ناشنیدههای «نهضت آزادی» بهروایت برادرزاده مهندس بازرگان
بهگزارش اقتصادنیوز به نقل از انتخاب، این روزها که مصادف با چهلمین سال استعفای مهندس بازرگان، بنیانگذار نهضت آزادی ایران، از نخستوزیری است، به سراغ ابوالفضل بازرگان رفتهایم تا از او درباره چگونگی کشیده شدن پای نهضت آزادی به مبارزات مسلحانه، چرایی ورود مهندس بازرگان به عرصه نخستوزیری و برخی اصطکاکهای ایشان با حاکمیت بپرسیم. این گفتگو را در پی میخوانید:
سران نهضت آزادی در خارج از کشور، از جمله دکتر ابراهیم یزدی و دکتر مصطفی چمران در توافق با مقام های مصری در دیماه ۱۳۴۲، اساسنامه تشکیلاتی تحت عنوان «سازمان مخصوص اتحاد و عمل» یا «سماع» تنظیم و آن را تسلیم جمال عبدالناصر کردند. بر مبنای این توافق قرار بود افراد این سازمان و همچنین افرادی که با معرفی این سازمان معرفی میشدند برای طی دورههای چریکی به قاهره بروند. این یعنی نهضت آزادی دو سال قبل از تشکیل سازمان مجاهدین خلق و هشت سال از قبل از تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق، که هر دو بر مبنای مشی مسلحانه شکل گرفته بودند، تصمیم به مبارزه مسلحانه گرفت و در واقع پایهگذار مبارزات مسلحانه در میان گروههای مخالف رژیم شد. چطور نهضت آزادی به این سمت حرکت کرد؟
مبارزه مسلحانه و انقلاب زمانی پیش میآید که هیچ راهحل دیگری وجود نداشته باشد، یعنی راهحلهای طبیعی و فعالیتهای آزاد و علنی سیاسی به بنبست برسد و انسدادی به وجود آید که چارهای جز انقلاب نباشد. در آن زمان، نهضتهای آزدیبخش در دنیا وجود داشت و بسیاری از کشورها یا انقلاب کرده و پیروز شده بودند، یا در حال انقلاب بودند. طبعا این فکر مطرح شد، حال که در ایران نمیشود اقدام سیاسی علنی کرد، یکی از راههای پیش رو مبارزه مسلحانه است. یعنی دقیقا پیشبینی مهندس بازرگان در دادگاه که «ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن میگوییم، بعدا دیگران با زبان دیگری سخن خواهند گفت.» درست از آب درآمد. آقای علی ملاقلیپور در مستند «راه طیشده» این جمله مهندس بازرگان را حمل بر این گرفتند که مهندس بازرگان مشوق مبارزه مسلحانه بودهاند، در حالی که اینطور نبوده است. مهندس بازرگان اصولا مشی تدریجی و اصلاحطلبی در پیش داشت، اما پیشبینی میکرد که اگر در ایران آزادی داده نشود و انسداد سیاسی به وجود آید، نتیجه آن خواهد شد. طبعا این فکر در میان خیلیها بود. زمانی که من در پاییز ۱۳۴۱ به اروپا رفتم در میان گروههای مختلف مبارز زمزمههایی برای رفتن به دنبال مبارزه مسلحانه به وجود آمده بود.
این زمزمهها بیشتر در میان چه گروههایی بود؟
افراد سازمان انقلابی حزب توده، که از حزب توده منشعب شده بودند، به فکر افتادند که زمینه مبارزه مسلحانه را فراهم کنند. حتی جبهه ملی ایران نیز همین ایده را داشت. در همان زمان شنیدم که آقایان خسرو و ناصر قشقایی، که هر دو عضو جبهه ملی بودند، به مصر رفته و مذاکراتی را در این زمینه انجام داده بودند. در نهضت آزادی شعبه خارج از کشور نیز آقایان پرویز امین و دکتر شریعتی، که با سران انقلاب الجزایر رابطه نزدیکی داشتند، در این باره با آنها صحبت کرده و مشورت گرفته بودند که آیا میشود چنین کاری کرد یا خیر. کمی بعدتر گروههایی به لبنان و فلسطین و ویتنام رفتند.
این فکر در آن زمان مطرح بود که چارهای جز مبارزه مسلحانه وجود ندارد و، چون در ایران امکان آموزش وجود نداشت، در نتیجه تصمیم گرفتند به کشورهایی که آمادگی آموزش دارند، بروند. بنابراین، آقایان یزدی، چمران و امین به مصر رفتند. من البته از آقای علی شریفیان، یکی از اعضای نهضت آزادی، شنیده بودم که آقای طالقانی او و فرد دیگری را به سفیر مصر در عراق معرفی کرده بود تا در آنجا (مصر) رادیو راه بیندازند (در حدود سال ۱۳۴۱)، اما چمران و یزدی به دنبال آموزش بودند، نه راه انداختن رادیو.
هدف از سفر به مصر فقط توافق بر سر برگزاری دورههای آموزش نظامی برای اعضای نهضت آزادی بود یا ممکن بود برای مبارزه با رژیم هم درخواست نیرو از این کشور داشته باشند؟
اصلا بحث این نبود که از مصر انتظار داشته باشند که در ایران کاری انجام دهد یا نیرویی بفرستند.
اعضای نهضت آزادی از طرح مبارزه مسلحانه استقبال کردند؟
بله وقتی این فکر مطرح شد، آنها آمادگی داشتند. تا آنجا که یادم هست، در حاشیه کنگره جبهه ملی در کارلسروهه آلمان بود که شرکت در چنین برنامهای به من پیشنهاد شد. من تا آن موقع دکتر یزدی را ندیده بودم. البته با هم از طریق نامه ارتباط داشتیم و راجع به مبارزاتشان شنیده بودم، اما رو در رو ملاقات نکرده بودیم. در حاشیه کنگره، یکی از دوستان مشترک ما به نام آقای مصطفی حقیقی، که عضو اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا بود، پیغام آورد که آقای یزدی میخواهند مرا ببینند. من در آنجا با ایشان آشنا شدم و این موضوع را مطرح کردند. البته، پیش از اینکه این مطلب را از آقای یزدی بشنوم، پرویز امین در سفری به انگلستان به من گفته بود که چنین برنامهای هست، اما از چند و، چون آن چیزی نگفت. من در آن موقع از طرف شرکتی در ایران برای یک دوره کارآموزی به انگلستان رفته بودم. برای همین، وقتی آقای یزدی این موضوع را مطرح کرد، گفتم باید اول زمینهاش را فراهم کنم، چون بورس تحصیلی هم از ایران داشتم. به هر حال، بعد از اینکه زمینههایش فراهم شد، به سماع پیوستم. قبل از رفتن به مصر، یک ماه به ایران آمدم. دکتر یزدی گفت: «ما نمیتوانیم به ایران برویم، اما احتمال اینکه تو بتوانی بروی و برگردی وجود دارد.»، چون کمتر مورد تمرکز ساواک بودم. به ایران آمدم، با دوستان صحبت کردن و به انگلستان برگشتم.
مهندس بازرگان در جریان این دورههای آموزشی بودند؟ چون دکتر یزدی در خاطراتش مینویسد در خلال مذاکرات مقدماتی با مصریها و گرفتن پاسخ موافق آنها، در بهمن ۴۱، گزارش مفصلی در این باره تهیه و از طریق مسافر برای مهندس بازرگان در ایران فرستادند. دکتر یزدی در مورد نظر مهندس بازرگان در این باره مینویسد: «در این نامه ایشان نظر موافق دوستان داخل ایران را با اصل ایجاد یک پایگاه تبلیغاتی در مصر برای راه انداختن رادیو و مفید بودن آن اطلاع دادند، اما در مورد ایجاد پایگاه جهت آموزش مبارزه مسلحانه نظر موافقی ندادند. البته ایشان با اصل استراتژی مبارزه مسلحانه مخالفت نکرده بودند، اما چندان امیدی به استقبال مردم به خصوص جوانان از چنین برنامههایی نداشتند.»
بله، مهندس بازرگان در جریان بودند. البته من ارتباط مستقیم نداشتم که بدانم چگونه در جریان قرار گرفتهاند. شاید ایشان از جزئیات اطلاع نداشتند، اما میدانستند که اتفاقاتی دارد میافتد و مخالفتی هم نداشتند.
دکتر یزدی در خاطراتش از شما به عنوان «یکی از بهترین اعضای گروه چه از حیث نظری و چه از جهت عمل» یاد میکند که «در عملیات رزمی از بهترین افراد» گروه در قاهره بودید.
البته درست است که یک بخش از آموزشهایی که در آنجا میدیدیم جنبه نظامی داشت، اما واقعا شاید نشود اسمش را آموزش چریکی گذاشت؛ چون همزمان با ما گروههایی از ویتنام و فلسطین آمده بودند، تمرینهایی که آنها داشتند واقعا سخت و کشنده بود، اما در مورد ما این طور نبود، چون هدف دوستان ما صرفا جنبه مسلحانه نبود و بیشتر هدف یادگیری مبارزه غیرعلنی و سازماندهی این نوع مبارزات بود. به همین خاطر، در مقایسه با آنها که تمرینهای چریکی میدیدند، ما آموزشهای خیلی سادهتری میدیدیم.
از جمله آموزشهایی که به ما میدادند نحوه استفاده از مواد منفجره و تلههای انفجاری و مانند آن بود. در یک مورد، پلی را در یک روستان به ما نشان دادند و گفتند که نقشه این پل را بکشید و بعد محاسبه کنید که مواد منفجره به چه میزان و در کجاها باید کار گذاشته شود تا در هنگام انفجار، پل به طور کامل از بین برود. در گروه چهار نفری ما، من از همه جدیتر برای مشارکت در تمرینها و یادگیری تلاش میکردم. در این مورد هم، بقیه وقت کمتری صرف کردند، اما من یک شب تا صحب نخوابیدم، اول نقشه را با مداد کشیدم و بعد با خودکار، درست همانطوری که در دانشگاه به عنوان رسم فنی انجام میدادیم. یا گاهی اوقات دوستان به خاطر ضعف جسمانی از زیر تمرینها در میرفتند، اما من، چون سابقه ورزش داشتم در این موارد جدیتر عمل میکردم. چند بار هم با دکتر چمران کشتی گرفتم، البته من مغلوب میشدم [میخندد]، چون چمران قهرمان کشتی بود، ولی میتوانستم مقاومت کنم و فنون کشتی را از ایشان یاد بگیرم.
چه سالی به مصر رفتید و چند وقت در این کشور ماندید؟
در اواسط فوریه ۱۹۶۵ (اواخر بهمن ۱۳۴۳) از انگلستان به مصر رفتم و سه ماه یا بیشتر در آنجا بودم، سپس به آلمان رفتم.
بودجه سماع از کجا تامین میشد؟
من نمیدانم. موقعی که خودم به سوئیس رفتم، چون نمیتوانستم کار کنم و درآمد داشته باشم، مقداری پول برایم فرستاده میشد، اما اینکه از کجا میآمد، نمیدانم. ممکن است که از طریق دوستان خارج از کشور، که تمکن بیشتری داشتند، تامین میشده است. البته، دکتر یزدی در خاطراتش نوشته است که دولت مصر هزینههای مسافرت و اسکان اعضای سماع را تامین میکرده است.
از طرف سماع به سوئیس فرستاده شدید؟
بله، قرار بود که من در سوئیس مستقر شوم؛ چون از ابتدا سفارت مصر در سوئیس برقرارکننده رابطه بود و ارتباطات از آن طریق انجام یافت. مثلا هیچ یک از کسانی که برای آموزش به قاهره رفته بودند، حق نداشتند که مستقیما با جایی مکاتبه کنند، بلکه باید نامهها را به سفارت مصر در سوئیس میفرستادند تا از آنجا به مقصد فرستاده شود. مکاتبات دیگران با اعضای سماع هم از همان طریق انجام مییافت. افرادی هم که میخواستند برای گذراندن دورههای آموزشی سماع از ایران، خارج شده و به مصر بروند، کارهایشان باید از طریق سفارت مصر در سوئیس انجام میگرفت. برای همین قرار شد که من در سوئیس مستقر شوم تا بتوانم با اعضای سفارت از نزدیک ارتباط داشته باشم.
چند وقت در سوئیس ماندید؟
در مجموع دو بار و هر بار به مدت یک ماه به سوئیس رفتم. در بار اول که به سفارت مصر در سوئیس مراجعه کردم، خودم را با نام واقعی معرفی کردم، چون ما در مصر اسم مستعار داشتیم، اسم مستعار من احمد هراتی بود و وانمود میکردیم که از افغانستان رفتهایم. به مسئولان سفارت مصر در سوئیس گفتم که من از گروهی هستم که برنامه آموزشی داشتیم، آنها گفتند که بررسی میکنند و اطلاع میدهند. یک نفر را هم معرفی کردند که فقط با او در تماس باشم.
در مصر که بودیم، عکسهای زیادی گرفتیم، اما اجازه ندادند که هیچیک از آنها را خارج کنیم. حتی دقت میکردند اگر چیزی میخریم و قبضی میگیریم، قبض از بین برود. به همین علت، وقتی که به اروپا برگشتیم هیچکس نمیدانست که در این مدت کجا بودیم و چکار میکردیم. من در سوئیس، برای ارتباط تلفنی با رابط سفارت مصر اسم مستعار ویلیام را برای خودم انتخاب کردم و، چون لهجه انگلیسی خوبی هم داشتم کسی شک نمیکرد. بعد از یک ماه، چون ویزایم داشت منقضی میشد، به آلمان برگشتم و پس از مدتی باز به سوئیس رفتم. در مدتی که در سوئیس بودم، سعی کردم که کار پیدا کنم یا ادامه تحصیل دهم تا بتوانم از این طریق اقامت بگیرم. اما به سختی به خارجیها کار میدادند و شرایط پذیرش دانشگاهها هم بسیار سخت بود از این رو، به نتیجهای نرسیدم و به آلمان برگشتم. بعد از مدت کوتاهی، دوستان گفتند که بنا به دلایلی دیگر برنامه سماع ادامه نخواهد یافت. در نتیجه من تا پاییز ۱۳۴۵، که به ایران برگشتم، در آلمان ماندم.
چرا باید با هویت افغانی در مصر آموزش میدیدید؟
مساله هویت افغانی مطرح نبود، بلکه برای حفظ امنیت اعضای سماع، برای هر فرد نام و نامخانوادگی مستعار تعیین شده بود تا در صورت فاش شدن مفاد اسناد یا مکالمات، هویت واقعی افراد فاش نشود و، به طور کلی، اسرار سازمان لو نرود. سیاست کلی هم این بود که هر کس فقط به اندازه لازم اطلاع دریافت کند یا به دیگران اطلاع دهد. از همین رو، حتی برخی از اعضاء که از پیش یکدیگر را نمیشناختند، از نام واقعی یکدیگر آگاه نمیشدند. البته، مسئولان اصلی مصری از ملیت (و شاید هویت) واقعی ما آگاهی داشتند، ولی دیگران چیزی در این باره نمیدانستند و ما در مواردی، مثلاً هنگام صحبت کردن با یکدیگر به زبان فارسی، اگر مورد سؤال مصریها قرار میگرفتیم، برای آن که ایرانی بودن ما فاش نشود خودمان را افغان معرفی میکردیم.
گروه چهار نفره شما شامل چه کسانی بود؟
نام همراهم از انگلستان مهدی طاهری بود. نام واقعی دو نفر دیگر را، به همان دلیلی که در پاسخ بالا گفتم، در آن موقع نمیدانستم و بعداً نیز جستجو نکردم.
برسیم به آستانه انقلاب و دیدار مهندس بازرگان با امام خمینی. به عنوان یکی از نزدیکان مهندس بازرگان آیا اطلاع دارید ملاقاتی که مهندس بازرگان در سال ۵۷ در نوفل لوشاتو با امام خمینی داشتند، نخستین ملاقات ایشان با امام بود؟
به احتمال زیاد نخستین ملاقات بود. من نشنیدم که قبل از آن ملاقاتی داشته باشند.
بعد از این ملاقات، نظر مهندس بازرگان راجع به امام چه بود؟
من مستقیما نظر ایشان را نشنیدم، ولی کسانی که شنیدند میگفتند ایشان از دو نکته ناراحت بودند: یکی اینکه مهندس بازرگان اصولا با این شکل انقلاب موافق نبود. طرح ایشان تغییر گام به گام بود که خودشان اصطلاح سنگر به سنگر را برای آن به کار میبردند. میگفتند باید مرحلهای جلو برویم و سنگرها را یکی یکی فتح کنیم، اما امام مخالف بودند. نکته دیگر اینکه مهندس بازرگان احساس میکرد که امام بیش از اندازه خوشبین هستند و فکر میکنند که انقلاب راحت به نتیجه میرسد و نیروهای موثر، مثل آمریکا و انگلیس، را چندان به حساب نمیآوردند. مهندس بازرگان از این موضوع نگران بودند.
چطور شد که مهندس بازرگان نخستوزیری را پذیرفتند؟
هم خود ایشان و هم دیگرانی که معرف و توصیهکننده بودند اعتقاد داشتند که گزینه دیگری وجود ندارد، بهخصوص استاد مطهری که از قبل با ایشان آشنایی داشت. در واقع، مهندس بازرگان یک حالت ذوجنبتین داشت یعنی هم در بین گروههای مذهبی، چون دانشجویان مسلمان و روحانیون مبارز، جایگاه داشت و هم در میان سیاسیون؛ ضمن اینکه روحانیون تجربه کار اجرایی نداشتند، ولی بازرگان تجربه کارهای مدیریتی داشت؛ مدیریت لولهکشی تهران و بعد مدیریت شرکت ملی نفت و پالایشگاه آبادان را بر عهده داشت که هریک در نوع خود کارهایی سنگینی بود و ایشان امتحانش را خوب پس داده بود.
مهندس بازرگان درباره پذیرش نخستوزیری با مراجع وقت نیز مشورت داشتند و آقایان هم ایشان را تشویق کردند. فقط آقای طالقانی ایشان را از پذیرفتن این منصب بر حذر داشتند و میگفتند: «نپذیر، اینها وفادار نیستند، نمیتوانی باهاشون کار کنی». در نهایت، مهندس بازرگان بنا بر مجموع توصیههایی که به ایشان شد، نخستوزیری را پذیرفت، ضمن اینکه میدانست که اگر نپذیرد انقلاب به نتیجه نخواهد رسید. بعدها هم ایشان در دفاع از این مسئله گفت: (قریب به مضمون): «اگر نمیپذیرفتم، خیلیها به من انتقاد میکردند که چرا آن موقع که فرصت به ملیون رسید نپذیرفتید.»
وقتی امام خمینی در پاریس بودند در مصاحبههایشان تاکید میکردند که نمیخواهند حکومت کنند و به قم میروند و حکومت را به مردم میسپارند. همین کار را هم کردند، اما مدتی بعد خود مهندس بازرگان از امام دعوت کرد که از قم به تهران بیایند، دلیلشان چه بود؟
دلیلش این بود که فقط خود امام نبودند، روحانیون خیلی دخالت میکردند. البته، هیات دولت هم مرتبا برای دادن گزارش به قم میرفت و از امام راهنمایی میگرفت، ایشان هم مرتباط به دولت انتقاد میکردند، تا جایی که مهندس بازرگان در نامهای از ایشان گله کرد و گفت: (قریب به مضمون): «اگر شما دولت را قبول ندارید، یا کسان دیگری را انتخاب کنید که بیشتر مورد اعتماد و هماهنگ باشند یا خودتان به تهران تشریف بیاورید و مستقیما کارها را به دست بگیرید.» البته گزینه دوم بلافاصله اتفاق نیفتاد، بلکه بعد از اینکه امام دچار ناراحتی قلبی شدند و برای معالجه به تهران آمدند، مقدار زیادی بر کارها تسلط یافتند و مدیریت بر کارها بخشی مستقیما به وسیله خودشان و بخشی به وسیله شورای انقلاب و روحانیون طراز اول انجام مییافت.
چه شد که مهندس بازرگان پذیرفتند برای هر وزارتخانه یکی از روحانیون به عنوان معاون انتخاب شود، مثلا آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان معاون مهندس صباغیان در وزرات کشور انتخاب شدند و...؟
یکی از گلههای مهندس بازرگان از روحانیون این بود که آنها مرتبا خواستهایی از دولت داشتند یا دستورهایی به دولت میدادند و خودشان حاضر به قبول مسئولیت نبودند. در نتیجه، مهندس بازرگان گفت که به این شکل نمیشود، یا آقایان خودشان بیایند و کارها را بر عهده بگیرند یا بگذارند دولت کارش را انجام دهد. با این تداخل مسئولیتها و تعدد مراکز تصمیمگیری – آنطوری که ایشان اصطلاحش بود – نمیشود مملکت را اداره کرد. از طرفی هم، آن آقایان تجربه این کار را نداشتند. راهحلی که پیدا شد این بود که در ابتدا مقداری با مسائل آشنا شوند و مشکلات دولت را درک کنند، چون وقتی از مشکلات خبر نداشته باشند فقط میتوانند ایراد بگیرند، اما وقتی خودشان مسئولیت به عهده بگیرند و مشکلات را لمس کنند مواضعشان تعدیل خواهد شد، ضمنا اگر قرار شد که بعدا خودشان مسئولیتی بر عهده بگیرند، تجربه به دست آورده باشند. همین مسئله در مورد ادغام شورای انقلاب و دولت هم پیش آمد. چون شورای انقلاب در آن موقع نقش قوه مقننه را ایفا میکرد و باید کارهای دولت را به تصویب میرساند. از یک طرف هم، در خیلی از مواقع با تصمیمات دولت مخالفت میکرد؛ مثلا اعضای شورای انقلاب به کاندیدایی که برای وزارتخانهای معرفی میشد ایراد میگرفتند و میگفتند که آن شخص نباشد. در مورد فرماندهان ارتش هم اشکال گرفته میشد. برای آن که این مسئله از بین برود گفتند که این دو را یکی کنیم، یعنی تعدادی از اعضای دولت به شورای انقلاب بروند و برعکس. این تصمیم در واقع برای هماهنگی بیشتر و جلوگیری از اصطکاک بین مراکز تصمیمگیری بود.
یعنی ورود روحانیون به وزارتخانهها پیشنهاد خود مهندس بازرگان بود؟
اینکه شخصا پیشنهاد کردند یا مجموعه توصیههای دولت و اطرافیان منجر به پیشنهاد ایشان شد، من دقیقا نمیدانم، اما مطرح شدنش از زبان ایشان بود.
یکی از نقدهایی که به دولت موقت وارد میشود این است که در آن دوره دکتر یزدی اصرار داشتند هواپیماهای اف – ۱۴ را به فروش بگذارند و استدلالشان این بود که ما احتیاجی به آنها ندایم، در حالی که در جنگ با عراق یکی از نقاط قوت نیروهای نظامی ما همین هواپیماها بود. نظر شما چیست و آیا به خاطر دارید که مهندس بازرگان چه نظری در این باره داشتند؟
در سالهای پیش از پیروزی انقلاب، قراردادهای متعددی برای خرید هواپیما و دیگر سلاحها و مهمات نظامی با دولت آمریکا بسته شده بود که بخشی از آن تسلیحات را تحویل نداده یا ناقص فرستاده بودند. این قراردادها در دولت دکتر بختیار لغو شده بود و این مسئله ربطی به دولت موقت نداشت. درباره وضعیت قراردادها، شادروان دکتر یزدی گزارش مشروحی داده است که باید به آن مراجعه کرد.
امام خمینی در سخنرانیای در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۶۰، در واکنش به اعتراض جبهه ملی به لایحه قصاص، بدون نام بردن از دکتر مصدق ابراز داشتند که سردسته جبهه ملی نیز مسلمان نبود: «یک گروهی که از اولش باطل بوده است من از آن ریشههایش میدانم، یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودهاند از اولش هم مخالف بودهاند اولش هم وقتی که مرحوم آیتالله کاشانی دید که اینها دارند خلاف میکنند صحبت کرد اینها کاری کردند که یک سگی را نزدیک مجلس عینک بهش زدند اسمش را آیتالله گذاشته بودند. (گریه حضار) این در زمان آن [مصدق]بود که اینها فخر میکنند به وجود او، آن [مصدق]هم مسلم نبود.» مهندس بازرگان به این سخنان واکنشی نشان ندادند؟
یادم نمیآید، ولی شنیدم که عدهای، از جمله آقای جلالالدین فارسی، نزد امام رفتند و شهادت دادند که دیدهاند که مصدق تکالیف دینیاش را انجام میداده و وجوه شرعیاش را میپرداخته است، اما گویا آقای خمینی حرفشان را پس نگرفتند و از آن رد شدند.