سنگینی درد روی شانههای کارگران باربری منازل
به گزارش سلامت نیوز،روزنامه اعتماد نوشت: تا اول برج و موعد اجاره، 5 روز مانده و ساعت 5 عصر یکشنبه، کیان و 7 باربر که آنها هم از یک هفته، 10 روز، 5 روز قبل بیکار ماندهاند، توی «خانه کارگری» پشت فلکه کن نشستهاند و چشم دوختهاند به صفحه تاریک گوشی.
- اسمم پیمانه. 28 سالمه. 4 ساله اومدم باربری. تا یک ماه اول، کارتن و صندلی و بار سبک میبردم تا رسیدم به لباسشویی و اجاق گاز و ظرفشویی. اولین بار که لباسشویی کول گرفتم، وقتی بار رو گذاشتم زمین، پاهام میلرزید، تا چند دقیقه نمیتونستم راه برم. تا چند دقیقه بعدش نمیتونستم صاف بایستم. بخوای توی این کار بمونی، باید کار کنی. دست خودت نیست که بگی فقط وسایل سبک میبرم.
- بعضی خونهها که میریم، سر هزینه یخچال و گاوصندوق دعواست. حاضر نیستن بابت یخچال 150 کیلویی که
4 طبقه بردیم بالا 20 تومن اضافه بدن. خیلی خونهها رفتیم و وقتی اومدیم بیرون، صاحبخونه گفته حلالتون نباشه. هزار بار به خودم گفتن حرومتون باشه. میرسی خونه، میبینی از اون پول یک قرون هم نمونده انقدر نفرین کردن.
هیچ کدام نمیتوانند نیم ساعت، صاف بنشینند. هر 10 دقیقه، یک ربع، از جا بلند میشوند تا چند قدم راه بروند و درد کمر و زانو و ساق پا را آرام کنند. نرسیده به پیچ 30 سالگی، افتادهاند در سراشیب از کارافتادگی. 10 سال، 5 سال، 4 سال قبل، از برکت ناچیز یک هکتار، دو هکتار زمین کشاورزی پهن شده پای دامنه زاگرس گذشتند تا همان یک گونی، دو گونی بارِ گندم و نخود و جو که سرِ سال میدهد و بیشتر از یک میلیون، دو میلیون تومان سود و عایدی ندارد برای خانوادههای 8 نفره و 9 نفره پدری، بماند برای ننه و بابای پیر و خواهر و برادر صغیر. 15 ساله و 18 ساله و 19 ساله، یک ساک و یک پتو کول کشیدند و دلبسته وعدههای باقی همولایتیها که آنها هم کمر طاق زده بودند زیر بار تجمل و تکبر «پایتختیها»، با اولین اتوبوسی که سر پیچ ترمینال سنندج، داد میزد «تهرون... تهرون»، خودشان را رساندند پای برج آزادی و همان، اولین و آخرین بار بود که گردن کشیدند سمت سقف آسمان. از آن روز به بعد، چشمهایشان فقط موزاییک و کاشی کفِ خانهها را رج زد و گردن و شانه و قامت خم شد زیر سنگینی وزن مبل و کمد و یخچال و قالی مردم که توهم برِشان داشته بود «اینها خلق شدهاند برای حمالی».
- اولین بار... یک یخچال کولم بسته بودم و با زانو خوردم روی پله. تا دو ماه نتونستم کار کنم. همهمون باید یخچال ساید 150 کیلویی و لباسشویی 70 کیلویی و گاوصندوق 200 کیلویی رو کول بکشیم. پارسال یک بوفه 4 لنگه رو از 4 طبقه میبردم بالا که شیشهاش از جا در اومد و افتاد روی دستم. رفتم بیمارستان 500 هزار تومن گرفتن بخیه بزنن. چقدر مزد گرفتم ؟ 50 تومن. یک قرون از هزینه درمان پای کارفرما نیست. همه چی رو باید از جیب خودمون بدیم. حقوق ما همون مزدیه که مشتری میده. چه زخمی بشیم، چه بمیریم، همه چی پای خودمونه.
- بیمه که نیستیم، قرارداد هم نداریم، از وقتی میای، سرِت آویزون. وضع همه کارگرای باربری همینهها. اگه الان بگم چرا منو بیمه نمیکنی، میگه برو خوش اومدی، یکی دیگه رو میاره جای من. هر سه ماه هم یک کاغذ میاره امضا کنم که هیچ حق و حقوقی طلب ندارم. بارها سر 30 تومن، 40 تومن که مشتری نداده رفتیم کلانتری، مامور تا میبینه ماشین باربریه، میگه دوباره باربری؟ به جای اینکه بگه مشکلت چیه، میگه حق با صاحبخونه است و تو زیاد پول خواستی.
صفحات سایت شرکتهای باربری را که ورق بزنی، مزد کارگر برای 3 ساعت، 20 الی 30 هزار تومان است. کار که از 3 ساعت بگذرد، یک سوم تعرفه به مزد کارگر اضافه میشود. کارگرهایی که نه قرارداد دارند و نه بیمه. هر 3 ماه و 4 ماه و 6 ماه هم طبق قرار نانوشته و نامعلومی باید پای یک برگه امضا بیندازند که هیچ طلبی از صاحب اتوبار ندارند. در صفحات سایت بعضی اتوبارها، فقط بعضی اتوبارها، برای حمل گاوصندوق و یخچال ساید بای ساید، بسته به طبقهای که باید حمل شود، هزینه جداگانه نوشته شده. رقمهایی که بیشتر به یک جوک بیمزه میماند: هزینه جابهجایی یخچال ساید بای ساید بالای 25 فوت – طبقهای 10 هزار تومان / هزینه حمل گاوصندوق 300 تا 330 کیلو – طبقهای 30 هزار تومان... . این رقم اضافه، سهم همه و هیچ است. یک نفر، یخچال 160 کیلویی و گاوصندوق 300 کیلویی را به کول میبندد و آن رقم اضافه، بین همه کارگرها تقسیم میشود. اتوبارهایی که از ترس از دست رفتن مشتری، قید یادآوری چنین هزینهای را میزنند، باربر میماند و مشتری که حاضر نیست بابت کول کشیدن یک یخچال 150 کیلویی، حتی 5 هزار تومان انعام بدهد. بعضی اتوبارها در صفحه اول سایتشان، تصویری از یک خانواده خوشبخت گذاشتهاند که همگی روی یک کاناپه نشستهاند و دو کارگر ملبس به لباس کار شیک و تمیز، لبخند زنان دو سمت کاناپه را گرفته و جابهجا میکنند. این تصویر، همان سرابی بود که در دلِ راشد و عدنان و بهزاد خانه کرد. لباس کار کجا بود ؟ لبخند کجا بود ؟ واقعیت زندگی کارگر باربری، حتی با نگاتیو این تصویر هم فاصله دارد از زمین تا آسمان. وقتی کفِ دستهای قاچ خورده شان را نشان بدهند، وقتی مهرههای ستون فقراتشان را نشان بدهند که یک به یک، مثل تیلههای به خط شده، متورم و تیره شده بس که سنگینی یخچال 25 فوتی و کمد 4 لنگه و میز غذاخوری 12 نفره روی مهره فشار آورده، وقتی ردِ زخمهای کهنه روی ساعدشان را نشان بدهند که یادگار خُرد شدن شیشه میز غذاخوری و غش کردن کمد و آوار شدن کارتنهای کتاب است، آن وقت فکر میکنی «واقعا 10 هزار تومن و 30 هزار تومن اضافه، میارزه به این جون کندن؟»
- اسمم عدنانه. 15 سالم بود اومدم برای باربری. کارتن شکستنی دستم نمیدادن انقدر که سنم پایین بود. الان پیانو رو میبندم به کول و گردنم، یک نفری میبرم. مشتری که زنگ میزنه، اگه بگم باید برای پیانو دو نفر بیان منصرف میشه. اگه نریم، بیکار میمونیم. مثل الان که 5 روزه بیکاریم. یک ماه میبینی درآمدمون میشه یک میلیون و 500، یک ماه 500. گاهی 4 روز، یک هفته بیکاریم.
- خونهای رفتیم که صاحبش گفت تا صبحانه نخوری نمیذارم کار کنی. خونهای هم رفتیم که آب خوردن خواستیم، آب خوردیم و لیوان رو از ما گرفتن و انداختن سطل آشغال. خونههایی میریم که میگیم میتونیم دستمون رو توی ظرفشویی بشوریم، میگن نه، نمیشه. ما رو نجس میبینن.
محمد محمدی؛ مشاور معاونت فنی و درآمد سازمان تامین اجتماعی میگوید که این کارگران میتوانند با شکایت از صاحب اتوبار به حقشان برسند. میگوید که در صورت اثبات ادعای باربر درباره محرومیت از بیمه، سازمان تامین اجتماعی از حقوق از دست رفته باربر دفاع میکند.
«قانون تامین اجتماعی، کارگاه و کارفرما و بیمه شده رو تعریف کرده و طبق ماده 34 قانون کار هم تمام دریافتهای قانونی کارگر، حقالسعی یا مزد محسوب میشه و کارفرما، به ازای این پرداختها مکلف شده به تهیه فهرست حق بیمه کارگران متناسب با روزهای کارکرد. قانون تامین اجتماعی این تاکید رو داره که کارگر، حتی برای یک ساعت کار، به اندازه همون یک ساعت هم مشمول بیمه است و پرداختکننده مزد، مکلفه که برای اون فرد، به سازمان تامین اجتماعی حق بیمه پرداخت کنه تا کارگر، بتونه از مزایای تامین اجتماعی برخوردار بشه. سازمان تامین اجتماعی هم موظفه فهرست پرداخت حق بیمه رو بررسی کنه و میتونه بر اساس ماده 47 قانون تامین اجتماعی، بازرسی از کارگاه داشته باشه. اگر پرداخت مزد کارگر، در دفاتر کارگاه ثبت شده باشه، همین پرداختها به عنوان سابقه تکلیف حق بیمه محسوب میشه و اگر ثبت نشده باشه یا کارفرما، فهرست ناشناس تهیه کرده باشه و برای بازرسان ما قابل استخراج نباشه، کافیه کارگر ادعا کنه و مدارک و مستنداتی داشته باشه مبنی بر اینکه در این کارگاه کار میکرده و حق بیمهاش پرداخت نشده. در صورت احراز این ادعا، بازرس ما به استناد ماده 40 قانون تامین اجتماعی، حق بیمه کارگر رو از کارفرما مطالبه میکنه. حالا شما میگین این کارگرا باید هر 6 ماه یکبار تعهد خطی بِدن به کارفرما که هیچ طلبی ندارن. امضای کارگر پای همون برگه، مدرک احراز اشتغال و ادعای سابقه است.»
محمدی در پایان حرفهایش میگوید: «اگه اینا رو بنویسین، برای این کارگرا خیلی بد میشه.»
500 متر بعد از پل کن پشت باغها، یک محوطه خاکی بزرگ پارکینگ خاورهای اتوبارهاست. بیش از 30 خاور روی خاکی خوابیده و هفته آخر فروردین، موتور تمام خاورها، سردتر از سرمای زمستانی است که بارِ باغهای کن را سوزاند. در کوچههای آسفالت ترکیده پشت محوطه خاکی، خانههای 30 متری و 40 متری کارگری، تنگ هم چپیدهاند. باربرهای مجرد، مستاجر بعضی از این خانهها هستند. صاحب اتوبار، کل خانه را با 10 میلیون و 15 میلیون تومان ودیعه و 2 میلیون تومان اجاره ماهانه، مالک میشود و 20 باربر، 25 باربر را میریزد توی دو تا اتاق 20 متری30 متری که هر کدام باید 500 هزار تومان، یک میلیون تومان ودیعه بدهند و ماهی 100 هزار تومان اجاره برای خانهای بدون حمام و آب گرم که فقط، جای خواب است و لوکسترین تجهیزاتش یک گاز پیکنیکی. ایوب، نگهبان یکی از این خانههاست. باربری که جوانیاش را پای کول گرفتن گاو صندوق و یخچال خرج کرد و دو سال قبل، گاوصندوق 170 کیلویی از دست کمک باربر رها شد روی پای ایوب و استخوان ساق پای راستش را مثل سکههای
200 تومانی تهِ جیبش خرد کرد. تنها کمک صاحبخانه، این بود که به اورژانس تلفن زد. تنها کمک صاحب اتوبار این بود که ایوب را به دلیل ناتوانی اخراج کرد. ایوب، برای جمع کردن خردههای استخوان و چفت کردنشان با پلاتین، 15 میلیون تومان؛ تنها پساندازش را خرج کرد و حالا، در 40 سالگی از کار افتاده شده و با یک پای لنگ، فقط از پسِ نگهبانی بر میآید. نگهبان «خانه کارگری» با یک حیاط 6 متری و دو اتاق که روی سر هم سوار شدهاند با یک نردبام فلزی. درِ اصلی خانه که باز میشود، میافتی توی بغل نردبام. ایوان جلوی اتاق بالا، آنقدر عرض دارد که 10 جفت دمپایی در پهنایش روی هم کوت شود. کنار پای نردبام، 6 پله میرود زیرِ زمین. از پنجره و روزنه خبری نیست. درِ آلومینیومی قفل خورده خبر میدهد که اینجا هم یک اتاق است. ایوب میگوید در هر اتاق 10 باربر زندگی میکنند. در این خانه 20 باربر زندگی میکنند که این وقت عصر، همهشان رفتهاند اول پل، چشم انتظار کار.
- باربرا، زیر سنگینی بار خون دماغ میشن. میمیرن زیر سنگینی بار. کسی ما رو آدم حساب نمیکنه. میری توی خونه مشتری، آدم حسابت نمیکنه. صاحب کار هم آدم حسابت نمیکنه. بارها مشتری بِهِمون گفته حمال. نه توی دعوا و عصبانیت، توی شرایط عادی بهمون میگه حمال بیا اینو جابهجا کن. میشنوی بچه داره به باباش میگه بابا، حمال داره وسایل رو جابهجا میکنه. بعضی وقتا برای اینکه پول ما رو ندن، میگن یک چیزی دزدیدی. زنگ میزنن مامور 110 میاد و اونم بدون هیچ بازپرسی ما رو میفرسته آگاهی چون میگه حق با مشتریه و شماها کارگرین. دستمون هم به هیچ جا بند نیست. حرف ما برشی نداره که بتونیم از خودمون دفاع کنیم.
- همه اینا به خاطر فقره. اگه شهرستان خودمون کار بود، اگه یک کارخونهای بود، اونجا کار میکردیم و هیچوقت نمیاومدیم باربری. اونجا هیچی نیست. یک کارخونه بود که اونم آتیش زدن تموم شد. فقط یه مزرعه پرورش قارچ هست که مگه چقدر جا داره؟ حداکثر 50 نفر.
اگر باربرهایی که اول فلکه کن، گوش به زنگ تلفن بودند تا عرقشان از خجالت بیپولی، کمی، فقط کمی خشک شود، حرفهای حسین زندی؛ رییس اتحادیه حمل و نقل کالای شهری را میشنیدند وقتی از دستمزد پرداختی به «باربرها» ابراز رضایت میکرد و به کارفرما حق میداد که زیر بار بیمه و باقی بایدهای قانون نرود و به مردم حق میداد که همیشه از باربرها ناراضی باشند چون در اکثر خلافها، «باربرها» مقصرند، چه جوابی داشتند ؟ حسین زندی چه جوابی داشت ؟
«350 دفتر رسمی حمل بار در تهران داریم که از 5 تا 150 ماشین دارن. حدود 150 دفتر هم، غیر رسمی هستن و بدون پروانه. بیش از 70 درصد باربرهای ایرانی، کارگرای فصلی هستند که میرن برای کشاورزی و مواقع خاصی که فصل اثاثکشی هست و اونا هم کاری ندارن، برمیگردن. البته کار ما هم فصلیه. یعنی حدود یک ماه و نیم قبل از عید، اثاث کشی داریم و دیگه کار راکده تا اول سه ماهه تابستون که تعطیلی مدارس شروع میشه. الان از 100 ماشین، 70 تا بیکارن. هیچ شرکتی نمیتونه برای دو ماه کار، حقوق دوازده ماه رو به کارگر بده. دستمزد رو وزارت کار تعیین کرده. یک نرخ میانگین برای کارگر باربری و ساختمونی. ما هم یک نرخ متعارف تعیین کردیم و نوشتیم که دستمزد کارگر برای مواقع خاص با توافق طرفین. مثلا یک جا کوچه داره، یک جا طبقه داره، یک جا گاو صندوق داره، یک جا یخچال ساید بای ساید داره. این دیگه توافق کارگره با صاحب بار.»
این کارگرها نه تنها از بیمه محروم هستن، هر 3 ماه یا 6 ماه، کارفرما ازشون تعهد کاغذی میگیره که هیچ طلبی از شرکت ندارن. شما از این کاغذها با خبرین ؟
« ما به همه کارگرا گفتیم خودتون رو خویشفرما بیمه کنین. کارفرما که برای دو ماه کار، نمیتونه کارگر رو بیمه کنه. کارفرما بهشون میگه من نمیتونم شما رو دوازده ماه اینجا نگه دارم چون فقط برای دو ماه، کار دارم، ولی اگه میخواهید اینجا (خانههای کارگری) بمونید، باید به من کاغذ بدید که نرید به عنوان کارگر دایمی از من شکایت کنید. دستمزد این کارگرا کم نیست. ماشین حمل بار، برای سه ساعت حدود 110 هزار تومن میگیره. ماشینی که 150 میلیون تومن پولشه. سه تا کارگر برای 3 ساعت 100 هزار تومن میگیرن. اون کارگر فقط از نیروی جسمانیش استفاده میکنه ولی صاحب اتوبار،
سرمایهشو گذاشته وسط. اگه همین پول رو بذاره بانک، میدونین ماهانه چقدر سود مالی داره ؟ اون کارگر هیچ چیزی نگذاشته، فقط از نیروی جسمیش گذاشته. یکی کار فکری میکنه، یکی کار جسمی میکنه، یکی هم سرمایه شو گذاشته. همه کار میکنن.»
ولی خیلی وقتها مشتریها پول کارگرها رو نمیدن و به پلیس هم تلفن میزنن و میگن کارگر مقصر بوده و پلیس هم طرف مشتری رو میگیره. شما چه حمایتی از این کارگرا دارین؟
«70 درصد این حرفا رو بیخود میگن. ما، در اتحادیه یک کمیسیون شکایات داریم که 90 درصد شکایات مربوط به همین کارگرهاست که پول زیادی از مردم میگیرن یا میگن پولی که گرفتن، کم بوده. اگر صاحب کار شما، حقوق شما رو نداد باید بری ازش شکایت کنی. اما این کارگرا انقدر مردم رو اذیت کردن، انقدر مردم رو به صلابه کشیدن که این، جاافتاده که این کارگرا نادرست میگن. 70 درصد شکایات ما اینه که این کارگرا میرن با مردم دعوا میکنن، دبه میکنن و پدر مردم رو در میارن. به همین خاطر به هر جا هم شکایت کنن، معمولا این کارگرا رو مقصر میدونن چون اکثر خلاف رو اینا انجام دادن. اینا به اتحادیه ربطی نداره. اتحادیه نرخ متعارف ماشین و کارگر رو به همه اعلام میکنه. باقی مسوولیت با شرکت و مشتریه. اما اگه مشتری همون نرخ متعارف رو هم پرداخت نکرد، کارگر میره به شورای حل اختلاف محلات شکایت میکنه و اونا هم از اتحادیه استعلام میکنن که مزد این کارگر که از این ساعت تا این ساعت در این محل کار کرده، چقدره و ما هم اعلام میکنیم و شورا هم اون رقم رو از مشتری میگیره و میده دست کارگر.»
غروب سهشنبه، حدود 30 باربر، بیکار و با جیب خالیتر از روز قبل، جمع شدهاند پارک اول فلکه کن. هرچه هوا تاریکتر میشود، خطوط چهره باربرها که در میانه جوانی، وسط دستانداز تنگناهای زندگی گیر افتادهاند، درهم فشردهتر میشود و نگاهشان بیامیدتر که امشب هم مثل شب قبل و دو شب قبل و سه شب قبل، باید با دست خالی درِ خانه را باز کنند و نه با اشاره نوک کفش. مردهای باربر، هیچ شغلی ندارند جز بارکشی خانه مردم. فقر که به شهر و روستا و خانوادهشان هجوم برد، چارهای نماند جز مهاجرت. مهاجرت نه برای بهتر، فقط به امید نانی بیشتر.
- اسمم مهرانه. 27 سالمه. 7 ساله باربرم. میدونی چیه ؟ تو اون وزن 140 کیلویی و 160 کیلویی رو نمیبینی. فقط اون
30 تومن و 20 تومن رو میبینی که قراره بین تو و بقیه تقسیم بشه. من توی این سالها، از این شغل فقط معنی نابرابری اجتماعی و اختلاف طبقاتی رو یاد گرفتم. یاد گرفتم از خودم بپرسم چرا باید اینجوری باشه ؟ چرا باید یکی زیر متوسط باشه و یکی بالا؟ یکی پورشه زیر پاش باشه و یکی اصلا ماشین نداشته باشه؟ یکی این همه اثاث لوکس داشته باشه و یکی توی قاشق چنگال خونهاش هم بمونه ؟
- 20 روز پیش رفتم بالای شهر. 6 خاور اثاث بردیم. خونههایی رفتیم که فقط یک کامیون اسباب بازی بار زدیم، چهار دست مبل داره، سه تا یخچال ساید داره، دو تا ظرفشویی داره، 5 تا اتاق خواب داره. 4 تا ماشین داره که دو میلیارد پولشه. اثاثش رو نگاه میکنی، به خودت میگی این کار چیه من اومدم؟
در جمع شان سراغی از شناسنامه میانسال و کهنسال نمیتوان گرفت. مردهای 30 ساله و 28 ساله و 25 ساله، مثل یک پیرمرد 70 ساله قد خم کردهاند و از درد استخوان مینالند. در میان جمع باربرها زیاد میشود شنید که برای ساکت کردن درد استخوان، استخوانی که از سنگینی بار خانه مردم، تغییر شکل داده، تریاک میکشند. مُسکِنی که خرجش ارزانتر از ویزیت 70 هزار تومانی دکتر و خیلی خیلی ارزانتر از هزینه 5 میلیونی و 15 میلیونی عمل جراحی است. آن روز، راشد در همان خانه کارگری پشت پارکینگ خاورها تعریف میکرد که 3 سال است مصرف هرروزه تریاک دارد، صبح، ظهر، شب «وقت کار هم که باشه، پیکنیکی رو میبرم توی خاور تا برسیم سر نشونی»
راشد؛ فارغالتحصیل کارشناسی علوم تربیتی از دانشگاه بوعلی همدان، 26 ساله بود و 4 سال قبل، بعد از آخرین امتحان دانشگاه، آمد تهران برای باربری.
- اکثر باربرا تریاک و شیره میکشن تا دردشون ساکت بشه. اگه نکشیم که نمیتونیم کار کنیم. دو سال قبل دکتر به من گفت زانوت داغون شده به خاطر بلند کردن بار سنگین، اون موقع 4 میلیون تومن خرج عمل بود. معلومه که ندارم. الان ماهی دو بار سه بار تریاک میکشم که این درد ساکت بشه چون دیگه پول دکتر و بیمارستان ندارم، دو سال دیگه هم معتادش میشم میره پی کارش. الان بچههایی هستن صبح که بیدار میشن، قبل اینکه حتی یک لیوان آب بخورن میشینن پای بساط، تا نکشن نمیتونن برن سر کار چون همه زانو درد و کمر درد دارن. یک دکتر که میری، ویزیتش 45 هزار تومنه. دکتر مغز و اعصاب که مربوط به درد ما میشه، ویزیتش 70 هزار تومنه. بیمه که نداریم. وقتی یک هفته 50 هزار تومنم کار نکردیم، چطوری 70 هزار تومن ویزیت دکتر بدیم؟
- من اصلا ماشین لباسشویی ندارم، یخچال کهنه از میدون آوردم و یک تلویزیون رنگی 21 دارم و کل وسایل خونهام شاید یک میلیون تومن هم نمیشه. همه مون هم مستاجریم توی اتاقا و زیرزمینای40 متری. خونه من که 30 متره. یعنی فقط یک اتاقه که 5 تا پله میخوره زیر زمین. 500 تومن، 400 تومن باید اجاره بدیم واسه همین زیر زمینا.
باربرها قربانیان بیبنیه جبر ناجورروزگارند. از آن کم سنترین و بیتجربهترین شان که احمد 15 ساله بود و کلاس اول دبیرستان و یک سال بود همراه پدرش میآمد باربری و فعلا، فقط کارتن غیر شکستنی و قالی و کمد کوچک به کول میگیرد و همکلاسهایش خبر ندارند که احمد، بعد از تمام شدن ساعت مدرسه، کتاب و دفتر مشقش را میبرد پارک اول فلکه که اگر گوشی تلفن بابای فرتوت 15 سال باربری کرده، زنگ خورد، احمد هم با آن جثه نحیف نوجوانش، روی رکاب خاور سوار شود برای 5 هزار تومان، 10 هزار تومان مزد شاگردی که گوشهای از چاه اجاره سرِ ماه را پر میکند، تا میر عابد که 10 سال باربری کرده و پارسال 15 میلیون تومان داد و دیسک کمرش را عمل کرد و دو هفته قبل، گاو صندوق 190 کیلویی به کول گرفت چون برای صاحب خانه چشم انتظار اجاره، دیسک کمر، مثل یک واژه بیگانه، بیمعنا بود. برای باربرها، جوان و پیر، بازنشستگی و استراحت در سالهای میانسالی یک سراب بیمختصات است. هیچ کدامشان، باربری نمیشناسند که بازنشسته شده باشد. اما همه شان میشناسند آن باربری را که سال گذشته، به خاطر 15 هزار تومان دستمزد اضافهتر برای خودش و بقیه باربرها، گاو صندوق 450 کیلویی را به تنهایی کول گرفت و وقتی بار کول را بعد از سه طبقه زمین گذاشت، دیگر نتوانست از جا بلند شود و روی دست باربرها، به بیمارستان رسید با ستون فقراتی که له شده بود. همه شان میشناسند آن باربری را که دو سال قبل، از دو ردیف پله بالا رفت و یخچال 120 کیلویی را از کول باز کرد و روی پله نشست و یک لیوان آب خورد و عمرش تمام شد.
سید منصور رایگانی؛ متخصص طب فیزیکی و توانبخشی، تا امروز باربرهای زیادی را معاینه کرده. مردانی که از «جوانی» فقط اعداد شناسنامه را یدک میکشند. مردانی که در پاسخ توصیه دکتر به ممنوعیت بلند کردن بار سنگین، فقط سکوت میکنند، نسخه دکتر را در سکوت به دست میگیرند و در سکوت، از مطب بیرون میروند.
« اکثرشون جوون هستن و اکثرشون با آسیب مفصل زانو و ستون فقرات کمر و مفاصل دست و بیرونزدگی دیسک و پارگی دیسک و آرتروز زودرس پیشرفته و شکستگی مهرهها پیش من میان. من همیشه به این آقایون گفتم که اگر آمادگی بلند کردن اجسام بیش از اندازه سنگین مثل یخچال و ماشین لباسشویی رو ندارن، نباید این کار رو به تنهایی انجام بدن چون فشار ناگهانی و ناخواسته به قسمتهای اسکلتی عضلانی، مخصوصا به ستون فقرات کمر و دیسک بین مهرههای کمر و گردن و بافت زانوها و عضلات و تاندونها وارد میشه و بعضی وقتها، این فشار ممکنه به اختلالات غیر قابل جبران منجر بشه. همیشه به این بیماران که متاسفانه تعدادشون هم زیاده، هشدار دادم که حمل کردن وسایل خیلی سنگین در مسافتهای طولانی و بهخصوص، سطوح شیبدار، در کوتاهمدت و درازمدت، ضایعات غیر قابل جبرانی ایجاد میکنه. بیشترین نقاطی هم که دچار ضایعه میشه، معمولا مفاصل ستون فقرات، گردن، کمر، پشت، زانو، مچ پا و عضلات و تاندونهاست که منجر به پارگی دیسک بین مهرههای کمر و تخریب غضروف مفاصل میشه. این ضایعات دلیل اصلیه که اغلب این آقایون، در سن میانسالی دیگه توان کار کردن نداشته باشن.»
دو ساعتی مانده به ظهر، خاور میرود داخل حیاط آپارتمانی در «زرگنده». خردهریزها را دو روز قبل بردهاند و امروز، نوبت یخچال و ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی و مبل و قالی و کمدهاست. کیوان، سه کارگر با خودش آورده. کیوان
29 ساله است، بقیه؛ 20 ساله، 22 ساله، 25 ساله. هر 4 نفرشان از نوجوانی و 15، 16 سالگی باربری کردهاند. آنکه باید یخچال و ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی به کول بگیرد، 22 ساله است و روی پیراهن، روی خط شکم، کمربند پهن و ضخیمی بسته که سنگینی یخچال، فشار کمتری به کمر بیاورد؛ یک راهکار بیخاصیت. رسم شان این است که کول گرفتن یخچال و لباسشویی و ظرفشویی، هربار نوبت یک نفر باشد. خانه، طبقه اول است. باربرها، کارتنهای بستهبندی شده و قالیهای لوله شده و مبلمان و کمدها را نگاهی میاندازند که کدام را کدام ببرد. قرعه کمدها به نام باربر 20 ساله میافتد. باربر جلوی کمد دو لنگهای میایستد که ارتفاعش، حداقل 30 سانت از قد باربر بلندتر است. چند رشته دراز پارچه نخی درهم تابیده، مثل یک ریسمان ضخیم، دور کمد و باربر پیچیده میشود و باربر، ریسمان دو سوی عرض کمد را مثل دستگیره در دست میپیچد و رگهای ساعد، میزند بیرون و عضلات متورم میشود و باربر، «یا علی»گویان، زیر وزن و قد کمد، کمر خم میکند و قامت کمد، موازی زمین میشود و حالا میشود معنای «دنده عقب رفتن» را فهمید. باربر، پشت به خروجی پلهها، خم مانده زیر کمد، پله را زیر پا جا میگذارد تا به پاگرد برسد. صاحبخانه، دو پسر دارد. پسرهای هم سن باربرها، شاید هم بزرگتر. یکی از پسرها، سر و ظاهر آراسته تا به کلاس درس دانشگاه برسد. برادرش یادآوری میکند که «خواستی روشن کنی ساسات رو بکش.»
باربرها نه پسرهای هم سن و سالشان را میبینند، نه حرفهای آنها را میشنوند. باربرها، فقط به آن 30 هزار تومان مزد و 10 هزار تومان اضافه برای حمل یخچال فکر میکنند. 10 هزار تومانی که وقتی بین 4 نفرشان تقسیم شود، هر کدام نفری 2 هزار و 500 تومان اضافهتر مزد دارند. بعد از 5 روز بیکاری، نفری 32 هزار و 500 تومان میرود به جیبشان. باربر 22 ساله که مثل رفیقش که کمد به کول گرفته بود، خم شد زیر یخچال ساید بای ساید و با ریسمان نخی، گره خورد به تن یخچال 130 کیلویی و یخچال، پا درآورد و باربر، غول سرما ساز را از دو ردیف پله به دل خاور رساند و جلدی رفت و برگشت تا یخچال فریزر 70 کیلویی را مثل 3 چمدانی که رفیق 25 سالهاش، یک جا به کول گرفته بود، بدون کمک ریسمان نخی به خاور برساند، وقتی در ازای یخچال روی پهنای شانه و کمرش خوابیده بود، او هم نه پسرهای صاحبخانه را دید و نه حرفهایشان را شنید. فقط وقتی یخچال را تحویل خاور داد، پیشانی کوتاهش پُر بود از دانههای درشت عرق و سینهاش مثل کبوتری رسیده به مسلخ، بالا و پایین میرفت. این حکایت همه باربرها بود. نمیدیدند. نمیشنیدند. ولی یادشان میماند که در گوشهای از همین پایتختی که قرار بود برایشان نان بسازد ولی جانشان را به دندان گرفت، آدمهایی زندگی میکردند که الفبای زندگیشان، با قلم دیگری نوشته شده بود.
- اسمم بهزاده. 25 سالمه. 10 ساله اومدم باربری. برج 7 سال 86. همون سال اول که اومدم، یک ماه بعدش یک یخچال ساید گذاشتن روی کولم. از این امریکاییها بود، از این دسته چوبیا. دو طبقه آوردمش پایین. 8 هزار تومن بابتش مزد دادن. نمیدادن. میگفتن این بچه است، پول چی بدیم ؟ بقیه کارگرا پولمو گرفتن. از اون وقت یاد گرفتم باید با زور حقمو بگیرم. وقتی میری واسشون کار میکنی، فکر میکنن برده گرفتن.
- توی این کار هیچ آرزویی ندارم. آرزو ندارم فردا زنده باشم. آرزوم اینه الان میرم میخوابم دیگه پا نشم. به چه چیزی باید امید داشته باشی ؟ به پول کارگری ؟ کاری که جون آدم در عذاب باشه، پولشم حرومه. وقتی یخچال رو 10 طبقه کول میکنی میاری پایین و 6 طبقه میاری بالا و آخرهم با زور پولت رو میگیری، به نظرت این پول حلاله ؟ توی این خونهها که میرم، همسن خودم رو میبینم. میپرسم از خودم که چرا اینا اینطوری ان ؟ چرا یک بچه 10 ساله باید به من دستور بده و فکر کنه که برده گرفته ؟ به خاطر اینکه پول داره ؟ و ما نداریم ؟... خیلیها رو دیدم، خیلی از باربرا رو دیدم که قصد خودکشی داشتن... .