روایتی از زندگی دو سارق بادیگارد/ این دو پسرخاله مرتکب قتل شدند!
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از اعتماد، اواخر خرداد ماه امسال عباسعلی محمدیان، فرمانده انتظامی تهران بزرگ اعلام کرد که ۲۲۹ سارق و مالخر در قالب ۵۱ باند پس از ارتکاب جرم شناسایی و دستگیر شدند. محمدیان در مورد اینکه ارزش اموال مسروقه دهها میلیارد تومان است، گفت: «بخشی از اموال مسروقه در داخل کشور به فروش میرسد که برای برخی فروشندگان اجناس دستدوم شناسنامه تهیه شده است که ماموران پلیس به صورت نامحسوس به واحدهای صنفی مربوطه مراجعه و اقدام به بازرسی میکنند. چنانچه کالایی دست دوم برای فروش در مغازه باشد، توقیف میشود، مگر اینکه سند داشته باشد. اجناسی هم که در فضای مجازی برای فروش آگهی شده باشد اگر سند نداشته باشند، توقیف میشود.»
پلان یک
در بین ۲۲۹ سارق و مالخری که توسط پلیس دستگیر شدند چند سارق داستان عجیبی داشتند. در میان این چند سارق دو پسرخاله حضور داشتند. یکی از آنها ادعا میکرد بادیگارد بازیگر معروف سینما و تلویزیون است. این دو پسرخاله چند ماه پیش برای اموال یک مرد تاجر نقشه میکشند که بتوانند از طریق گروگانگیری ۱۴ میلیارد تومان از خانواده او سرقت کنند، اما ناگهان نقشه گروگانگیری آنها به جنایت ختم میشود.
یکی از آنها در پاسخ به سوالاتی که از او میشود به «اعتماد» میگوید: «من و پسرخالهام هر دو ورزشکار هستیم و از سالها قبل به صورت حرفهای ورزش را دنبال میکنیم. البته پسرخالهام باشگاه ورزشی دارد و من هم پیش او ورزش میکنم. هر دو بادیگارد هستیم، اما پسرخالهام مدتی است که دیگر بادیگارد نیست. من به عنوان بادیگارد برای چند هنرپیشه معروف سینما و تلویزیون کار کردهام و تا قبل از دستگیری هم مشغول به کار بودم. به هر حال من ورزشکارم و کارم را خوب بلدم، به خاطر همین خیلی از هنرپیشهها درخواست میدادند به عنوان بادیگارد در سفرهای کاریشان همراه آنها باشم. سفرهایی هم که میرفتند دستمزد بادیگاردیش متفاوت بود. خلاصه ماهیانه بین ۶۰ الی ۷۰ میلیون تومان حقوق میگرفتم.»
او در ادامه در پاسخ به سرقت از اموال مرد تاجر که در نهایت نیز به قتل رسید، میگوید: «او همسایه مادربزرگ پسرخالهام بود. چند باری که به خانه مادربزرگ او رفته بودم، مقتول را دیدم. پسرخالهام میگفت او تاجر و پولدار است. از سر و وضعش هم مشخص بود که مرد ثروتمندی است، چون هرچند وقت یکبار خودروی مدل بالای خارجی سوار میشد. علاوه بر تجارت، در کار خرید و فروش عتیقه و زیرخاکی هم بود. به همین دلیل نقشه ربودن او را کشیدیم. قصد کشتن او را نداشتیم، اما بخت با ما یار نبود. فقط میخواستیم ۱۵ میلیارد تومان از او اخاذی کنیم و بعد از ایران فرار کنیم. روز حادثه به بهانه معامله عتیقه، مرد تاجر را به خانهای کشاندیم. خانه را به مدت ۲۴ ساعت اجاره کرده بودیم. وقتی رسید، دست و پایش را بستیم. بعد به او آمپول آرامبخش تزریق کردیم. قرار بود ۱۵ میلیارد تومان رمزارز از خانوادهاش اخاذی کنیم و بعد گروگان را رها و از کشور خارج شویم، اما نقشه ما خوب پیش نرفت. هنوز خانواده گروگان رمزارزها را تهیه نکرده بودند که متوجه شدیم مرد تاجر نفس نمیکشد و جانش را از دست داده است. فکر میکنم به خاطر بسته بودن دهانش و تزریق آمپول دچار خفگی شده بود. وقتی متوجه شدیم مرد تاجر فوت کرده جسد او را مثله و به سمت جاجرود بردیم و آنجا رها کردیم. ما به خاطر هیچ، مرتکب قتل شدیم. بدون اینکه پولی گیرمان بیاید، پلیس ردمان را زد و دستگیر شدیم.»
پلان دو
یکی دیگر از سارقان تمام اموالی که از راه خرید و فروش مواد مخدر به دست آورده بود را در قمار از دست داده و چون زندگیاش را باخته تصمیم گرفته دست به سرقت بزند. او کارت بانکی افراد مسن را خالی میکرده است. این سارق نیز در مورد زندگیاش به «اعتماد» میگوید: «من سابقه خرید و فروش موادمخدر را دارم. چند سالی بود موادمخدر میفروختم و از این راه پول خوبی به دست میآوردم تا اینکه دستگیر و راهی زندان شدم. وقتی از زندان آزاد شدم، همسرم گفت اگر دست از خلاف برندارم از من جدا میشود، به همین دلیل ادعا کردم توبه کردهام. البته دنبال قاچاقفروشی نرفتم و تصمیم گرفتم با همان پولی که از قاچاقفروشی به دست آورده بودم کاری دست و پا کنم. مدتی قبل یکی از دوستانم سراغم آمد و پای مرا به قمارخانهای باز کرد. همسرم فکر میکرد من کار درست و حسابی پیدا کردم، چون هر شب با جیبی پر از پول به خانه میرفتم. ما حتی روی باخت و برد تیمهای فوتبال هم شرطبندی میکردیم و گاهی هم شرطبندیهای ما با یورو و دلار بود، اما وقتی همه دار و ندارم را باختم، تصمیم گرفتم سرقت کنم تا از این راه پولی به دست بیاورم و همسرم متوجه قماربازیهایم نشود. چند باری که به قمارخانه رفتم، وسوسه شدم قمار کنم و در نهایت هم هر چه سرمایه داشتم یکشبه از دست دادم. تا اینکه وقتی یک روز رفته بودم از دستگاه عابربانک، پول بگیرم یک پیرزن نزد من آمد و خواست تا در کار عملیات بانکی به او کمک کنم. همان لحظه بود که ایده سرقت با چنین شگردی به ذهنم رسید و افراد سالخوردهای را که برای برداشت یا انتقال پول به دستگاههای خودپرداز مراجعه میکردند به عنوان طعمه انتخاب میکردم و به بهانه اینکه میخواهم پول برداشت کنم جلوی دستگاههای خودپرداز میرفتم. بعد به بهانه اینکه به آنها کمک کنم کارتشان را میگرفتم و با چربزبانی آنها را فریب میدادم و آنها هم کارتشان را همراه رمزش در اختیار من قرار میدادند. پس از اتمام کار به جای کارت خودشان کارت سوختهای شبیه به آن تحویل آنها میدادم و معمولا هم آنها متوجه نمیشدند. بدین ترتیب کارت عابربانک و رمز آنها را پیش خودم نگه میداشتم و سریع کارت هدیه میگرفتم و با کارت هدیه خرید میکردم. گاهی هم با همان کارت در همان ساعت اولیه خرید میکردم. فکر کنم حدود ۵۰ سرقت انجام دادم و حدود ۴۰۰ میلیون تومان گیرم آمد.»
پلان سه
مرد جوان دیگر در میان سارقان و موبایلقاپان است. او مدعی است قبل از اینکه دست به سرقت بزند در یکی از تیمهای فوتبال نوجوانان مشغول بوده و فوتبالیست حرفهای بوده است. این سارق نیز در مورد زندگی خود به «اعتماد» میگوید: «در دوران نوجوانی در تیم درست و حسابی بازی میکردم. هافبک بازی میکردم و بازیم خیلی خوب بود و در آن تیم حرفهای بودم. دوست داشتم در آینده مثل محسن مسلمان در فوتبال حرفهای شوم و بدرخشم، اما نشد و در ۱۸ سالگی یک میهمانی شبانه سرنوشتم را تغییر داد. همراه دوستانم به یک میهمانی شبانه دعوت شده بودم. در آنجا مشروب خوردم و بعد هم به اصرار یکی از دوستانم قرص اکس مصرف کردم. قدرت عجیبی پیدا کرده بودم و هیجان زیادی سراغم آمده بود که دوستانم پیشنهاد دادند به سرقت برویم. برای هیجانش قبول کردم و همراه دوستانم به عنوان اسکورت به سرقت رفتم تا اینکه کمکم معتاد به مشروب، قرصهای اکستازی و موادمخدر شدم. پس از این تصمیم گرفتم سرقت کنم.»
او در ادامه میگوید: «وضع مالی خانوادهام خوب است و پدرم هر چه میخواستم برایم تهیه میکرد، اما وقتی معتاد شدم دیگر نتوانستم سرقت را رها کنم. یکسال بعد از آن مهمانی موبایلقاپی میکردم. تا اینکه دستگیر شدم، اما حدود هشت ماه قبل از زندان آزاد شدم و همراه دوستم تصمیم گرفتم دوباره موبایلقاپی کنم و در این مدت هم حدود ۱۰۰ فقره سرقت داشتیم. البته بدون استفاده از سلاح. فقط موبایل شهروندان را از دستشان در کوچه و خیابان یا ماشینهایشان میقاپیدیم و فرار میکردیم.»