آینده فراهم کند. تجربه پیشگامانه کلمبیا در صلح‌سازی فراگیر تلاش دارد تا به‌جای مذاکره‌های پراکنده، هم‌زمان با چندین گروه مسلح وارد تعامل شود. این رویکرد بر این اصل استوار است که تحقق صلح نیازمند گفت‌وگوی مستمر با طیف گسترده‌ای از ذی‌نفعان، از جمله جوامع محلی، است. در سومالی هم توافق‌های صلح محلی توانسته‌اند ثبات را در سطوح ملی و اجتماعی برقرار کنند و نشان داده‌اند که حتی در شرایط داخلی و بین‌المللی متلاطم هم پیشرفت امکان‌پذیر است.

برای کاهش خشونت، بهبود شرایط زندگی جوامع و ایجاد زمینه‌ای برای صلحی واقعی در کنار تلاش‌های دیپلماسی استراتژیک، به خلاقیت نیاز خواهد بود. آتش‌بس اخیر میان اسرائیل و حماس، برای مثال، بر اساس منطق صلح‌سازی استراتژیک شکل گرفت؛ توافقی کوتاه‌مدت که جنبه‌های نمایشی را مدیریت می‌کند یا برای بازیگران اصلی مزیت تاکتیکی به همراه دارد.

این رویداد نشان داد که صلح‌سازی استراتژیک همچنان می‌تواند بر معادلات محلی اثر بگذارد و حتی نقطه آغازی برای تعاملات بین‌المللی عمیق‌تر با هدف تدوین راهبردی جامع‌تر برای کاهش تنش باشد. این موضوع نشان می‌دهد که حتی با وجود کاستی‌های ذاتی، صلح‌سازی استراتژیک می‌تواند در سطوح مختلف فرصت‌هایی ایجاد کند، اما تنها در صورتی که بازیگران خارجی متعهد شوند که از دیپلماسی صرفاً معامله‌محور فراتر بروند و درک کنند که اولویت دادن به دستاوردهای کوتاه‌مدت نه‌تنها برای دیگران، بلکه برای خودشان هم خطراتی به همراه دارد.

اگر بازیگران بین‌المللی همچنان صلح را صرفاً به‌عنوان ابزاری ژئوپلیتیکی در نظر بگیرند و نه به‌عنوان فرآیندی واقعی برای حل منازعات، پیامدهای آن می‌تواند فاجعه‌بار باشد؛ از طولانی‌تر شدن درگیری‌ها و تشدید رقابت‌های منطقه‌ای گرفته تا تضعیف اعتماد به دیپلماسی و خدشه‌دار شدن مفهوم «صلح» در عرصه جهانی.

اما شاید خطرناک‌ترین پیامد، بازگشت به جنگ‌های مهار نشده باشد، جایی که پیروزی نظامی کامل به تنها گزینه برای حل‌وفصل درگیری‌ها در یک جهان چندقطبی تبدیل شود. اکنون چالش اصلی صرفاً نقد صلح‌سازی استراتژیک نیست، بلکه تضمین این است که این رویکرد به تنها شکل باقی‌مانده از فرآیند صلح تبدیل نشود.

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید