2 روایت تکان دهنده از اقتصاد ایران
این روایت نشان می دهد نرخ بالای سود بانکی در ایران چگونه کسب وکارها را از رونق انداختهاست.او همچنین در کانال تلگرامی اش ماجرای یک کارخانه دار قدیمی را بازگو کرده که چگونه کارخانه و کسب وکار 50 ساله اش را میفروشد و پولش را در یک مؤسسه مالی و اعتباری سپرده میکند و در نهایت به خاک سیاه مینشیند.
روایت اول: عارضه سود بالای بانکی
آقای «ایکس» درست زمانی که دکتر روحانی داشت کابینهاش را در مرداد 1392 میچید، یک میلیون دلار سرمایه وارد ایران کرد. او قصد داشت این سرمایه را در کار تولید به کار گیرد. سرمایه دلاریاش را به قیمت روز به ریال تبدیل کرد و سه میلیارد و 700 میلیون تومان گرفت. کل سرمایهاش را در بانکها سپرده کرد و امروز پس از چهار سال حدود 8 میلیارد و 500 میلیون تومان از نظام بانکی ما دریافت کرده است. چنانچه این مبلغ را به دلار تبدیل کرده و قصد داشته باشد سرمایهاش را از ایران خارج کند، امروز میتواند مبلغ 2 میلیون و 300 هزار دلار از ایران خارج کند.
به این معنی که سپردهگذاری آقای ایکس دربانکهای ایران طی چهار سال چیزی حدود 130 درصد برای او عایدی دلاری داشته است؛ یعنی بهطور متوسط هر سال 5/ 32 درصد. اگر همین مقدار پول را در اروپا سرمایهگذاری میکرد، احتمالا سالی 5/ 2 درصد بیشتر عایدی نداشت. جزو معدود کشورهایی هستیم که سالانه بیش از 20 درصد سود ارزی را نصیب سپردهگذار میکنیم و آقای «ایکس» در هیچ کجای دنیا نمیتوانست بدون کوچکترین فعالیت اقتصادی این همه سود از بدنه اقتصاد ایران به جیب بزند.
این روایت، گزارش یک اشکال در ساختار پولی کشور است. در چهار سال گذشته، سپردهگذاری در بانکها جزو سودآورترین فعالیتهای اقتصادی در کشور بوده است. بازدهی بالای سپردهسپاری در بانکها انگیزه و رغبت سرمایهگذاری در دیگر بخشهای اقتصاد ایران را گرفته است. بالا بودن نرخ سود نه فقط برای کل اقتصاد کشور که برای نظام بانکی هم مشکلات زیادی ایجاد کردهاست. اشکال بزرگی که امروز اجازه نمیدهد اصلاحات مورد نظر سیاستگذار پولی در نظام بانکی به سرانجام برسد.
روایت دوم:کارخانه داری که به خاک سیاه نشست
یک روز که برای حضور در نشست شورای پول و اعتبار به بانکمرکزی رفتم،یکی از قدیمیترین و سرشناسترین اعضای اتاق را مقابل در ورودی بانکمرکزی دیدم.با این فکر که احتمالا ایشان منتظر کسی هستند،پیاده شدم تا حال و احوالی بپرسم. بعد از احوال پرسی،پرسیدم اینجا چه میکنید؟ گفتند منتظر شما بودم.تعجب کردم و با ابراز شرمندگی گفتم چرابادفترهماهنگ نکردید؟
گفتند:نمیخواستم در اتاق، شما را ملاقات کنم.
ایستاده به حرفهای ایشان گوش کردم و بعد از مدتی احساس کردم نه ایشان و نه من،توان مکالمه سرپایی نداریم و خواستم که درون ماشین به صحبتها ادامه بدهیم و ایشان هم خواستند تنها باشیم.از راننده خواهش کردم ما را تنها بگذارد.
ماجرا از این قرار بود:
یکسال پیش از این دیدار،مدیر یکی از مؤسسههای مالی واعتباری،سراغ این تولیدکننده محترم میرود و پیشنهاد میکند اگر ایشان مبلغ قابل توجهی در این مؤسسه سپرده گذاری کند،سالانه 32 درصد سود دریافت خواهدکرد.مدیر مؤسسه قول میدهد سود را ماهانه به حساب ایشان واریز کند و حتی بابت سود ماهانه هم سود 32 درصدی به ایشان پرداخت شود.مرد محترم این سرگذشت که بیش از 5 دهه در کار تولید و صادرات بوده، خام این پیشنهاد میشود تا خودش را از گرفتاریهای تولید رها کند.او که از فراز و نشیبهای صنعتگری خسته شده،زمین و ماشین آلات کارخانهاش را میفروشد و پس از تسویه حساب با کارگر و کارفرما،پولاش را در این مؤسسه سپرده میکند.
یک سال و اندی میگذرد و مرد سرگذشت ما با محاسبه سودی که به سپرده اش تعلق گرفته،حالا بیش از 70 میلیارد تومان از مؤسسه مالی و اعتباری طلبکار است.
دردناکتر از همه اینکه او به کارگران و کارمندان بازخرید شدهاش توصیه میکند پولشان را در همین مؤسسه سپرده کنند و آنها هم بهرهای ببرند.تعداد زیادی از اطرافیان ایشان هم با چنین نیتی دارایی خود را در این مؤسسه سپرده میکنند و گرفتار میشوند.
حالا او مانده و بر باد رفتن عایدی نیم قرن تلاش و کوششاش که معلوم