متجاوزان عبرت نمیگیرند
به گزارش اقتصادنیوز؛ در زمانی که دوقطبی سیاسی میان دو حزب اصلی آمریکا منجر شده طرفین تقریباً نتوانند بر سر هیچ چیزی به توافق برسند، اکثریت ثابتی از هر دو سو طرفدار کمکهای اقتصادی و نظامی سخاوتمندانه به اوکراین در مبارزه با تلاش ولادیمیر پوتین برای تسخیر این کشور هستند. اما سوال بزرگ و چالشبرانگیز این است: حمایت برای چه مدت و تا چه حد؟
توماس فریدمن، تحلیلگر نیویورکتایمز پاسخ میدهد: «هیچ کس نمی داند، زیرا جنگها مسیرهای قابل پیش بینی و غیرقابل پیش بینی را دنبال می کنند».
به نوشته فریدمن، مورد قابل پیش بینی در مورد اوکراین این است که با افزایش هزینه ها، افزایش نارضایتی - چه در آمریکا و چه در میان متحدان اروپایی ما - وجود خواهد داشت که استدلال می کنند که منافع و ارزش های ما در اوکراین از تعادل خارج شده است. آنها استدلال خواهند کرد که ما نه از نظر اقتصادی می توانیم از اوکراین تا حد پیروزی کامل حمایت کنیم - یعنی ارتش پوتین را از هر وجب اوکراین بیرون برانیم - و نه از نظر استراتژیک استطاعت انجام پیروزی کامل را داریم، زیرا پوتین در مواجهه با شکست کامل می تواند یک سلاح هسته ای را آزاد کند.
می توان نشانه هایی از این را در بیانیه هفتههای پیش امانوئل مکرون رئیس جمهور فرانسه مشاهده کرد که گفت ائتلاف غربی نباید "روسیه را تحقیر کند" - بیانیه ای که اعتراض اوکراین را برانگیخت.
در همین زمینه، استفان والت، نظریهپرداز و استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد و ستون نویس فارین پالیسی در مقالهای برای این نشریه با عنوان «مجازات پوتین بازدارنده جنگهای آینده نخواهد بود» استدلال کرده است که درخواست ها برای تحمیل شکست قاطع به روسیه اشتباه است و لزوماً پوتین یا دیگران را از توسل به زور باز نمیدارد.
اوکراین، جنگ سرنوشتساز سیاره نیست
اقتصادنیوز این مقاله را در دو بخش منتشر میکند. در بخش نخست که پیشتر با عنوان «تبعات تحمیل شکست قاطع به پوتین» منتشر شد، والت با انتقاد از مواضع رهبران و مفسران غربی (از سرمقاله جو بایدن در نیویورکتایمز تا نظرات اخیر فوکویاما درباره جنگ اوکراین) که خواهان تحمیل شکست قاطع به روسیه هستند، نوشت: استدلالهایی از این دست برای دههها جزء اصلی گفتمان تندرو (و بهویژه نومحافظهکاران) بودهاند. مانند تئوری دومینو که هر چقدر هم که رد شود از مردن خودداری می کند، چنین ادعاهایی نتیجه یک درگیری واحد را به مبارزه برای سرنوشت کل سیاره تبدیل می کنند.
به نوشته والت، انتخابی که گفته میشود با آن روبرو هستیم، واضح است. در یک مسیر: نظم لیبرال احیا شده به رهبری اتحادی متحد از دموکراسی های قدرتمند و صلح طلب، و آینده ای که در آن جنگ نادر است و رفاه حاکم است. در مسیر دیگر: دنیایی از خودکامگی در حال گسترش، حقوق بشر در حال فرسایش، و جنگ بیشتر. بر اساس این دیدگاه، اوکراین باید پیروزی بزرگی داشته باشد، وگرنه همه چیز از دست رفته است.
این نظریهپرداز روابط بینالملل با طرح این پرسش که «آیا واقعاً شکست دادن یک متجاوز به دیگران رفتار بهتر را می آموزد؟»، مینویسد: «اگر اینطور بود، دنیای خوشخیمتری داشتیم، اما نگاهی گذرا به قرن گذشته چیزی غیر از این را نشان میدهد». وی سپس با آوردن نمونههای تاریخی مختلف از جنگهای جهانی و منطقهای به نقض ادعای «عبرتآموزی شکست برای متجاوزان» پرداخته است.
در ادامه بخش دوم و پایانی این مقاله را بخوانید.
متجاوزان عبرت نمیگیرند
والت در ادامه نوشته است: توجه داشته باشید، این فقط قدرتهای بزرگ نیستند که پس از شروع یک جنگ تهاجمی، درسهای سختی دریافت میکنند. در سال 1982، حکومت نظامی آرژانتین تصمیم گرفت که جزایر فالکلند بریتانیا (که آنها را مالوینا می نامند) متعلق به آنهاست و تصمیم گرفت این سرزمین را به زور تصرف کند. بریتانیا گل سرسبد نیروی دریایی آرژانتین را غرق کرد و با موفقیت این جزایر را پس گرفت و اعتراضات مردمی در آرژانتین سرانجام ژنرال ها را از قدرت کنار زد.
صدام حسین عراق نیز سرانجام به سرنوشت مشابهی دچار شد. تصمیم او برای حمله به ایران انقلابی در سال 1980 منجر به نزدیک به هشت سال جنگ شد که در آن صدها هزار عراقی جان خود را از دست دادند و اقتصاد عراق به هم ریخت. دو سال بعد، او تصمیم گرفت مشکلات اقتصادی جنگ اول را که در جنگ با همسایه ایجاد کرده بود، با تصرف کویت حل کند، اما توسط ائتلافی به رهبری ایالات متحده به طرز مفتضحانه ای اخراج شد و تحت تحریم های بسیار سرزده سازمان ملل قرار گرفت. تجاوز در هر دو مورد سودی نداشت، اما ناکامیهای صدام باعث نشد که برخی از کشورهای دیگر - از جمله برخی از دموکراسیهای برجسته - نتوانند جنگهای جدیدی را آغاز کنند.
اگر شکستهای دردناک واقعاً هشدارهای واضحی برای دیگران میفرستاد، تجربه شوروی و آمریکا در افغانستان و تجربه ایالات متحده در عراق پس از سال 2003 به پوتین و همکارانش میآموخت که حمله به اوکراین احتمالاً یک واکنش قدرتمند ملیگرایانه ایجاد میکند و قدرتهای خارجی را تشویق میکند تا کاری را انجام دهند. اینها می توانستند اهداف او را خنثی کنند (اما نکردند).
مطمئناً پوتین می دانست که ایالات متحده با تأمین مجاهدین به شکست اشغال شوروی در افغانستان کمک کرده است، همانطور که سوریه و ایران هر کدام به نیروهای عراقی کمک کرده بودند تا تلاش ایالات متحده در عراق را شکست دهند. درس این دو درگیری بسیار واضح به نظر می رسد، اما به نظر می رسد پوتین خود را متقاعد کرده است که این در مورد اوکراین صدق نمی کند.
چرا عبرت تجاوزگری فراموش میشود؟
البته هر جنگ تهاجمی به شکست ختم نمی شود، اما به نظر می رسد مواردی که متجاوزان به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند و افرادی که جنگ را آغاز کرده اند بهای شخصی زیادی برای حماقت خود پرداخته اند، کم نیست. با این حال، این درسی که "پرخاشگری به درد نمیخورد" معمولا نادیده گرفته می شود یا فراموش می شود. چرا؟
یک دلیل این است که درسهای هر جنگی همیشه واضح نیست و افراد منطقی میتوانند نتایج متفاوتی از شکست بگیرند. آیا رفتن به جنگ از همان ابتدا ایده بدی بود یا شکست ناشی از اجرای ضعیف بود یا فقط بدشانسی؟ اگر سیاستگذاران معتقد باشند که این زمان متفاوت است و دانش جدید، فناوری جدید، یک استراتژی هوشمندانه جدید یا مجموعه ای منحصربفرد از شرایط سیاسی مطلوب، این بار موفقیت را به همراه خواهد داشت، درس های یک جنگ شکست خورده نیز کنار گذاشته خواهد شد. هرگز نباید دست کم گرفت که اگر نخبگان واقعاً می خواهند وارد جنگ شوند، می توانند با آنها صحبت کنند.
رهبران ممکن است از نزدیک با تاریخ ملی خود آشنا باشند، اما آنها کمتر به آنچه برای سایر ملل در شرایط مشابه رخ داده است، اهمیت میدهند و کمتر دربارهاش میدانند.مشکل دوم - مشکلی که در کار محقق فقید رابرت جرویس برجسته شده است - این است که انسان ها تمایل دارند برای تجربیات خود اهمیت بیشتری قائل شوند تا تجربیات دیگران. رهبران یک کشور ممکن است از نزدیک با تاریخ ملی خود آشنا باشند (اگرچه احتمالاً نسخه ای خودخواهانه از آن را جذب کرده اند)، اما کمتر میدانند که در شرایط مشابه چه بر سر ملت های دیگر آمده است.
و نادیده گرفتن شکست یک کشور دیگر با ادعای این که هدف آنها به همان اندازه عادلانه نبوده، عزم آنها به این بزرگی نبوده، و ارتش آنها به اندازه خود صلاحیت نداشته، آسان است.
علاوه بر این، از آنجایی که تصمیمات برای جنگ معمولاً منعکس کننده سنجش پیچیده ای از تهدیدها، فرصت ها، هزینه های مورد انتظار و جایگزین ها هستند، آنچه برای کشور دیگری در یک درگیری کاملاً متفاوت رخ داده، ممکن است در محاسبات آنها مهم نباشد.
به علاوه، رهبرانی که جنگها را آغاز میکنند، اغلب میدانند که خطراتی در آن وجود دارد، و گاهی اوقات تشخیص میدهند که شانس پیروزی بسیار اندک است. با این حال، اگر معتقد باشند جایگزین بدتر است، «تاس آهنی میاندازند». برای مثال واضح، رهبران ژاپن در سال 1941 دریافتند که ایالات متحده بسیار قوی تر است و حمله به پرل هاربر یک قمار بزرگ است که احتمالاً شکست خواهد خورد. با این وجود، آنها بر این باور بودند که جایگزین، تسلیم شدن در برابر فشار ایالات متحده و دست کشیدن از تلاش خود برای کسب موقعیت قدرت های بزرگ و تسلط بر آسیا است - نتیجه ای بود که آنها بینهایت بدتر میدانستند.
نکته پایانی
نکته پایانی این است که سیاستگذاران ایالات متحده نباید اقدامات امروز خود را بر این باور قرار دهند که پیروزی در اوکراین (یا یمن یا اتیوپی یا لیبی) قوس تاریخ را قاطعانه به سمتی که آنها دوست دارند کج خواهد کرد. همچنین نتیجه درگیریهای امروزی تأثیر زیادی بر نحوه تفکر رهبران آینده در مورد چشمانداز خود در هنگام تصمیمگیری برای شروع جنگ نخواهد داشت.دلایل خوبی برای حمایت از تلاشهای اوکراین برای مقاومت در برابر روسیه وجود دارد (اگرچه افراد منطقی میتوانند در مورد اینکه این حمایت تا کجا باید پیش برود اختلاف نظر داشته باشند)، اما آینده دموکراسی معلق نیست.
به جای اینکه این جنگ را فرصتی برای درس آموزی به روسیه بدانند، سیاست گذاران باید بر شناسایی منافع و موضوعات خاص در حال حاضر تمرکز کنند و سعی کنند راه حلی صلح آمیز طراحی کنند که بتواند به اندازه کافی آنچه را که می خواهند برای منصرف کردن دور دیگری از جنگ در اختیار همه قرار دهد.فهمیدن اینکه چگونه این کار را انجام دهیم، بدون اینکه خودمان را فریب دهیم که سرنوشت بشریت به نتیجه آن بستگی دارد، به اندازه کافی سخت است.