در ایران به جای توجه به هشدارها درباره بحرانهای احتمالی، پیشبینیکننده را متهم میکنند! /مقامهای مسوول گزینشی با واقعیات، برخورد میکنند!/فرمان دولت معلوم نیست در دست کیست؟ یک گاز دارد و تعداد زیادی ترمز!
به گزارش اقتصادنیوز گزیده این گفتوگو به این شرح است:
* درست است که مطبوعات و رسانههای ایران مرجعیت خود را برای جامعه از دست دادهاند اما ظاهراً هنوز در میان مقامات مرجعیت دارند. البته بولتنهایی که حاوی خلاصهای از اطلاعات مطبوعات است هم در اختیار مسوولان و مقامات قرار میگیرد و به این نحو هم برخی مواردی را که در زیر پوست جامعه میگذرد مرور میکنند.با این حال نکتهای که به نظر من واضح است و نهتنها مربوط به امروز است که از گذشته وجود داشته، عادت بسیاری از ما ایرانیها به مصادره به مطلوب کردن واقعیات است؛ چه آن زمان که در داخل حکومت باشیم چه خارج از آن. به این معنا که از واقعیت تفسیری به دست دهیم که برای ما و حتی بهزعم خودمان برای جامعه، آرامش خاطر ایجاد کند. واقعیت آن است که افراد معمولاً در تلاشند برای استمرار وضعیت خود و بقای روندی که در پیش گرفتهاند، واقعیات را مصادره به مطلوب کنند. بنابراین از این منظر، چه فعال سیاسی باشیم چه در موقعیتهای دیگر، مجموعه دادههایی را که به نفع آرامش روانی و استمرار وضعیت خودمان است میپذیریم و نسبت به آنها واکنش مثبت نشان میدهیم اما آن بخش را که علیه بقای خودمان است نادیده گرفته و پس میزنیم.
*ما یک جامعه داریم با واقعیتهای عینی مشخص اما در عین حال با تفسیرهای بسیار متعدد از این واقعیات! هرچند پیچیدگی موضوعات میتواند یکی از دلایلی باشد که سبب شود هر فرد گوشهای از واقعیات را ببیند و بر اساس آن تفسیری متفاوت ارائه کند اما تجربه نشان داده که وجه غالب تفسیرهای متعدد از واقعیات یک جامعه به ویژه تاکید بر جنبههای مثبت و نادیده گرفتن نقاط منفی، نگاه به واقعیات از زاویه علایق هر فرد است.
* هر جامعه حتی در توسعهیافتهترین نقاط با سلسله مشکلاتی روبهرو است. در سوی دیگر یک جامعه هرچند هم منحط، نقاط مثبتی نیز دارد. بنابراین هر فرد دادههای مورد علاقه خود را جمعآوری میکند و بر مبنای تحلیلی که از آنها ارائه میدهد، سعی میکند وجه مثبت را غالب جلوه دهد. همین موضوع را امروز میتوانیم در کشور ببینیم. برخی میگویند اوضاع واقعاً بحرانی و خطرناک است اما برخی دیگر این نظر را اغراقآمیز و مبالغهگونه میخوانند و دست بر اطلاعات مثبتی میگذارند که وجود دارد اما نمیتواند نافی مشکلات باشد و وجه غالب نیستند.
* برای مدیریت درست یا حکومتداری صحیح، باید تحلیل درستی از پدیدههای اجتماعی داشته باشیم. برای این مهم، باید مسوول، مدیر یا بهطور کلی حکومت و سیستم، علایق خود را داخل پرانتز قرار دهد و این توانایی را داشته باشد که اتفاقات و موضوعات ناخوشایندی را که حتی علیه خودش در حال انجام و شکلگیری است هم ببیند و آن را انکار نکند. واقعیت آن است که این فرهنگ در ایران وجود ندارد. تجربه نشان داده وقتی فردی یا کارشناسی در پیشبینیهای خود از آینده، درباره احتمال اتفاقاتی هشدار میدهد، سیستم بهجای در نظر گرفتن این احتمال، پیشبینیکننده را متهم میکند گویی آن کارشناس علاقهمند به رخ دادن آن اتفاق است! برای مثال من مدتها پیش از شکست جریان اصلاحات در کشور حرف زدم اما این به معنای علاقهام به این شکست نیست.
* بهطور کلی این یک مشکل شناختی و روانی است که در جامعه ما وجود دارد و باید در سطح روانشناسی اجتماعی بحث شود اینکه افراد بلوغ نایافته نمیتوانند واقعیات جامعه را آنگونه که هست ببینند و این واقعیات را بر مبنای میل و منافع خود میبینند، تفسیر میکنند و با خیال خوش، تصمیمات غلط را مستمراً تکرار میکنند تا جایی که با بنبستهای هولناک مواجه میشوند. به نظر من همین موضوع الان بین مقامهای مسوول رخ داده که گزینشی با واقعیات برخورد میکنند؛ واقعیتهایی که بر مبنای میل خود آن را برجسته میدانند.
*ساختارهایی که برخیها دموکراتیک هستند که نظام خوداصلاح، درصدد کشف عیوب خود بهطور بیطرفانه است و حتی ممکن است گاه به مخالفان خود بودجههایی بدهد که آنها از زاویه دید خود مشکلات مورد نظر را مطرح کنند تا حاکمیت بتواند برای آن مشکلات که در غیر این صورت از زاویه دیدش پنهان میماند، راهحل پیدا کند. این یک سیستم باز و گشوده بر روی اطلاعات و دادههاست و همواره در آن اتاقهای فکر بیطرفی وجود دارد که اطلاعات را غیرگزینشی، تحلیل میکند و در اختیار مقامات و حکمرانان قرار میدهد. این مورد اما در سیستمهای بسته وجود ندارد و به همین دلیل است که سیستمهای بسته به یکباره از هم میپاشند زیرا آنقدر دیدشان نسبت به واقعیت کور و تاریک میشود که اساساً قدرت فهم و اطلاع از آنچه در لایههای مختلف جامعه در حال رخ دادن است را ندارند و نمیدانند چه خبر است. مثلاً وقتی شاه با انقلاب مواجه شد، برایش باورکردنی نبود زیرا همواره از منظر حامیان خود و آن تعدادی که در مراسم مختلف برایش هورا میکشیدند، به مسائل کشور مینگریست و از عمق جامعه و اعتراضات بیخبر بود.
*بنابراین ساخت نظام بازخورد میان مردم و مسوولان تا حدی به ماهیت سیستم حکمرانی بازمیگردد و بر این اساس اندکی اجتنابناپذیر است. البته استثنائاتی هم وجود دارد. برای مثال بعضی دیکتاتوریهای خاص نظیر آنچه در سوریه زمان حافظ اسد وجود داشت، در زمینه موضوع مورد بحث، ازجمله استثنائات هستند. به دلیل نبوغ خاصی که حافظ اسد داشت و سیستم اطلاعرسانی به وجود آورده بود که اطلاعات درستی از جامعه سوریه و حتی نظام بینالملل در اختیار او قرار میداد؛ یعنی اطلاعات خوب و بد را توامان به او منتقل میکردند. او این آگاهی را داشت که باید فهم درست و منطبق با واقعیت از مسائل داشته باشد تا بتواند تصمیم درست بگیرد. برای همین بود که بهرغم دیکتاتوری بودن شیوه حکومت، به راحتی در سوریه سالها حکومت کرد.
*بهطور کلی سیستمی که افکار عمومی را نمایندگی نکند و در جهت مجاب کردن افکار عمومی از گفتن حقیقت سر باز بزند، حتماً با بحران اعتماد عمومی روبهرو میشود؛ بحرانی که عکسالعمل ایجاد میکند به این معنا که مردم هر اطلاعات و خبری که علیه وضع موجود باشد، ولو غلط را میپذیرند.
* سیستم ما هم باز نیست و هم آنکه اجزای آن در درون این سیستم، با هم به صورت هماهنگ کار نمیکنند. به نظر من مشکل اساسی امروز، این است. اگر به state به معنای عام آن دقت کنیم باید اجزای دولت به عنوان یک سیستم با هم همخوانی داشته باشد تا بتواند به درستی کار کند. ماشین دولت فرمان و گاز و ترمز و... میخواهد اما در ایران توازنی بین اجزای این ماشین و به نوعی همکاری وجود ندارد؛ فرمان آن معلوم نیست در دست کیست؟ یک گاز دارد و تعداد زیادی ترمز و همین است که از اساس از حرکت باز میایستد زیرا در میان اجزای آن تنازع وجود دارد. مثلاً یک بخش از دولت در پی آزادسازی بهای بنزین است و پارهای دیگر از اجزای دولت آنچنان با این تصمیم مخالفت میکنند که دولت بهرغم اختیاراتی که ممکن است داشته باشد، جرات تصمیمگیری نخواهد داشت. بنابراین این نوع تنازع و ناهماهنگی به عدم تصمیمگیری و تعلیق همه چیز منجر میشود؛ شبیه آنچه امروز میبینیم. همه چیز به تعلیق درآمده و هیچ تصمیم ایجابی گرفته نمیشود و همه تصمیمات سلبی است که چنان نمیکنیم و چنان نخواهد شد!
* سیستم دولت به معنای عام در ایران باز نیست که به گردش نیروها و نخبگان بینجامد و اراده اجتماعی همواره از طریق انتخاباتها در بدنه دولت تبلور پیدا کند. دلیل آن هم مشخص است؛ بسیاری از نخبگان، به دلیل آنکه متفاوت میاندیشند، پیشاپیش از ورود به هر نوع انتخاباتی محروماند. آنچه میماند، افرادی هستند که جسارت چندانی در نقد وضعیت و تشریح مشکلات ندارند و درواقع نهتنها محافظهکار که ترسو هستند. خب این افراد وقتی روی کار میآیند مسلم است که واقعیات منفی جامعه را یا نمیبینند یا برای حفظ وضعیت موجود خود کتمان میکنند.