ناگفته‌های خواندنی برخی نجات‌یافتگان از کره شمالی

کدخبر: ۲۰۱۰۲۸
تاریخ ایرانی: «من به خودم می‌بالم که شهروندان کره شمالی با هم زندگی، کار و تحصیل می‌کنند و نگران نیازهای روزمره‌شان نیستند. اراده من مبتنی بر وقف عمرم برای خدمت به آرمانشهر سوسیالیستی‌مان و حفاظت از آن در مقابل دشمنان اکنون قوی‌تر از همیشه است.»
ناگفته‌های خواندنی برخی نجات‌یافتگان از کره شمالی

این بخشی از تعهد ایدئولوژیکی بود که کیم هیون هی در مقام مأمور ویژه کره شمالی در پایان ماموریتش به حزب سوسیالیست حاکم می‌داد. تعهدی که نه فقط از سر وفاداری به حزب حاکم کره که از سر ترس و تضمین زندگی اعضای خانواده‌اش بود. ترس برای حفظ زندگی اعضای خانواده شاید فصل مشترک خاطرات معدود افرادی است که توانستند خود را از دوزخی که به اسم بهشت سوسیالیستی خاندان کیم در کره شمالی برپا شده، نجات بدهند.

از پشت دیوار آهنین

کره شمالی کشوری با سؤال‌های بی‌جواب زیاد در شرقی‌ترین بخش آسیا قرار گرفته است. سیستم بسته و امنیتی این کشور که داشتن تلفن همراه و اینترنت را بر مردمش ممنوع کرده باعث شده تا اطلاعات کمی از مرزهای آن خارج یا داخل شود. بیشتر مردم این کشور کوچک شرقی به خاطر تبلیغات گسترده‌ای که حزب حاکم یا نظام جوچه به رهبری خاندان کیم در آنجا به راه انداختند گمان می‌کنند در بهشت زندگی می‌کنند و زندگی خارج از کره بخصوص در کشورهای سرمایه‌داری زندگی در بدترین جای دنیاست. تازه وقتی این افراد از مرزهای کره خارج می‌شوند با این موضوع مواجه می‌شوند که جهان پیشرفته حتی در کشوری با عقاید سوسیالیستی مانند چین با آنچه تبلیغ می‌شود چقدر تفاوت دارد. بیرون آمدن از آن زندگی که به طور مداوم در حال نظارت از سوی حزب حاکم و جاسوسان با مقررات بسیار سخت حتی در زندگی خصوصی افراد است که سفر شخصی هم باید با اجازه رسمی از سوی مقامات رسمی باشد، نگاه تازه‌ای به کره‌ای‌های فراری می‌دهد. از سوی دیگر ماجرای بسته بودن درهای کره به روی خارجی‌ها اطلاعات درباره این کشور را بسیار محدود کرده بود. اما در سال‌های اخیر تعداد زیادی از کره‌ای‌ها توانستند با مشکلات زیادی خود را به کره جنوبی برسانند و اطلاعاتی را از پشت درهای بسته این کشور خارج کنند. اطلاعاتی که به بسیاری از ناظران نمایی کلی از کشوری می‌داد که خود را بهشت بی‌طبقه می‌داند. در چند سال گذشته چندین کتاب از خاطرات نجات‌یافتگان از کره شمالی به فارسی ترجمه شده که اتفاقاً زاویه دید مختلفی را از زندگی مردم در طبقات اجتماعی این جامعه نشان می‌دهد.

کتاب «آکواریوم‌های پیونگ‌یانگ» که با ترجمه بیژن اشتری در نشر ثالث منتشر شد، نخستین کتاب از این دست بود که روایت زندگی کانگ چول هوان بود؛ مردی از طبقه نزدیک به حزب حاکم که به اتهام خیانت پدربزرگش مجبور شد در دهه ۱۹۸۹، ده سال از زندگی خود را در یودوک یا اردوگاه کار اجباری شماره ۱۵ بگذارند. ده سالی که روزهای گرسنگی و کار بی‌وقفه آن‌ها را تا حد مرگ پیش برد. او چند سالی بعد از رها شدن از اردوگاه در سال ۲۰۰۱ در حالی که در مظان اتهام گوش دادن به رادیوهای بیگانه قرار گرفت، از زادگاهش فرار کرد و به کره جنوبی رفت و یکی از نخستین کره‌ای‌هایی بود که توانست از وجود اردوگاه‌های کار اجباری در این کشور حرف بزند؛ اردوگاه‌هایی که هرچند کره شمالی آن را تکذیب می‌کرد اما بیش از ۳۰۰ هزار کره‌ای زندگی وحشتناکی را در آنجا تجربه می‌کردند.

کانگ چول هوان از اردوگاه شماره ۱۵ و یودوک نوشته بود که اردوگاهی بود که خروج از آن ناممکن بود. او در خاطراتش از اردوگاهی مخوف نوشته که مربوط به خائنانی بود که خطاهای غیرقابل بخششی کرده بودند و به خاطر این خطاها همه اعضای خاندانشان به حبس ابد در وحشتناک‌ترین اردوگاه کار اجباری جهان تبعید می‌شدند. اردوگاهی که کسی از آن زنده بیرون نیامده بود تا آنچه در آنجا رخ می‌دهد را بازگو کند. اما شین دونگ هیوک این شانس را داشت که اردوگاه مخوف ۱۴ را ترک کند و از درون آن با مردم جهان حرف بزند. شین مرد جوانی بود که در اردوگاه ۱۴ زندگی کرده بود و تا ۲۰ سالگی که از آنجا به چین بگریزد جهان را شبیه آنجا می‌دید. جهانی سیاه بدون آموزش با حداقل امکانات زیر نظر نگهبانانی که آن‌ها را فاقد ارزش زندگی می‌دانستند. در این اردوگاه به او نفرت را آموختند. نفرتی که باعث شد تا او با لو دادن مادر و برادرش باعث اعدام سخت آن‌ها شود. او برای سال‌ها نسبت به کاری که در حق آن دو کرد ابراز پیشمانی نمی‌کرد و حتی آن‌ها را مستحق چنین مجازاتی می‌دانست.

خاطرات شین که بعد از فرار به کره توسط روزنامه‌نگاری به اسم بلین هاردن منتشر شد تلاش پیونگ‌یانگ را برای پنهان کردن اردوگاه شماره ۱۴ بی‌اثر کرد. شین شاهد زنده‌ای بود که در آن اردوگاه زندگی کرده بود و از نزدیک شاهد شکنجه و مرگ مخالفان خاندان کیم در کره بود. خاطرات فرار ادویسه‌وار و تکان‌دهنده شین از اردوگاه دوزخی شماره ۱۴ با ترجمه مسعود یوسف حصیرچین در نشر چشمه منتشر شد.

اما این خاطرات همان‌طور که اشاره شد از پشت دریچه اردوگاه‌های کار اجباری بود و برای تصویر فضای کلی از مردم عادی کره شمالی کافی نبود. تصویری که انتشار خاطرات کسانی که خارج از اردوگاه‌ها از درون شهرها جانشان را به خطر می‌انداختند تا از مرز بگذرند و به کره جنوبی برسند، ترسیم کرد. در این میان خاطرات جنگ جین سونگ، شاعری که به کیم جونگ ایل نزدیک بود و در سال ۲۰۱۰ پیش از فوت رهبر عزیز از این کشور فرار کرد، زاویه دیگری از آنچه در کره شمالی رخ می‌داد را نمایش می‌داد. جنگ جین مأمور رتبه بالای در حزب سوسیالیست بود و از نزدیک در حلقه اصلی کیم جونگ ایل وارد شده بود و در مهمانی‌های مجلل او شرکت کرده بود. مهمانی‌هایی که درست در زمانی که مردم عادی در شهرهای بزرگ از گرسنگی در کره شمالی می‌مردند با غذاهایی گران‌قیمت برگزار می‌شد. جنگ جین در اداره‌ای کار می‌کرد که وظیفه تبلیغات گسترده برای کره شمالی را داشت. او برخلاف مردم عادی اجازه داشت روزنامه‌های کره جنوبی را بخواند و به عنوان یکی از اهالی این کشور تبلیغات برای کره شمالی و نظام حکومتی‌اش بکند. در خاطرات او که با عنوان رهبر عزیز منتشر شده می‌توان به خوبی از جریان تبدیل کیم جونگ ایل به یک اسطوره و تاریخ‌سازی در یک کشور توتالیتر را به خوبی دید. او اما با وجود نزدیکی به حزب حاکم دیدن مردم گرسنه و قرار گرفتن در مظان اتهام دادن مجله‌ای از کره جنوبی به دوستش تصمیم گرفت خود را به چین برساند تا اعدام نشود. او نیز برای رسیدن به کره سختی زیادی کشید که در خاطراتش می‌شود آن‌ها را دید. خاطراتی که با عنوان رهبر عزیز با ترجمه مسعود یوسف حصیرچین توسط نشر ققنوس منتشر شده است.

اما شاید عجیب‌ترین اثری که از درون کره شمالی را به مردم جهان نشان داده کتاب «روح گریان من» است. کتابی از خاطرات «کیم هیون هی» زنی جوان که به عنوان جاسوس کره شمالی انتخاب می‌شود تا یکی از بزرگترین مأموریت‌های این کشور را در دهه ۱۹۸۰ انجام دهد؛ کتابی که در سال ۱۳۹۶ با ترجمه فرشاد رضایی توسط نشر ققنوس منتشر شده است. کتابی که اگر شرح این ماجرا در تاریخ ثبت نشده بود کمتر کسی گمان می‌کرد واقعیت داشته باشد. اما این کتاب با خاطرات عجیب کیم هیون‌ هی از زاویه متفاوتی نور را به داخل دیوارهای آهنین کره شمالی انداخت.

جاسوس‌های زیبا

«خدمت به رهبر کبیر در نقش محوله‌ام افتخار و سعادتی بس عظیم است و من به خاطر زاده شدن در کره شمالی تا ابد قدردان خواهم بود.» کیم هیون هی بعد از بازگشت از نخستین سفر جاسوسی‌اش به اروپا این اقرارنامه را امضا کرد؛ اقراری که کمتر از یک سال بعد وقتی در زندان کره جنوبی‌ به جرم کشتن ۱۱۵ نفر سرنشین هواپیمای ۸۵۸ انتظار اعدام را می‌کشد به اشتباهش پی ‌برد.

او دختر بزرگ یکی از دیپلمات‌های کره شمالی بود که بخشی از کودکی‌اش در کوبا گذشته بود. کیم هیون هی در ۱۸ سالگی دختر جوان و زیبایی بود که بعد از پایان تحصیلات مقدماتی و نظامی با وجود نمره‌های خوبی که داشت در رشته زبان ژاپنی در دانشگاه کیم ایل سونگ قبول شد.

همین دلیل کافی بود تا توسط شورای مرکزی حزب برای تربیت جاسوسی انتخاب شود. روزی که در کلاس ژیمناستیک بود توسط ماموران به دفتر حزب فراخوانده شد و مورد آزمون قرار گرفت. او در پاسخ به این سؤال که چرا ژاپنی می‌خواند، گفته بود: «من ژاپنی می‌خوانم تا کمک کنم کشورم بر ژاپن چیره بشه تا دو کره دوباره متحد بشن.»

او درباره زندگی بعد از دانشگاه گفته بود که تصمیم با حزب است که چه کاری بکند. بعد از این فصل اول خاطرات کیم جونگ سوگ همسر کیم جونگ ایل را از حفظ برایشان خواند و بخشی از خاطرات کیم جونگ ایل را از ژاپنی ترجمه کرد. بعد از این بود که او سوگند خورد جانش را برای حزب بدهد و مورد معاینه کاملی قرار گرفت؛ معاینه‌ای که نشان بدهد به لحاظ فیزیکی باکره است و با کسی آشنا نبوده است.

در تمام کتاب‌هایی که از کره شمالی بیرون آمده به این موضوع تاکید دارند که همه تحت نظر نظام جوچه اجازه عاشق شدن نداشتند و زندگی خصوصی‌شان بر اساس چیزی بود که حزب از آن‌ها می‌خواست. کانگ چول هوان در «آکواریوم‌های پیونگ‌یانگ» می‌نویسد مادر او به خاطر اینکه از خانواده قهرمان بود از رفتن به تبعید معاف شد و مجبور شد تا از پدرش طلاق بگیرد؛ او حاصل ازدواجی به دستور ماموران اردوگاه شماره ۱۴ بود.

پس از این او از سوی حزب رسماً برای آموزش‌های تخصصی انتخاب و دستور داده شد که آن شب را با خانواده باشد چرا که از فردای آن روز کیم هیون هی به عنوان یک جاسوس کره شمالی برای همیشه از خانواده‌اش جدا شد و دیگر به آنجا بازنگشت. او حتی برای مرگ برادر کوچکترش نیز به خانه بازنگشت. کیم هیون هی را نه نخبه بودنش در درس و کارهای نظامی که زیبایی‌اش به عنوان یک دختر جوان کره‌ای برای جاسوس شدن مناسب می‌کرد. این نکته‌ای بود که ماموری که برای بردن او آمده بود، یادآوری کرد: «می‌دونید چرا ما از شما زن‌ها در عملیات جاسوسی استفاده می‌کنیم؟ به خاطر زیبایی‌تون. در ضمن، اگر لازم شد در یک کشور خارجی به صورت قانونی ساکن بشید باید با کسی که ما براتون انتخاب می‌کنیم ازدواج کنید.» کیم‌ هیون هی از لحظه ترک خانه با هویتی تازه به اسم اوک هوا در کالج شروع به تحصیل کرد. او به کالجی نظامی به اسم کومسونگ در منطقه‌ای کوهستانی منتقل می‌شود: «چون هزاران دانشجو در آنجا تحت آموزش بودند، ماموران اطلاعاتی را در دره‌ای مخفی و جدا از بدنه اصلی کالج آموزش می‌دادند.»

راه سخت

زندگی در این اردوگاه بدون تفریح از ۶ صبح تا ۱۱ شب ادامه داشت: «ما را به اوج خستگی می‌رساندند و تا جایی که ذهن و بدنمان یاری می‌کرد خسته‌مان می‌کردند. تمرینات تیراندازی با تفنگ‌های متنوعی انجام می‌دادیم. روزها در فضای باز زندگی می‌کردیم و در سنگر انفرادی می‌خوابیدیم. در طول سه روز صد و شصت کیلومتر رژه رفتیم؛ به این می‌گفتند رژه وفادار. یاد گرفتیم چطور با سرعت بالا رانندگی کنیم و در تاریکخانه‌های خودساز نگاتیو ظاهر کنیم و در تمام این مدت چندین جلد از نوشته‌های کیم ایل سونگ را هم از بر می‌کردیم. هنرهای رزمی یاد گرفتیم. از زن‌ها هم انتظار می‌رفت بتوانند در آن واحد دو یا سه مرد بالغ را شکست دهند و من به چنان اعتماد به نفسی رسیده بودم که تا به حال نظیرش را ندیده بودم. ما مبارزه با چاقو را هم با استفاده از چاقوهای پلاستیکی حدوداً ۲۵ سانتی‌متری یاد گرفتیم.»

در این آموزش آن‌ها هفته‌ای دو بار فیلم‌های جاسوسی را نگاه می‌کردند و از رفتار ماموران جزئیاتی را به آن‌ها نشان می‌دادند. معلم کیم هیون هی زنی ژاپنی بود که کره‌ای‌ها او را از مقابل چشمان فرزندانش دزدیده و به آنجا آورده بودند. او در مدت بازداشت بیمار بود و اعتصاب غذا کرد اما فایده‌ای نداشت: «من وضعیت او را درک می‌کردم ولی با خودم می‌گفتم که قربانی شدن یک زن ژاپنی در راه اتحاد دو کره توجیه‌پذیر است چراکه ژاپن ۴۰ سال کره را تصرف کرده و مورد تجاوز قرار داده بود. این واقعه نمونه‌ای عالی از قساوت ناخودآگاه دولت کره شمالی و مامورانش است.»

او در کنار این معلم می‌آموخت در صورتی که مأموریت داشته باشد تبدیل به یک زن ژاپنی شود. یکی از موضوعاتی که کره شمالی به آن متهم است ربودن افرادی از ژاپن و کره جنوبی و آوردنشان به کره شمالی است. کانگ چول هوان در زمان زندگی در پیونگ‌یانگ خانواده‌هایی را می‌شناخت که دزدیده و به گروگان گرفته شده بودند. دختران جوانی که در کره آموزش می‌دیدند که برای جاسوسی به کشورهای خودشان بازگردند. این اتهام را کره شمالی هیچ وقت تأیید نکرده است.

کیم‌ هیون هی بعد از سه سال تعلیمات بسیار سخت به همراه سایر جاسوسان تربیت شده در معرض یکی از سخت‌ترین آزمون‌ها قرار گرفت. آن‌ها در یک هفته سه مرحله بسیار سخت آزمون نهایی را به صورت فیزیکی، نوشتاری و میدانی پشت سر گذاشتند. این آزمون‌ها حکم مرگ و زندگی شغلی هر کدام از این دانشجویان را داشت چراکه اگر رد می‌شدند از حزب اخراج شده و تا آخر عمر سرکوفت می‌خوردند. اما اگر قبول می‌شدند می‌توانستند در حزب به عنوان جاسوس انتخاب شوند و بعد از طی کردن دوره‌های وفاداری مأمور عملیات شوند.

آزمون فیزیکی شامل مسابقه‌ای چند کیلومتری، کوهنوردی و نمایش آمادگی رزمی دانشجویان در شکل یک جنگ واقعی بود. با این همه آزمون نوشتاری سخت‌تر از آن بود؛ چرا که باید در این آزمون به جز پاسخ دقیق به ۲۰۰ سؤال تشریحی، سه مقاله درباره ایدئولوژی سوسیالیستی کره شمالی و سه مقاله درباره اینکه چطور پروپاگاندای کشور را هضم کردند و پاسخ به این سؤال که چرا کره شمالی از کاپیتالیسم برتر است را توضیح دهند. در دومین آزمون هم که یک روز طول می‌کشید آن‌ها به جز آزمون‌هایی در زبان‌های مختلف باید درباره شناختشان از اسرار اطلاعاتی برخی از کشورها می‌نوشتند. اما شاید مهم‌ترین و حیاتی‌ترین آزمون آن‌ها سومین آزمون بود که شبیه‌سازی یک عملیات جاسوسی بسیار مهم و خطرناک بود. هیون هی باید به سفارت ژاپن فرضی می‌رفت و تعدادی سند را از گاوصندوق بیرون می‌آورد و مطالبش را از زبان ژاپنی حفظ می‌کرد و بازمی‌گشت بدون اینکه نگهبانان متوجه شوند. کیم هیون هی با نمرات عالی همه این آزمون‌ها را رد کرد و به عنوان جاسوس وارد حزب سوسیالیست کره شمالی شد تا برای یکی از مهم‌ترین عملیات جاسوسی و نظامی این کشور در دهه ۱۹۸۰ یعنی بمبگذاری در پرواز ۸۵۸ کره جنوبی از مقصد قطر آماده شود.

او در خاطراتش می‌نویسد: «هر مأمور ویژه بعد از هر سفر به خارج از کشور ملزم است یک دوره سه ماهه ایدئولوژیک را بگذراند تا تعهدش به عقاید سوسیالیستی را استحکام ببخشد. جالب اینکه من به هیچ وجه نمی‌توانستم جوامع متمکن و آسوده خاطری را که در اروپا دیده بودم کاملاً فراموش یا محکوم کنم. خاطرات فروشگاه‌های مملو از کالا و مردم خوش‌پوش مدام به ذهنم هجوم می‌آورد.»

او که به زبان ژاپنی و انگلیسی تسلط داشت باید چینی یاد می‌گرفت و بعد از این ماجرا به چین فرستاده شد: «همه ماموران ملزم شده بودند سه زبان خارجی فرابگیرند. چند ماه بعد به من و سوگ هی گفتند که به کوانگ‌ژو فرستاده خواهیم شد تا زبان چینی را کاملاً یاد بگیریم و بعد هم باید شش ماه به ماکائو می‌رفتیم. از اینکه به خارج از کشور می‌رفتیم ذوق‌زده بودیم. تازه ذوق بیشتری هم داشتیم که این بار می‌توانیم با هم برویم.»

آن دو مدتی در خارج از کره شمالی بودند و به زبان چینی با لهجه کانتونی مسلط شدند. فکر ماندن و بازنگشتن به کره، با تبلیغاتی که در ذهنشان کرده بودند جایی برای ورود نداشت. دوست او به ازدواج فکر می‌کرد و اینکه دیگر به کره بازنگردد اما او معتقد بود که حتی فکر کردن به چنین موضوعی اشتباه است چراکه باور داشت: «ما در کشوری زندگی می‌کنیم که تازه دارد پیشرفت می‌کند. یه روزی مردم کره شمالی هم به همون تجملات می‌رسن، همه به یک اندازه نه اینکه فقط پولدارا کیفش را ببرن.»

واقعیت این بود که جدا از شست‌وشوی مغزی آنچه آن‌ها را از چنین فکرهایی دور می‌کرد ترس از جاسوس‌ها و مامورینی بود که می‌توانستند کاری کنند که به اعدام محکوم شوند و خانواده‌شان برای همه عمر به بدترین اردوگاه‌هایی که در جهان است تبعید شوند.

شین و کانگ چول هوان هر دو به خاطر جرم اعضای دیگر خانواده‌شان در اردوگاه‌های کار اجباری زندگی کرده بودند. جنگ جین هم برای گریز از این اردوگاه‌ها فرار کرد. هیون هی نوشته: «ما در آنجا در جامعه کاپیتالیستی تک‌وتنها زندگی می‌کردیم. یک آپارتمان و یک حساب بانکی داشتیم. قبض‌هایمان را پرداخت می‌کردیم و خواروبار می‌خریدیم. کلوپ‌های شبانه می‌رفتیم تا با فرهنگ محلی آشنا بشویم. همه چیز برایمان تازگی خیره‌کننده‌ای داشت و البته کیف هم می‌داد. اما این کیف دادن همراه با ترس از زیر نظر گرفتن ماموران دولتی بود.»

پرواز ۸۵۸ به مقصد سئول

کیم هیون ‌هی پیش از انتخاب برای این عملیات در دو مأموریت دیگر شرکت کرد تا به عنوان جاسوس بین‌المللی پذیرفته شود. نخستین عملیات او که چند ماهی طول کشید در ژوئیه ۱۹۸۴ آغاز شد. او به همراه جاسوس دیگری به عنوان پدر و دختری ژاپنی به اروپا رفتند تا در آنجا اطلاعاتی را جمع کنند. او با تغییر چهره شبیه یک دختر جوان ژاپنی بود که ظاهراً برای گردش به اروپا رفته بود. به آن‌ها ۱۰ هزار دلار پول داده بودند تا هزینه اقامت در کشورهای مختلف را داشته باشند: «برای تأمین هزینه‌ها به ما ۱۰ هزار دلار داده بودند و انتظار هم داشتند که برای مقامات بالادستی‌مان همین‌طور برای رئیس‌جمهور هدایایی به کره شمالی ببریم. من فهمیدم که این کار عملی معمول میان ماموران مخفی است تا مراتب قدردانی خود را به خاطر اعزام به خارج از کشور نشان دهند. طبق استانداردهای غربی هدیه‌ها اصلاً هدیه به حساب نمی‌آمدند؛ چیزهایی کاربردی مانند خودکار و فندک بودند که در کره شمالی به این راحتی گیر نمی‌آمدند. قاعدتاً ما نباید پولی خرج خودمان می‌کردیم مگر اینکه طبق ماموریتمان ضروری باشد.»

او مجبور بود در برابر خرید یک مجسمه پری دریایی برای خودش مقاومت کند: «چون نیم‌تنه پری دریایی عریان بود می‌دانستم هرگز نمی‌توانم آن را به پیونگ‌یانگ ببرم. در عوض گردنبندی خریدم که یک صلیب طلایی در انتهایش آویزان بود. معنای نمادین آن برایم مهم نبود ولی سونگ ایل با اینکه چیزی نگفت وقتی دید آن را به گردن انداختم بهم چشم غره رفت.» البته کیم هیون این شانس را داشت که مأمور بالادستش به او گفت این برای ظاهرسازی کار درستی بوده هرچند که خودش می‌دانست به خاطر علاقه‌اش این گردنبند را خریده است.

در این سفر او اجازه نداشت خیلی وارد زندگی غربی شود؛ با وجود تمام شست‌وشوی مغزی که به او داده بودند از نگاهش سوئیس مانند قصه پریان بود. او اجازه نداشت از زندگی شخصی‌شان با همکاری که همراهشان بود حرف بزند. او با مردی شصت و چند ساله همراه بود که جای پدرش بود و یکی از ماموران مجرب و طراز اول بود.

هیون هی بعد از انجام یک مأموریت دیگر فراخوانده شد تا به مأموریت اصلی برود. ماموریتی که از سوی رهبر عزیزشان صادر شده و زیر نظر خودش اجرا می‌شد؛ این آخرین ماموریتی بود که او قرار بود در آن شرکت کند و بعد از آن می‌توانست از جاسوسی کنار برود. به کیم هیون گفته شد که این مهم‌ترین عملیاتی است که اداره جاسوسی برون‌مرزی انجام داده و سرنوشت تمام ملت به این مأموریت بستگی دارد. آن‌ها ظاهراً بمبگذاری را برای این انجام می‌دادند که برگزاری المپیک سئول را با مشکل روبه‌رو کنند و کشورها از اعزام ورزشکارانشان به کره جنوبی خودداری کنند. او چنان تربیت شده بود که کشته شدن تعدادی از آدم‌های بی‌گناه را برای هدف بزرگتری که اتحاد دو کره بود مجاز می‌دانست.

بر اساس نقشه او به همراه جاسوس قدیمی کیم سونگ ایل به عنوان پدر و دختر به مسکو می‌رفتند و بعد بوداپست و وین و از آنجا در تاریخ ۲۸ نوامبر ۱۹۸۷ از بلگراد به سمت بغداد و باید در پروازی سوار شوند که با ترانزیت قطر به سمت سئول می‌رود. آن‌ها بمب را در این پرواز کار می‌گذاشتند، قطر پیاده می‌شدند تا در مسیر دوحه به سئول منفجر شود. در مرحله آخر این مأموریت به آن‌ها در کنار بمب که در کیف‌دستی کار گذاشته شده بود دو کپسول سیانور پنهان شده در سیگار داده می‌شود که در شرایط اضطراری آن را بخورند تا اطلاعات لو نرود. نکته‌ای که مأمور بلندمرتبه همراه هیون هی را از انجام چنین عملیات عصبانی کرده بود مسیری بود که انتخاب شده بود. این سفر در آذر ۱۳۶۶ در آخرین سال جنگ ایران و عراق در زمانی انجام می‌شد که دو کشور از زمین و هوا در حال ریختن آتش بودند و بردن یک بمب نسبتاً قوی از فرودگاه بغداد به داخل هواپیما حکم خودکشی را داشت. اما تصمیم از بالا گرفته شده بود و کسی نمی‌توانست از آن فرار کند. هزینه اعتراض به این تصمیم مرگ خود فرد و تبعید خانواده‌اش به اردوگاه‌های وحشتناک کره شمالی بود.

آن‌ها قبل از شروع این مأموریت در پیونگ‌یانگ قسم وفاداری خوردند: «کل ملت سرشار از روح سوسیالیسم است. انقلاب سوسیالیستی در کره جنوبی در راه است و دشمنان ما به اسف‌بارترین لحظات خود رسیده‌اند. ما با آغاز مأموریت خود سوگند یاد می‌کنیم که هنگام انجام این مأموریت هرگز اعتمادی را که حزب به ما ارزانی داشته و نگرانی‌هایش بابت رفتارمان را فراموش نخواهیم کرد. عهد می‌بندیم که از قوانین انقلابی پیروی خواهیم کرد و تماماً با یکدیگر عهد می‌بندیم که از قوانین انقلابی پیروی خواهیم کرد و تماماً با یکدیگر همکاری خواهیم کرد تا ماموریتمان را به نحو احسن به انجام برسانیم. ما از بزرگواری رهبر کبیرمان با نثار جان خود پاسداری خواهیم کرد.»

این مأموریت تا قدم آخر که جاگذاری بمب در پرواز ۸۵۸ هواپیمایی کره جنوبی بود بدون مشکل اتفاق افتاد و آن‌ها هواپیما را دیدند که به هوا رفت. آن‌ها از دوحه به ابوظبی و سپس به منامه رفتند و در هتلی جای گرفتند. در منامه اما آن دو به دلیل مشکوک شدن نیروهای امنیتی مورد بازرسی قرار گرفتند. ماموران اطلاعاتی در بحرین به آن دو گفتند که هواپیمای کره‌ای به مقصد سئول با ۱۱۵ مسافر مفقود شده و آن‌ها بر این باورند که ممکن است کار آن‌ها باشد. در فرودگاه آن دو در حالی که سیگارهای حاوی سیانور در جیبشان بود را دستگیر کردند. آن دو تلاش کردند تا پیش از دستگیری سیانور را در دهان بشکنند. کیم توانست خود را پیش از دستگیری بکشد اما هیون هی نتوانست و توسط پزشکان نجات پیدا کرد. او هرچند تلاش زیادی برای پنهان کردن هویت خودش کرد اما در نهایت در کره جنوبی به آنچه کرده بود اعتراف کرد. او آن‌طور که در ادامه کتاب نوشته توسط دادگاهی در کره جنوبی به اعدام محکوم شد. اما در نهایت دادگاه کره جنوبی او را قربانی دانست و از اعدام نجات پیدا کرد.

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید