ایرانِ پساکرونایی
طنز تلخ داستان –همچون همیشه– این است که «آینده» امری متمایز از «حال» و بهدور از ارادهی انسان فرض میشود که آن نقش که از آن نقاشی میکنیم، نقش خود آنست، نه نقش ما -غافل از اینکه، بهتعبیر مولانا، «نقش بینی که در آینهایست، نقش توست آن، نقش آن آیینه نیست». بیتردید، آینده را جز از رهگذر ردگیری آثار و نشانههایش که در سرزمین «گذشته» و «حال» باقی گذارده، نمیتوان شناخت. «آینده» در زمان «گذشته» و «حال» مخفی است، باید آن را یافت و سپس آن را متحقق کرد. یعنی تلاش کرد بهجای پیشبینی تجریدی، تحلیلی و ذهنی آنچه در آینده رخ خواهد داد، بدیلهای مناسبی ارائه نموده و مناسبتترین آنها را بهمورد اجرا گذارد. شعار این آزمون این گفتهی بودا است که: «ما همان چیزی هستیم که انجام دادهایم و آنچیزی خواهیم بود که اکنون انجام میدهیم». در فرایند این آزمون نباید صرفاً به ادراک چیزهایی همت گماشت که انتظار ادراکشان را داریم. باید بدانیم که کلیشهی انتظارات بهطور ناخودآگاه، ما را هدایت میکند که جستوجوگر چه باشیم، چهچیزی مهم است، و آنچه مشاهده میشود چگونه تفسیر گردد. این کلیشهها یک نظام ذهنی را تشکیل میدهند که ما را مستعد میسازند به شکل معینی فکر کنیم، تصمیم بگیریم و تدبیر کنیم. باید بدانیم که نظم ذهنی ما شبیه یک عدسی یا پردهای است که از طریق آن، به جهان مینگریم.
۲دریدا بهما میگوید، آینده اکنونی است که در خودش آینده است. آینده هماکنون در حال روی دادن است. اکنونِ ما دوران از کورهدررفتگی جهان، به بیان هملت، و زمانهای است که در آن تجربهکردن و از گذشته آموختن –گذشته را چراغ راه آینده قرار دادن– تؤامان منسوخ، و در همان حال، جزئی از آیندهی ما شده است. البته، آینده، آینده است، نه صرفا امتدادی از گذشته. از اینرو، فیلسوفانی نظیر برگسون و هایدگر تلاش کردند زمانمندیای غیر از زمان خطی تدوین کنند. در تفکرِ برگسون هر لحظه از زمان نهفتگیای است که میتواند به بینهایت صورت گشوده شود. از نظر هایدگر معنای بودن با زیستن تعیین میشود. هیچچیز از پیش معین نیست. آینده، موضوع عدم تعین است. دریدا یکی از معاصرانی است که وجه زمانیِ تفکر او، آینده است. امکان خلق تازه، وجه اساسیِ چنین نگرشی است. آینده همچون گذشتهی آشنا و شناخته شده نیست. تفکری که قرار است تفکرِ آینده باشد باید با ناشناختهها سروکار داشته باشد. پرسشها ما را به جاهایی میبرند که سرشار از شگفتیاند. آینده، همواره در حال آمدن است. وجود آن «شبحوار» (spectral) است. آینده اکنونی نیست که هنوز نیامده باشد؛ اکنون در خودش آینده است. آینده هماکنون در حال روی دادن است. در اینجا آینده با تفاوت قرابت معنایی مییابد. آینده بر اکنون اولویت دارد، همانطور که تفاوت مقدم بر اینهمانی است. دریدا ساختار زمان را طوری تدوین میکند که در آن اکنون بهجای اینکه امتدادی از گذشته باشد، رنگ و بوی آینده بهخود میگیرد. پس، اگر میخواهیم تصویر و ترسیمی از آینده داشته باشیم، ضرورتا میباید تصویر و تعریفی از اکنون داشته باشیم و در بطن متن اکنون، آینده را مامایی (به تعبیر سقراط) کنیم.
۳
بگذارید در پرتو این تمهید کوتاه نظری نویسندهی این سطور هم بهگونهی پارادوکسیکال و خودنفیکنندهای نوعی پیشبینی در مورد ایرانِ پساکرونایی داشته باشد، و سپس تلاش کند در مسیر گریز از آن، باز دوباره به ساحت نظری فوق برگردد. در نگاه معطوف به آیندهی این نویسنده، ایرانِ پساکرونایی بهطور عجیبی شکل پیشاکرونایی خودش است: با همان صورت و سیرت و خویگان و منش و گفتار و رفتار. فردایش شبیه امروز و دیروزش است، از اینرو، حوالت فردا و پسفردا و پسینفردایش چندان با حوالت امروز و دیروز و پسپریروزش تفاوت نخواهد داشت. کرونا میآید و میرود، بیمار میکند، میکشد، اقتصاد را بههم میریزد، انبوهی را بیکار میکند، بحرانهای اجتماعی و سیاسی موضعی و متوالی و متراکم بسیاری را ایجاد میکند، و متعاقبا سبکهای زندگی، منش و خویگان و شخصیت آدمیان را، و شیوههای مدیریتی آنان را، تغییر میدهد، اما در مورد ایران و ایرانیان این «متعاقبا» دفعتا غیبش میزند و دولت و ملت ایرانی همچنان کپی برابر اصل و دستنخورده باقی خواهند ماند. انسانِ ایرانی ممکن است با کرونا به جهان دیگر پرتاب شود، اما از زیستجهان ایرانیاش هرگز. کرونا ممکن است زورش به جسم او برسد، اما چون به فرهنگ و عادتوارهها و حال و احوال و… او برسد، کُلَه بر زمین مینهد و دو پا داره، دو پا هم قرض میکند و فرار را بر قرار ترجیح میدهد. در فردای بعد از رفتن کرونا بسیاری از ایرانیان، کماکان هر کدام یک رسانه برای انتقال شایعه باقی خواهند ماند، کماکان عشق سفر درونشهری و برونشهری خواهند بود، کماکان رغبتی به کتابخواندن نخواهند داشت، کماکان در مصرف آب و برق اول جهان باقی خواهند ماند، کماکان موبایل بهدست در حال چتکردن با دوستان و اهل فامیل و سرککشیدن به این سایت و آن سایت، و گاهی هم ترولبازی خواهند بود، کماکان آخرِ تحلیل و تخمین و تجویز خواهند ماند و از هیچچیز چیزی میسازند و رنگ میکنند و بهجای واقعیت و حقیقت به خورد دیگران و خودشان میدهند، کماکان میان زنها و مردهای خانوادهشان دوری و دوستی، کماکان از یک بحران از ملالش بیشتر نصیب میبرند تا از پندش، سیاستشان همین سیاست، حکومتشان همین حکومت، سیاستپیشگانشان همین سیاستپیشگان، مدیریت جامعهشان همین مدیریت، باقی خواهد ماند، کماکان بسیاری از آنان دست دولت مینالند و دولت از دست این بسیاران، دولت به حرف آنان گوش نمیکند و آنان به حرف دولت، کماکان تدبیرگران منزلشان وقتی به منزل درمیآیند، قبلا دیر شده و خانه را آب برده، کماکان پس از ویرانشدن منزل همه انگشت اشاره را بهطرف دیگری میگیرند و در این «ویرانه»، عمارتهای سیاسی و جناحی خود را برپا خواهند کرد، کماکان برخی از مدیران و نهادها و شخصیتها خواهند گفت: «گفتیم، گوش ندادند»، و دیگرانی خواهند گفت: «کسی نگفت و ما بیاطلاع بودیم»، کماکان امر اجتماعی تابع امر سیاسی (با سویهی زیستسیاست) باقی خواهد ماند، کماکان بسیاری از مردم با دست (با زبان) دولت را به عقب میکشند، و با پا (در عمل) آن را به پیش میکشند و مدیریت مشکلات و تقاضاها و نیازهای ریز و درشتشان را از آن طلب میکنند، کماکان مثل کیسهگردو نق میزنند و همهچیز را اسیر رنگ سیاسی میکنند و نسبت به آنها «آخر تحلیلها و تجویزها» -البته بدون «داده» و استدلال عقلی و علمی- را ارائه میدهند، و در یک کلام، جامعهی ایرانی، کماکان یک موزه باقی خواهد ماند -که در آن مومیاییشدهی همهچیز و همهکس به نمایش گذارده شده است- حتی تماشاگران مومیایی.
۴
بیتردید، این نوع رویکرد نیز (حتی اگر تمامی موارد پیشبینیشده راست آید)، مبتنی بر اعتماد به الگوهای ازپیشموجود است: واقعیت آن بیرون برقرار است و ما صرفاً باید آن را بشناسیم. شناختن مثل عکسگرفتن از چیزی ثابت و برقرار و تشکیل تصویری از آن در پردهی ذهن است. چه بپذیریم و چه نپذیریم، نوعی تاریخیگری و نوعی دترمینیسم تاریخی در پس و پشتِ این نوع رویکرد نهفته است. همین سویهی تاریخیگری است که به قلم این رویکرد اجازه میدهد که بیمحابا به تابلوی آینده هجوم آورد و آن را اسیر نقش و رنگ خود کند. این رویکرد، همچنین مبتنی بر نوعی «هستیشناسی شدنِ ازپیشمتعین/مقرر» است، که روی دیگر «هستیشناسی بودن» است. در اینجا، نویسنده ممکن است برای فرار از اتهام تاریخیگری، ادامهی بحث بدهد و بیفزاید:…البته با این بیان نمیخواهم بگویم که انسان و جامعهی ایرانی هیچگاه تغییری را تجربه نکرده و نمیکنند، بلکه میخواهم بگویم که: اولا، این تغییرات بسیار بطئی و موردی بودهاند، و ثانیا، این تغییرات لزوما در نتیجهی یک بحران حادث نشدهاند. انسان ایرانی، بهگونهای پارادوکسیکال، آنگاه که با بحران بنشکن و شالودهبراندازی مواجه شده است، بیشتر به خود برگشته و به خود پناه برده -یا خود و خودبودگی برایش مسئله شده است. شاید این گفتهی هابرماس در مورد ایرانیان صادق باشد که «هویت زمانی مسئله میشود که در بحران است». از اینرو، آنگاه که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شدهاند که تغییری ژرف در حال و احوال ایرانیان ایجاد کنند، خسته و درمانده این وظیفه را به ماه و نسیم و نمنم باران واگذار کردهاند. تاریخ ایران بهما میگوید: ایرانیان مردمانی هستند که در مواجههی با بحرانها سرسختتر میشوند و بهجای آنکه امیدواریهای ازدسترفتهشان را به شالودهی نقدِ شکلهای زندگی اجتماعی جدید تبدیل کنند، بهنوعی بیزاری شبهعارفانه از جهان و پدیدهها و بحرانهایش دچار شدهاند، و تغییر را پس زدهاند. حتی اگر رخدادی (اعم از انسانی و غیرانسانی) او را لاجرم از تغییر حال و احوال کرده، این تغییر و تغییرپذیری تاکتیکی نیز، جزئی از طبیعت و هویت این انسان بوده است. و نهایتا بهعنوان سخن آخر (نتیجه) تصریح کند: در پرتو این نگاه میخواهم بگویم، تردیدی ندارم که ایرانیان «کرونا_را_شکست_خواهند_داد، اما با ثبات در «آنچه هستند. کرونا باید بسیار جانسخت و پرحوصله و شکیبا باشد تا بتواند در دژ مستحکم شخصیتی، فرهنگی، روانی و… انسانِ ایرانی رسوخ کند و موجد و موجب تغییری شود. در این افزوده نیز، نوعی احکام استعلایی نهفتهاند که با نخستین حکم خود خط بطلانی بر شرایط درونماندگار و اقتضائات و استلزامات آن میکشند. در اینجا، پرسش از آینده کماکان یک پرسش بازنمایانه و ناظر بر پاسخ و فهم و یا عدم فهم درست از ایرانِ پساکرونایی است. این رویکرد ما را به فرارفتن از آشوب کثرات و احتمالات جامعهی ایرانی و منطق «تعینچندجانبه» فرامیخواند و نهایتا، ما را در چنبرهی نوعی فراروایت و فرانظریه و پیشبینی پوزیتیوستی گرفتار میکند.
۵
بهعنوان سخن آخر بگویم که در آنچه گفتم اندیشیدن به آینده و ایران پساکرونایی (یا به بیان دریدایی: «ایرانِ در راه») امری کاملا ضروری و غیرقابل اجتناب فرض شده است، اما به سه شرط: نخست، پرهیز از موضع و مقام «دانای کل» و نصگون سخنگفتن راجع به ایران پساکرونایی، دو دیگر، اندیشیدن به اکنون و تقریر اکنونیت خود. سه دیگر، تلاش برای ساختن و پرداختنِ آینده در اکنون خود. بنابراین، فرزانگان کشورم را دعوت میکنم که در این شرایط از-کوره-دررفتگی-شرایط، مقدم بر پرسش «ایران پساکرونایی چگونه ایرانی است؟» به این پرسش بیندیشند (و پاسخ دهند) که «ایران پساکرونایی باید چگونه ایرانی باشد؟» و «مسئولیتِ منِ پرسشکننده چیست؟»
منبع: مشق نو