جنگ اوکراین و روسیه، غرب خفته را بیدار کرد؟
به گزارش اقتصادنیوز، در شرایطی که جنگ در اوکراین هفته هشتم خود را پشت سر میگذارد، علیرغم تصورات اولیه نیروهای روسی هم چنان از دستیابی به یک پیروزی قابل توجه ناکام ماندهاند. در شرایطی که بسیاری از تحلیلگران به دنبال پاسخ این پرسش هستند که سرنوشت این جنگ در نهایت به چه صورت خواهد بود، دستهای دیگر از آنها این مسئله را برجسته میکنند که جهان پس از جنگ اوکراین چه سمت و سویی خواهد داشت. مجله فارین افرز پرونده ویژه این شماره خود را به این مسئله اختصاص داده که استفان کوتکین، تحلیلگر مسائل بینالملل با انتشار مقالهای با عنوان «جنگ سرد هرگز به پایان نرسید؛ اوکراین، چالش چین و احیای غرب» تلاش داشته بدین پرسش پاسخ دهد.
اقتصادنیوز این مقاله را در سه بخش ترجمه کرده که بخش اول در ادامه منتشر می شود:
غافلگیر میشویم؟
آیا کسی حق دارد غافلگیر شود؟ یک رژیم گانگستری در کرملین اعلام کرده که امنیتش توسط یک همسایه بسیار کوچکتر تهدید میشود –و ادعای می کند که آن کشور یک کشور واقعاً مستقل نیست، بلکه فقط بازیچه کشورهای غربی بسیار قدرتمندتر است. کرملین اصرار دارد برای تامین امنیتش باید برخی از قلمروهای همسایه خود را از بین ببرد. با شکست در مذاکرات بین دو طرف، مسکو حمله را آغاز کرد.
مقاومت حیرتانگیز فنلاندیها
سال 1939 بود. کرملین توسط جوزف استالین رهبری می شد و فنلاند کشور همسایه بود. استالین پیشنهاد مبادله قلمرو با فنلاندیها را داده بود: او میخواست از جزایر فنلاند بهعنوان پایگاههای نظامی پیشرو در دریای بالتیک و همچنین کنترل بیشتر ایستموس کارلیایی که در انتهای جنوبی آن لنینگراد قرار داشت استفاده شود. در ازای آن، او یک جنگل گسترده اما باتلاقی در کارلیای شوروی، در مرز فنلاند در شمال تنگه، پیشنهاد داد. در کمال تعجب استالین، علیرغم تغییرات سریالی پیشنهادهایش، فنلاندیها این معامله را رد کردند –در واقع کشوری چهار میلیون نفری با ارتشی کوچک، پیشنهاد یک قدرت امپریالیستی با 170 میلیون نفر و بزرگترین نیروی نظامی جهان را رد میکرد.
عاقبت شوروی حمله کرد، اما جنگندههای فنلاندی ماهها شوروی را زمینگیر کرد و ضربه شصتی به ارتش سرخ نشان داد. مقاومت آنها چشمها را در غرب خیره کرد. وینستون چرچیل نخست وزیر بریتانیا و دیگر رهبران اروپایی از فنلاند شجاع استقبال کردند. اما تحسین ها در حد لفاظی باقی ماند: قدرتهای غربی حتی تسلیحات هم نفرستادند، چه رسد به مداخله نظامی. در پایان، فنلاندیها مقاومت خود را حفظ کردند، اما در نهایت طی یک جنگ فرسایشی شکست خوردند و سرزمینهای بیشتری از آنچه استالین در ابتدا خواسته بود را واگذار کردند. تلفات شوروی از فنلاندیها فراتر رفت و استالین سازماندهی مجدد ارتش سرخ را با تاخیر از بالا به پایین آغاز کرد. بدین ترتیب آدولف هیتلر و فرماندهی عالی آلمان به این نتیجه رسیدند که قد ارتش شوروی ده فوت نیست.
محصور در اتاقهای دربسته
حالا به امروز بازگردیم. یک مستبد در کرملین بار دیگر مجوز تهاجم به یک کشور کوچک دیگر را صادر کرده است و انتظار دارد که آن را به سرعت تحت کنترل درآورد. او در مورد چگونگی رو به زوال رفتن غرب توضیح میدهد و تصور میکند آمریکای غرق در مشکلات به کمک یک کشور کوچک و ضعیف نمیآید. اما مستبد دچار اشتباه محاسباتی شده است. او که محصور در اتاقهای بسته و در احاطه حلقه کوچکی است، محاسبات استراتژیک خود را بر مبنای پروپاگاندای خود قرار داده است. غرب، به رهبری قاطع ایالات متحده، در حالی که وارد مواجهه مستقیم نمیشود، محکم ایستاده است.
ایجاد یک بنبست پرهزینه
سال 1950 بود. استالین هنوز در قدرت بود، اما این بار، کشور کوچک مورد نظر کرهجنوبی بود که پس از چراغ سبز استالین به کیم ایل سونگ مستبد در پیونگ یانگ، توسط نیروهای کره شمالی مورد حمله قرار گرفت. در کمال تعجب استالین، ایالات متحده یک ائتلاف نظامی بینالمللی را تشکیل داد که توسط قطعنامه سازمان ملل حمایت میشد. شوروی که شورای امنیت سازمان ملل متحد را تحریم کرده بود، نتوانست وتوی خود را اعمال کند. نیروهای سازمان ملل در انتهای جنوبی شبه جزیره کره فرود آمدند و کرهشمالی را تا مرز چین راندند.
با این حا، استالین با مداخله مائوتسه تونگ، رهبر چین، عملاً موفق شد اشتباه خود را پوشش دهد. ارتش آزادیبخش خلق چین در تعداد زیادی مداخله کرد و ایالات متحده را غافلگیر و ائتلاف به رهبری آمریکا را به خطی که شمال و جنوب را قبل از تجاوز شمال تقسیم کرده بود، راند و منجر به یک بنبست پرهزینه شد.
غرب خفته بیدار میشود
و اکنون باز به زمان حال برگردیم. البته استالین و اتحاد جماهیر شوروی مدتهاست که از بین رفتهاند. به جای آنها ولادیمیر پوتین، یک مستبد به مراتب پائینتر، و روسیه، یک قدرت درجه دوم، هرچند هنوز خطرناک، قرار دارند که زرادخانه روز رستاخیز اتحاد جماهیر شوروی، وتوی سازمان ملل، و دشمنی با غرب را از آن به ارث بردهاند.
در فوریه، زمانی که پوتین تصمیم گرفت به اوکراین حمله کند –در حالی که حاکمیت این کشور را نادیده گرفت و آن را به عنوان آلت دست دشمنان روسیه تحقیر کرد- انتظار واکنشی بینالمللی مانند آنچه استالین در حمله به فنلاند در سال 1939 شاهد بود را داشت: سر و صداهای فراوان از حاشیه، عدم اتحاد، انفعال و بی عملی. با این وجود، تاکنون، جنگ در اوکراین چیزی مشابه آنچه در کره جنوبی در سال 1950 اتفاق افتاد، ایجاد کرده است - اگرچه این بار، اروپاییها از آمریکاییها جلوتر بودند. تجاوز پوتین –و مهمتر از همه، قهرمانی و نبوغ مردم نظامی و غیرنظامی اوکراین و عزم و درایتی که توسط رئیسجمهور اوکراین، ولادیمیر زلنسکی نشان داده شده– غرب خفته را به عمل واداشت. اوکراینیها نیز مانند فنلاندیها آبروی خود را حفظ کردهاند. اما این بار غرب نیز چنین کرده است.
الگوهای تکرارشونده؛ دام ژئوپلتیک
این تداعیها بدان معنا نیست که تاریخ تکرار میشود یا قافیه همان همیشگی است. بلکه نکته این است که تاریخ ساخته شده در دورههای پیشین، امروز نیز ساخته میشود. امپریالیسم ابدی روسیه به عنوان سادهترین توضیح ظاهر میشود؛ گویی نوعی گرایش فرهنگی ذاتی به سمت تهاجم وجود دارد. شاید ساده انگاری است که تهاجم روسیه را صرفاً واکنشی به امپریالیسم غربی بدانیم -چه در قالب ناتو و چه در قالب گسترش آن- در حالی که این الگو مدتها پیش از ناتو وجود داشته است.
این اپیزودهای مکرر تجاوز روسیه، با همه تفاوتهایشان، بازتاب همان دام ژئوپلیتیکی است، دامی که حاکمان روسیه بارها و بارها برای خود راه انداختهاند. بسیاری از روسها کشور خود را یک قدرت مشیتپذیر، با تمدن متمایز و مأموریت ویژه در جهان میدانند. این در حالی است که تواناییهای روسیه با آرمانهای آن همخوانی ندارد و بنابراین حاکمان آن، بارها و بارها به تمرکز بیش از حد قدرت در این کشور متوسل میشوند -که تلاشی قهرآمیز برای از بین بردن شکاف با غرب تلقی میشود.
اما این انگیزه مبدل به تشکیل یک دولت قوی نمیشود و همیشه به حکومت شخصی تبدیل میشود. ترکیبی از ضعف و عظمت، به نوبه خود، خودکامه را به تشدید مشکلی که به ظاهر قرار بود او آن را حل کند، سوق میدهد. پس از سال 1991، زمانی که شکاف با غرب به شدت افزایش یافت، ژئوپلیتیک دائمی روسیه دوام آورد. این امر تا زمانی ادامه خواهد داشت که حاکمان روسیه این انتخاب استراتژیک را انجام دهند که تلاش غیرممکن برای تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ برابر با غرب را رها کرده و به جای آن زندگی در کنار آن و تمرکز بر توسعه داخلی روسیه را انتخاب کنند.