دردی که آن دیگری میکشد
آیا در پرتو آموزههای جودیت باتلر، میتوان میل و اراده معطوف به «زندگی خوب درون زندگی بد» را به مثابه نوعی مقاومت یا کنش سیاسی- اخلاقی فهم و تجربه کرد؟ آیا میتوان از آدمیانی که زندگی بر آنها تنگ گرفته و روح و روان و احساس و جسمشان را سخت آزرده و هر لحظه زیست و زیستنِ آنان را به خود مشغول کرده است، انتظار تلاش و مبارزه برای قابل زیستن کردنِ زندگی را داشت؟ دانا هاراوی از ما میخواهد به نسبیتهای در همپیچیدهای فکر کنیم که زندگی جسمانی را شکل میدهند و میافزاید ما دیگر نیازی به اشکال ایدهئال از بشر نداریم، در عوض، ما باید به مجموعه روابط پیچیدهای بپردازیم که بدون آنها وجود نخواهیم داشت: به «زیست- در- لحظه» یا زیست انضمامی انسانها. در پرتو این گفته هاراوی میخواهم بگویم که امروز هر کنش و کنشگر سیاسی باید به بدن و زیستِ دیگری (دیگران) گشوده باشد و میخواهم بگویم، کنشگران سیاسی امروز ما باید بیرون از خود حضور یابند، در محیط پیرامونشان کاوش و جهتیابی کنند، به واسطه دیگران امتداد یابند و حتی گاهی از دیدن رنجی که دیگران میکشند، از خود بیخود شوند. آنان باید پرسش از «بودن» و زیستن» و «زندهبودن» و «زندگیکردن» دیگران و اینکه چگونه و چطور میتوانند زندگی خوبی داشته باشند را به امری سیاسی تبدیل کنند. آنان باید سیاست و کنشورزی سیاسی خود را بر ابدان انسانها و زندگی انضمامی و در لحظه آنان متمرکز کنند و از حق و حقوق زندگی آنان سخن بگویند و از رهگذر همین تمرکز و توجه به امور به ظاهر پیش پا افتاده و در گذر، با مساله سیاسی گستردهترِ عدالت و بیعدالتی درگیر شوند. آنان باید از توزیع نابرابر آسیبها و آسیبپذیریها و رنجها و سختیها سخن بگویند و پیرامون این «نابرابری» کنش و کنشگر جمعیای برای تمهید و تدبیر شرایط زیستن (نه بودن) دیگران سامان دهند. به بیان دیگر، در این ناوضعیتی که زیستپذیری به شکل نابرابر و ناعادلانه توزیع شده است، آنان باید کنشورزی سیاسی خود را معطوف به زیستپذیری برابر و جایگزینی «زیستنِ انسانی» به جای «بودنِ حیوانی» کنند. آنان باید بدانند زندگیای که زیست میکنند، پیشاپیش با شبکههای گستردهتری از زندگی دیگران در ارتباط است و اگر با چنین شبکههایی پیوند نداشته باشند، عملا نمیتوانند زندگی کنند یا به زندگی سیاسی خود معنا دهند.
زندگی آنان به زندگیهایی وابسته است که مال آنان نیست، پس زیست آنان، بقای آنان، معنای وجودی آنان، کنشورزی آنان، به این معنای گستردهتر زندگی وابسته است که شامل زندگی ارگانیک، شرایط قابل زیستن و شبکههای اجتماعی و انسانیای میشود که وابستگی متقابل آدمیان را تایید و پشتیبانی میکنند. تمام اینها، به آنان شکل میدهد، یعنی آنان همواره باید بخشی از حیات مشخصا انسانی و اجتماعی و اقتصادی و احساس و روانی خود را واگذار کنند تا بتوانند زندگی کنند، تا اصلا انسان باقی بمانند، تا کنشگر باقی بمانند. همانطورکه هگل میگوید، «من» که خود را ـ زندگی خود را ـ به جا آورد و بازشناسد، همواره آن را در مقام زندگی دیگری تشخیص میدهد.... پس هرچند خودم هستم که بازشناسی خویشتن را به اجرا درمیآورم، اما در حین فرآیندی که من ایجاد میکنم، مجموعهای از هنجارهای اجتماعی بسط مییابند که منشأ جز به جز آنها درون من نیست، حتی بهرغم اینکه بدون آنها نمیتوانم به خودم فکر کنم. اگر بناست زندگی خوبی را هدایت کنم، این زندگی در کنار دیگران زیسته خواهد شد، زیستنی که بدون دیگران اصلا زندگی نیست. من هرگز این «من» که هستم را از دست نمیدهم؛ هر آنچه من هستم توسط پیوندم با دیگران تغییر خواهد کرد، زیرا وابستگی من به دیگری و ظرفیت من برای وابستگی برای زندگی و فراتر از آن زندگی نیک ضروری هستند.
دو- زندگی بسیاری از «دیگرانِ ایرانی» امروز، با بهرهای آزادانه از آدرنو، «چنان کجومعوج و ازشکلافتاده شده که هیچکس نمیتواند زندگی خوبی درون آن داشته باشد یا سرنوشتش را به عنوان انسان محقق کند. در شرایط کنونی، حتی سادهترین درخواست برای زیستن و زندهبودن، لاجرم بسیاری را به وضعیت اعتراض و خشم و خشونت هدایت میکند. بیتدبیریها و نابرابریها و بیعدالتیها و ناجوردیدنها و کژکارکردهایی که دیروز انبوه، انبوه کشت شدهاند، امروز خرمن، خرمن (به شکل زندگی بد و خشم اعتراض) درو میشوند. امروز این زندگی بد، نه تنها ترجمان غم نان که غم آب، برق، خاک، بیماری و مرگهای گلهای، نشست زمین، تخریب زیستمحیطی، ناهشیاری و ناکارآمدی تدبیرگران منزل جامعه و جهانی ناهمخوان و ناهمساز نیز هست. پنداری از منجنیق آسمان و زمین بلا میبارد و عرصه را برای زندگی مردمان هر روز تنگ و تنگتر و سخت و سختتر و بد و بدتر میکند. در این شرایط، کنشگران سیاسی و اجتماعی باید با شورش علیه درونِ همدست با وضع موجودِ خود و خروج از فضای سوبژکتیو و خانه خیال و عدمی که در آن گرفتارند و لاجرم نیستها را هست و هستها را نیست میبینند، نه تنها در نقشِ نقاشان این «زندگی بد» که در نقشِ تصویرگران و عاملان ایجاد زندگی خوب درون زندگی بد، ظاهر شوند. آنان باید خود را مهیای ورود فعالانه به عرصه کنشی کنند که با توده بدنها، رنجها، بودنها و زیستنهای دیگران رابطهای تنگاتنگ دارد و در جستوجوی مدام برای شیوههای کنشگری سیاسیای باشند که فراتر از امتناع از یک شیوه زندگی، فراتر از نقد منزه و بهداشتی و فراتر از توصیههای اخلاقی و همدردیهای زبانی هستند و قادرند خواسته مردمانِ در رنج برای زندگی قابل زیستن، یا زندگی خوب پیش از مرگ را به نمایش و اجرا درآورند. این گفتهها را گفتم تا بگویم بسیاری از مردم جامعه امروز ما، نه تنها از «حیات مدنی» (در بیان آگامبن) که از «حیات برهنه» (باز در بیان آگامبن) محرومند، بلکه باد و مه و خورشید و فلک نیز، همه در قاب بیتدبیری تدبیرگران، در کار ساختن و پرداختن «زندگی بد» برای آنان شدهاند. در این شرایط، تنها آن جریان که در رنجی که «آن دیگران» میکشند، شریک است و لحظه به لحظه زندگی غیرقابل زیستن آنان را درک و تجربه میکندو بر این اراده است تا «نگوید، عمل کند»، میتواند دوای محنتها و سختیهای آنان باشد. بیایید در این روزهای برفِ بدون بنفشه، فارغ از هرگونه گرایش و تمایل سیاسی و جناحی، از بیتدبیریها در گذشته و حال چنان نقادانه و واقعبینانه سخن بگوییم که امکان تکرارشان در آینده نباشد و آینده در راه را چنان تدبیر کنیم که امکان استمرار زندگی بد نباشد.
منبع: اعتماد