آزادی و مالکیت؛ حقوق سلب ناشدنی انسان
نویسنده: جیمز لینزی
ترجمه: مسعود یوسف حصیرچین
ما خدا نیستیم. نمیتوانیم خدا شویم و یا به جای خدا صحبت کنیم. این مسئله بدیهی و آغاز خرد و رفاه است. از آنجا که خدا نیستیم، نمیتوانیم ماهیت کامل خدا را بشناسیم. در نتیجه، نمیتوانیم هیچ هدفی، از جمله هدف غایی، زندگیهایمان را بدانیم. از آنجا که نمیتوانیم ماهیت کامل خدا را بشناسیم، نمیتوانیم باوری را بر دیگری تحمیل کنیم، چه برسد به اینکه آنها را به سوی خطای نهایی رهسپار کنیم. مخصوصاً، نمیتوانیم کسی، خودمان یا دیگری، را از احتمال به واقعیت پیوستن آن هدف بیگانه کنیم. خلاصه بگویم، با نداشتن قدرت خدا، توجیهی برای اجبار دیگران وجود ندارد.
انسانها، با توجه به ماهیت اخلاقی محدودشان، که گاهی «سقوط کرده» نامیده میشود، معمولاً به دنبال تحمیل باور، گفتار و عمل به دیگر انسانها هستند، به دلایلی خوب و بد. مکانیسمهای اصلی که انسانی با استفاده از آنها میتواند باور، گفتار یا عمل دیگری را تحمیل کند، عبارتند از تهدید معتبر نسبت به جان، آزادی یا معاش او که معمولاً بهعنوان داراییهای او شناخته میشوند. بهعلاوه، به دلیل ماهیت کاملاً خصوصی وجدان، که ممکن است افراد به دلایل متفاوت و معتبری آن را از دیگر انسانها پنهان نگه دارند، نقض ناروای حریم خصوصی انسان و محتوای ذهنش میتواند او را مجبور کند. هر کسی که بتواند زندگی، آزادی یا معاش کسی را نابود کند یا حریم خصوصیاش را به میزان کافی نقض کند، میتواند باور، گفتار و فعالیتی را بر او تحمیل کند و در نتیجه او را از طریق نابودی یا اجبار از هر هدف نهایی بالقوهای که شاید داشته باشد از خود بیگانه کند. فقط خدا میتواند چنین قدرتی داشته باشد و ما خدا نیستیم. هیچ انسانی نمیتواند به صورت موجه مدعی چنین قدرتی شود.
در نتیجه، این حقایق را بدیهی میدانیم: که ما خدا نیستیم و در نتیجه، با موهبتی که منجر به وجود ما شده است، خالق ما، حقوقی سلب ناشدنی به ما اعطا شده است که از جملهشان حیات، آزادی و مالکیت است، از جمله مالکیت خصوصی محتوای ذهنمان و توانایی استفاده از آنها برای دنبال کردن خوشبختی، ثروت و هر هدفی، نهایی یا غیر نهایی، که شاید در زندگیمان یا برای آن وجود داشته باشد.
این حقوق و حریم خصوصی ضروری برای حفظ آنها را باید نگه داشت و در نتیجه آنها را، در پرتو اصلی کلمه، مقدس دانست.
از آنجا که انسانها باید تا آنجا که میتوانند در صلح با هم زندگی کنند و به دنبال بیشترین مقدار رفاه ممکن باشند، نوعی نظام سیاسی -دولتی عادل- باید در میان آنها مستقر شود، نه برای حکومت بر آنها بلکه برای حراست از این حقوق مقدس و سلب ناشدنی. در نتیجه، هدف اصلی دولتی حراست از این حقوق و تسهیل حل مسالمتآمیز نزاعها و درگیریهایی است که به دلیل تفاوتهای فردی انسانها میان آنها به وجود میآید.
پس این دولت باید به چه چیزی پایبند باشد تا این وظیفۀ مقدس را انجام دهد اما خودش آنچه را سلب ناشدنی است از انسانها سلب نکند؟ دولت هم خدا نیست، فارغ از چگونگی استقرارش در میان انسانها. نه میتواند خدا شود و نه میتواند خدا بسازد و نه میتواند با قدرت خدا عمل کند یا سخن بگوید. باید تقریباً همه جوره محدود شود و در برابر خودش و دیگران از حقوق سلب ناشدنی انسانها حراست کند.
از آنجا که دولت قدرت خدا را ندارد، دولتی عادل بر انسانهایی که در میانشان مستقر شده هیچ قدرت سیاسی ذاتی ندارد. یعنی، دولت عادل نمیتواند حکمرانی کند و نمیتواند فرمانروایی کند مگر با رضایت کسانی که بر آنها فرمانروایی میکند. چنین دولتی نمیتواند قدرت فرمانروایی را غصب کند، قانون باید در جای خودش حکم کند و در معرض سازوکارهای تولید و اصلاحی باشد که مشارکت و رضایت کسانی را که بر آنها فرمان رانده میشود تضمین کند. به این ترتیب، هیچ کس قدرت سیاسی ویژهای ندارد و هیچ کس از قانونی که در میان انسانها و برای فرمانروایی عادلانه بر آنها بر پا شده معاف نخواهد بود.
تمامی دولتها، از جمله دولتی عادل، باید قدرت سیاسی داشته باشد و آن را به کار بگیرد، از جمله قدرتی برای تولید و اعمال قانونی که به جای آن فرمانروایی میکند. در دولتی عادل، آن قدرت متعلق به مردم است، از طریق آنان عمل میکند و برای آنان عمل میکند و به این ترتیب، به قدرتی سیاسی قرض داده میشود که در نهایت باید در هر زمانی به مردمی که بر آنها حکمرانی میکند پاسخگو باشد، این قدرت موقتی است و قدرتش از لحاظ زمانی، گستره و نظارت و توازن محدود است.
دولتی عادل، باید ذاتاً دموکراتیک باشد تا رضایت کسانی را که بر آنها حکومت میکند به دست بیاورد اما این دولت دموکراتیک نمیتواند از حقوق اقلیت در برابر اکثریت حراست کند مگر اینکه آن دموکراسی در عمل جمهوری باشد. دولتمردان باید مورد رضایت انسانهایی باشند که آنها را نمایندگی میکنند. در دورههای زمانی باید انتخابات منصفانه و بیطرفانه برگزار کرد تا قدرت سیاسی را به خدمتکاران عموم قرض داد و این قدرت باید بر اساس خواست یا نیاز به دیگران قرض داده شود، در غیر این صورت، قدرتی بزرگتر از خودش را غصب کرده که نمیتواند حقی نسبت به آن داشته باشد. اکثریت باید حق گفتن داشته باشد و اقلیت باید آنقدر نمایندگی داشته باشد که با عقاید عمومی که متعصبانه یا سهلانگارانه نسبت به او وجود دارد مقابله کند.
دولتی عادل باید حقوق بیان، مطبوعات، اعتراض و دادخواهی را تضمین کند وگرنه نمیتوان آن را بازخواست کرد و رضایتی که با آن حکمرانی میکند نمیتواند بهدرستی آگاهانه باشد. قدرتش باید محدود و تقسیم شده باشد و در نظامی از نظارت و توازن قرار داشته باشد تا نتواند با آن ادعای نامشروعی برای حکومت با قدرتی سیاسی داشته باشد که نمیتواند آن را داشته باشد. دولت خدا نیست چون ما خدا نیستیم. دولتهای عادل این مسئله را میفهمند و آن را نگه میدارند. دولتهای ناعادل این مسئله را رد میکند و از آن تخطی میکند و در حق کسانی که باید به آنها خدمت کند بد میکنند.
دولتی عادل نمیتواند باورها، گفتار یا اعمال انسانها را تحمیل کند چون چنین قدرتی ندارد، چنین قدرتی را حتی نمیتوان به دولت قرض داد، در نتیجه دولت نمیتواند انسانها را از حق حیات، آزادیها و اموالشان یا انتظارات معقول حریم خصوصیشان، بدون روند قانونی مطابق با هدف مقدسش محروم کند؛ هدف مقدس حراست از حقوق سلب ناشدنی کسانی است که به آنها خدمت و از آنها حراست میکند. در نتیجه باید حقِ باور، سخن گفتن و پرستیدن و همچنین حقوق دفاع از خود در برابر هر گونه تلاشی برای سلب حقوق بنیادین سلب ناشدنی انسانها را تضمین کند. نمیتواند به طرز ظالمانه یا غیرعادی مجازات کند یا کسی را مجبور به اعتراف علیه خودش کند.
از آنجا که باور و وجدان شخصی بهصورت بدیهی غصب ناشدنی است، از همین رو دولت عادل باید حق حریم خصوصی را بدون مداخله در فضاهای خصوصی و انتظاری معقول از حریم خصوصی محدود حتی در فضاهای عمومی تضمین کند. از آنجا که دولتها خدا نیستند، چون ما خدا نیستیم و آنها در میان ما نهادینه شدهاند، آنها هیچ حقی برای نقض تقدس ذهن هیچ شخصی را ندارند، نه حق شکنجه دارند و نه زیر نظر گرفتن افراد بدون داشتنِ ظن موجه و نه حق تغییر عقاید، اعمال یا محیطها را تا به نوعی آنها را علیه ارادۀ شخصیشان مجبور کنند. در عوض، در کنار دیگر حقوق سلب ناشدنیمان، دولتهای عادل وظیفه دارند حد معقولی از حریم خصوصی را میان شهروندان تضمین کنند و خودشان هم حق ندارند آن را زیر پا بگذارند. چون ما هم خدا نیستیم، هیچ یک از ما به صورت فردی چنین قدرتی نسبت بر دیگری نداریم.
و در دولتهای عادل، افراد عادل قدرت اجتماعی یا سیاسیشان بر دیگر انسانها را با به دست آوردن رضایت به دست میآورند. از آنجا که هیچ کسی قدرتی ذاتی نسبت به دیگری ندارد، رضایت به داشتن قدرت سیاسی نباید مطلق باشد و باید آزادانه و تحت قراردادی مطابق ارزشها و شرایط مشخص شده توسط طرفین و مطابق توافق آنها انجام شود. در نتیجه، در میان افراد بزرگسال، قدرت سیاسی بر اساس اثبات فضیلت توانایی برای افراد حاضر در رابطه تمدید میشود. دولتهای عادل باید ترتیباتی بدهند تا دادگاههای عدالت بر پا شوند و به این وسیله حل نزاعهای میان افراد سادهتر شود. دادگاهها باید بیطرفانه قانون را اجرا کنند، نه به سود اکثریت و نه به سود اقلیت، و تنها تحت چنین قیدی است که افراد عادل باید به دادگاه بروند. در برابر قدرت خودسر باید مقاومت کرد و هر گونه آموزۀ عدم مقاومت در برابر قدرت و سرکوب خودسرانه، پوچ، بردهوار و خراب کنندۀ خوبی و خوشبختی نوع بشر است. از همین رو، دادگاهها باید در اجرای قانون بیطرف باشند.
از آنجا که نمیشود باور را تحمیل کرد، چون هیچ کس قدرت این را ندارد که باور به هر ایدهای، صحیح یا غلط، حقیقی یا دروغین، را تحمیل کند. در نتیجه، هیچ گزارهای بر اساس این فضیلت که چه کسی آن را به وجود آورده، حقیقی یا خوب دانسته نخواهد شد. هر گزارهای، قدرتش را از طریق فرایندهای اعتبارسنجی به دست میآورد که آن را ملزم میکنند در رقابت با ایدههایی که نمایندۀ بهترین ارزیابیهایمان از قوانین طبیعت واقعیت عینی یا آفرینش خدا هستند سربلند بیرون بیایند، ایدههایی که مطابق تعریفشان نمیتوانند اشتباه یا دروغین باشند و فردی نیستند اما در دسترس افرادند. انسانها میتوانند خودشان را در مقام قدرت قرار دهند، و دیگران میتوانند نسبت به آن امر رضایت داشته یا نداشته باشند، بر اساس نشان دادن ظرفیتهایشان برای مشخص کردن اینکه چه چیزی درست و حقیقی است؛ از طریق اِعمال موفق مهارتها و بینشهایشان. از آنجا که هیچ انسانی خدا نیست، یعنی محدود است، هیچ انسانی قدرت ویژه یا نهایی بر ادعاهای درستی، یا حقیقتش ندارد و باید حاضر باشد که ایدههایش به چالش کشیده شوند.
از آنجا که حقمان نسبت به داراییهایمان سلب ناشدنی است، کسی نمیتواند این حق را از ما بگیرد که هر کاری که دلمان میخواهد با داراییهایمان انجام دهیم، مشروط بر اینکه حقوق دیگران را از آنان سلب نکند. بهعبارت دیگر، نه تنها حق داریم داراییهایمان را نگه داریم، بلکه حق داریم مطابق اصول تجارت آزاد و تحت قانون با داراییهایمان وارد تجارت شویم. هر دو طرفی که با شرایط قراردادی موافق باشند، میتوانند بدون دخالت سایرین داراییهایشان را جا به جا کنند و دولتی عادل باید از این حق حراست کند تا مطابق وظیفهاش حقوق مالکیت تمام شهروندان را حفظ کرده باشد.
خلاصه بگویم، ما خدا نیستیم. پیامدهای این گزارۀ بدیهی بسیار زیادند. هیچ یک از ما نمیتواند دیگری را مجبور کند یا ایدهاش را تحمیل کند چون نسبت به اهمیت هر خطایی علیه ارزش ذاتی و هدف بالقوۀ فرد دیگر فهم محدودی داریم. در نتیجه، پروژۀ سامانبخشی جامعهمان را از جایگاه برابری سیاسی با حقوق بهخصوصی آغاز میکنیم که سلب ناشدنیاند، از جمله حق حیات، آزادی، مالکیت، ظرفیت استفاده از آنها برای حرکت به سوی خوشبختی و اهدافمان و انتظار معقولی از حریم خصوصی که با آن بتوانیم تقدسشان را حفظ کنیم. از آنجا که قدرتی برای حکومت بر دیگری نداریم، در عوض با قانون و فضیلت و قرض دادن قدرت اجتماعی و سیاسی بر ما فرمانروایی میشود، آن هم مطابق شیوههای محدودی مانند فرایندهایی که ذاتاً گشودهاند و به شکلی عینی مشخص میشوند. باور شخصی مقدس است، نه از این رو که هر انسانی خداست، بلکه از این رو که هیچ انسانی خدا نیست. فرد از لحاظ سیاسی مصون است چون حامل باور فردی مقدس خودش است.
این ایدههای متواضع و جنجالی همراه با پروژۀ اجتماعی و سیاسی که تعریف میکنند، یک نام دارند: لیبرالیسم کلاسیک.