واکنش روزنامه اعتماد به ماجرای وام میلیاردی مجید عشقی/ یک وام او را به مردمی که دست شان به پول نمیرسد پرداخت کنید
به گزارش اقتصادنیوز، روزنامه اعتماد نوشت :گروه بیشماری از عامه مردم در گیر و دار گرفتن وام هستند. از ازدواج گرفته تا وام مسکن و کالا و کلا هر وامی! آنهم با بهرههای بالا! نه با بازپرداخت و استمهال چند ساله و سود چهار درصد!
بینوا مردمی که وقتی چنین میشنوند، بیشتر به بیپناهی خویش، پی میبرند، آنهم اعدادی که زیاد هم بزرگ و کلان نیستند به نسبت اختلاس و خاصه خرجیهای معهود و مرسوم این سالها! وامهای اخیر سازمان بورس افسوس را بیشتر کرده است برای توده مردم. چه که نزدیک بود به اعدادی که گره از کارهایشان باز میکرد. آن اعدادی که صفرش بیشمار و در ماشینحسابها قد نمیدهد؛ در حد خبر و تحلیلهای سیاسیون است و نهایت در گعدههای درون گروهی، نیش و کنایههایش نثار هم! و هیهات گفتنهایش بالا و کت در آوردنهایش هم معروف! ولی این رقمهای در حد خرید یک ماشین شاسی معمولی یا رهن آپارتمانی متوسط، دلها را میسوزاند. بد هم روان را بازی میدهد. چه که همذاتپنداریاش بیشتر است.
توده بیدسترس به این وامها باید چه کنند بعد شنیدن این خبرها؟ آنها نمیخواهند که چنین وامهایی داده شود. اصولا آنقدر در ذهنشان رفته که این رقمها و سود کم برای ما نیست! ولی نصف همین مبالغ را هم بدهند با سود 18درصد هم راضی هستند! خب وقتی بدین اعداد هم در سیستم آشنابازی و رانتی بانکها، نمیرسند خواه ناخواه جدول ذهنیشان به قرمزی میگراید بسان روزهای قرمز صاحبان و مدیران بورس!
کارمند بانک وام دارد. سهم دارد. شهرداری و فرمانداری و استانداری و هر نهاد ریز و درشتی فراخور توانشان وام میدهند به کارکنان. میمانند افراد غیرشاغل در نهادی دولتی و خصولتی! خب آنان دستشان به جایی بند نیست. کارفرمایان نیز از وضع بد اقتصاد مینالند. همین اندازه که پول بیمه و حقوق ماهانه را بپردازند، منت فراوانی دارند بر سر کارگران عادیشان! و درد آنجاست که قشر بیشماری هستند این افراد.
بحث بر سر این نیروهاست که جان و تنشان میلرزد از شنیدن این اخبار. لطفا یک روز هم، عشقی سری به کوی و برزن و بازار محلهتان بزنید. به طور رندوم از کارگران و کارمندان مغازهها؛ اوضاعشان را رصد کنید. شما که دستتان به تبصرهها میرسد، طرحی عشقیوار برای آنها هم دراندازید؛ اگر عشقتان برسد البته! که به قول میرزاده عشقی: همین کامیابی هر روز و شب/ همین روز و شب، بانگ عیش و طرب/ نیرزد به آن دم که دل آرزو/ به چیزی نمود و نشد، زآن او...