آرزویی که علی انصاریان درباره مرگ کرد
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از خبرآنلاین، علی انصاریان همیشه برای گوش های ما، حرف های شنیدنی دارد. او راوی قصه های شیرین فوتبال است. خاطراتش همیشه مشتری دارد و با آن لبخند دلنشین، گاه شما را میخکوب خود می کند. بودنش روی تخت بیمارستان، قاب زشتی است. همه دوست دارند او دوباره بلند شود. به بهانه این روزهای سخت، مرور می کنیم بعضی از جملات ماندگار او را در فوتبال.
*من رکوردار بخیه در فوتبال ایران هستم.
*یک شب با کاویانپور و علی کریمی 18 ساندویچ مک دونالدو خوردیم!
*علی پروین بین دو نیمه برایمان قاطی کرد و نگذاشت حتی آب بخوریم. نیمه دوم به زمین رفتیم و بازی را بردیم. فردا روزنامه ها نوشتند معجزه تاکتیکی علی پروین بین دو نیمه!
*بلاژویچ دلال بود.(بعد از جدایی این مربی از تیم ملی)
*تیم ملی برای من مثل سایه ام بود. هر وقت به آن نزدیک شدم، از من دور شد.
*قلعهنویی و استقلالیها قوتبال من را قبول دارند.(در روزهایی که آری هان از پرسپولیس او را کنار گذاشت)
*با رفتن به استقلال خودزنی کردم. انگار با خودم لج کرده بودم.
*بدترین خاطره فوتبالم، روزی بود که مقابل پرسپولیس در دربی بازی کردم.
*دوست دارم زمان مرگم را خودم تعیین کنم.
*کاش قبل از مادرم بمیرم.
*من همه زندگیام را مدیون پرسپولیس هستم
*از استقلالیها تشکر میکنم. یکسال برای آنها بازی کردم در حالی که می دانستند پرسپولیسی هستم ولی حمایتم کردند.
*فضای مجازی را نمیتوان حریم شخصی دانست، چون همه به آن دسترسی دارند!
*اگر کسی من یا فلان بازیگر یا ورزشکار را دوست ندارد، چه لزومی دارد که صفحه آنها را ببیند و فحش بنویسد.
*همیشه تلاش میکنم خودم باشم؛ چه موفق چه ناموفق. همیشه تلاش کردهام برای علی انصاریان شناسنامه خوب و واقعی بسازم.
*9 سال در تیم پرسپولیس بودم، اما مرا نخواستند و مجبور شدم از این تیم بروم.
*قبل از یک بازی دربی در تلویزیون گفتم ما با بازیکنان استقلال دوست هستیم. تماشاگران دعوا نکنند و به تیم حریف کاری نداشته باشند. همان بازی دقیقه 80 از بس نیکبخت را زده بودم، از زمین اخراج شدم!
*فرق فوتبال و سینما می دانید چیست؟ در فوتبال اگر اشتباه کنید، راه برگشتی نیست ولی اگر در سینما اشتباه کنید می توانید کات دهید.
*من جوری که دوست دارم زندگی میکنم. معتقدم باید در لحظه زندگی کرد، چون نمیدانم یک ساعت دیگر یا فردا چه اتفاقی میافتد.
*همراه با برادرم بلال و آلاسکا می فروختم تا بتوانیم در کنار پدرم پولی در بیاوریم.
*من هیچوقت فکر نمی کردم فوتبالیست شوم. کسی بودم که هر جمعه به استادیوم می رفتم تا بازی ببینم. برایم رویایی بود که یک روز در همان زمین آزادی بازی کنم.
*مادر شریفترین و پاکترین موجود است. به نظر من اگر خدا میخواست قدرت خود را به ما نشان دهد، با آفریدن مادر این کار را انجام داده است. تمام خوبیهای خدا در مادر خلاصه شده است.
*ما خانواده ثروتمندی نبودیم. من در یک خانه 40 متری بزرگ شدم. من و محمد با هم بلال میفروختیم، شانسی و آلاسکا میفروختیم.
*در بازار پادویی کردهام؛ برای اینکه پول اتوبوسی را که با آن سر تمرین میرفتم تامین کنم.
*هر زمان هر پولی که به دست آوردهام، 70 درصد این پول را برای خانوادهام کنار گذاشتهام و خودم تنها 30 درصد آن پول را برداشتهام.
تنها ملاک من انسان بودن است. پول، ثروت، شهرت و. . . هیچکدام برایم اهمیتی ندارد.
*حضور در جامجهانی واقعا آرزویم بود که متاسفانه 20 روز قبل از بازیها رباط صلیبی پایم پاره شد و هرگز به این آرزویم نرسیدم!