چرا خدا ما را فراموش کرده است؟
در مصائب جمعی بزرگ، مانند ماجرای هولوکاست، که عده زیادی کمونیست، یهودی، معلول، کولی و… به کوره آدمسوزی فرستاده شدند، بحث غیبت خدا بهشدت مطرح و این پرسش طرح شد که: خدا در آن مقطع کجا بود و چرا کاری نکرد؟ اکنون، در ماجرای تجاوز روسیه به اوکراین نیز این پرسش تا حدی مطرح شده است. البته، میتوان تجربه هولوکاست و تجاوز به اوکراین را از زاویهای دیگر هم تحلیل کرد. مارتین نیمولر، در شعری معروف میگوید:
اول سراغ کمونیستها آمدند،
سکوت کردم چون کمونیست نبودم.
بعد سراغ سوسیالیستها آمدند،
سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.
بعد سراغ یهودیها آمدند،
سکوت کردم چون یهودی نبودم.
سراغ خودم که آمدند،
دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.
این تجربه، که از گسست همبستگی بشری حکایت میکند، میتواند بیانگر آن باشد که اگر جبهههای موجود و همچنین کشورهای بعداً متفق، در آن مقطع مجتمع میشدند و راهکار واحدی را در مقابله با پیشروی نازیسم بهکار میبستند، میتوانستند از شرّ و خسارت آن بکاهند. این تجربه تلخ، اما، در ماجرای اوکراین تکرار نشد و عمده کشورهای مؤثر یکپارچه متحد اوکراین شدند و علیه روسیه موضع گرفتند زیرا براساس تجربه جنگ دوم جهانی دریافته بودند پیشروی پوتین به چه وضعیت بغرنجی میانجامد.
به مقوله «غیبت خدا» بازگردم. این امر در چند برهه تاریخی و با مضامین مختلفی مطرح شده است. زمانی، مسیحِ مصلوب با عبارت «ایلی، ایلی، لما سبقتنی؟» از غیبت خداوند سخن گفت و پرسید: خداوندا! چرا مرا فراموش کردهای؟ یعنی، دقیقاً در نقطهای که به امداد الهی نیاز داشت، هر چه استغاثه کرد، معبود را نیافت. شبیه این واقعه برای مادر ترزا هم رخ داد. وی، که عمری را در راه خدمت به بشریت در محرومترینِ نقاط گذرانده بود، هنگام مرگ با چنین موقعیتی مواجه شد و شک بر او غلبه کرد. البته، براساس برخی نامههای وی، گویا مادر ترزا مدتها به غیبت مطلق خداوند باور داشته است. از این گذشته، اهل سنت (در صحیح «مسلم» و «بخاری») معتقدند پیامبر اسلام هم در دوره انقطاع وحی، تصمیم به خودکشی از طریق پرتاب کردن خود از کوه گرفته است. یعنی بهنظر احساس رهاشدگی به پیامبر نیز دست داده بود؛ هر چند این روایت از نظر شیعیان قابل استناد نیست. این موقعیت از منظری زمینیتر و در پی تجاوز مغول و دگرگونیهای سخت، در تاریخ جهانگشای جوینی چنین ضبط است: «جماعتی که آنجا بودند، روان شدند و اوراق قرآن در میان قاذورات، لگدکوب اَقدام و قوائم گشته. درین حالت امیر امام جمالالدین…روی به امام رکنالدین امامزاده…آورد و گفت: مولانا! چه حالت است؟ این که میبینم به بیداریست یا ربّ یا به خواب؟ مولانا امامزاده گفت: خاموش باش! باد بینیازی خداوندست که میوزد. سامان سخن گفتن نیست.»
به زمان حال بیاییم. آیا واقعاً خداوند ایران را رها کرده است؟ زمانیکه تجمیع بحرانهایی نظیر آب، فقر و فاقه، فرونشست زمین و یا حتی تحریمها را مشاهده میکنیم، تحولی عیان میشود که گویی خداوند از ما عبور کرده است. بهویژه آنکه در دهههای پیش مداقه کرده و میبینیم، در ابتدای انقلاب انبان مقدسات پر از گوهرهای اجلالی بود؛ انبانی که اکنون خالی شده و بهجای آن شکمهای آماسیدهی مملو از دستبرد به اموال عمومی نشسته است. در واقع، ما در اوج ناکارآمدیها و کژکارکردیها و در زمانهی بحران، از مقدسات برای پوشاندن ضعفها و کاستیها استفاده برده و در نتیجه این سرمایه مقدس را مصرف کردهایم. درست مانند سفرههای آب زیرزمینی که همه را تخلیه کرده و اکنون، دچار قحطی شدهایم. بهعبارتی طی فرآیندی دین به کالایی تجدیدناپذیر تبدیل شد و هر لحظه و هر رویدادی، مانند برآمدن مذهبنمایانِ اختلاسگر و یا نوکسیگان مذهبی، این تجدیدناپذیری را مضاعف کرد.
ماحصل این وضعیت، در گام اول، عبور رادیکال از نمادهای دینی در عرصه عمومی است که متأسفانه باید گفت، همراه با خشونت است. به عبارتی، در این چارچوب سلب حیات بهنام دین از یکسو، و تعرض به دین و دینمداران از سوی دیگر، همچون تیغی دو دم در جامعه فعال میشود. البته، روندها نشان میدهد عبور رادیکال از سرمایههای دینی نقطه پایان نخواهد بود و هر چه پیش میرویم، به تزلزل و تضعیف نهاد دین یا به عبارتی عبور از پیامبر و خداوند نزدیکتر میشویم. هر چند هنوز میتوان دین را یکی از مهمترین عوامل همبستگی جامعه ایران دانست.
به عنوان یادداشت بازگردم؛ چرا خدا ما را فراموش کرده است؟ در پاسخ به این پرسش میتوان از دو رهیافت کمک گرفت. نخستین رهیافت از نوع نگاه قدرت به دین نشأت میگیرد. ساختار قدرت در ایران برخلاف سیر تحول معرفت در بشر در حال حرکت است. بشر طی فرآیندی از جادو به دین، از دین به فلسفه و نهایتاً از فلسفه به علم رسید و توانست ضمن عصارهگیری از هر مقطع، بنمایههای آنها را حفظ کند و در خدمت پروسه توسعه و پیشرفت قرار دهد. حال آنکه در ایرانِ پساانقلاب، حسب باورهای ساخت قدرت، ما فرآیند پیشگفته را به شکل معکوس طی کردهایم. بهعبارتی، اصحاب قدرت، علمستیزی و فلسفهستیزی در پیش گرفتهاند و نزد افکار عمومی موجودیتی بهنام دین را به عامل بحران تبدیل کردهاند و از همین مجراست که گذار به دوره جادو توجیه میشود. از این رو میبینیم دکان طبیبانِ خودخوانده و شیادانِ طالعبین و رمالانِ پیشگو پررونق است!
اما، با رهیافتی دیگر، و از منظر دینداران هم میتوان این پرسش را پاسخ گفت. دینداران عموماً در مواجهه با عوامل بیرونی، یا شاید بهطور خاص عوامل بحرانساز، از اسباب صرفنظر کرده و صرفاً به مسببالاسباب متمسک میشوند و بهنوعی دنبال خرق عادت و معجزه هستند. حال آنکه حتی سنتیترین تفکرها معتقدند «اعقلها و توکل». در حدیثی به نقل از امام صادق (ع) هم میخوانیم که: «أبَى اللّهُ أن یُجرِیَ الأمور إلاّ بِأسباب».
میخواهم نتیجه بگیرم، نه از منظر قدرت و نه از منظر دینداران، نباید بیعقلی و بیتدبیری و علمستیزی را به خداوند نسبت داد. زیرا هر کجا از بهکارگیری اسباب علمی صرفنظر شود، عدهای بهنام نماینده خدا میداندار میشوند و دینداران نیز، بهجای حرکت در مسیر حق طریق مشرکان را پیش میگیرند. عبور از این عقلانیت و التزام معرفتی، مرادف است با جدال با راه طی شده بشر؛ روندیکه طبیعتاً نگاهها و گرایشها را هم از منظر الهیاتی و هم از منظر زمینی پس میزند و نتیجتاً، غیبت خدا حادث میشود. وضعیتی که در آیه چهلوهشتم سوره نساء اینگونه تصویر شده است. «إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاء».
منبع: مشق نو