پول بازسازی افغانستان دود شد؟
به گزارش اقتصادنیوز، سقوط کابل طی مدت زمانی کم تر از دو هفته به دست نیروهای طالبان، تحلیل های فراوانی را در پی داشته که به دنبال توضیحی برای علت این رخداد غیرمنتظره هستند. در این میان اشاره به فرهنگ بومی افعانستان و فساد گسترده دولتی به شکل متداولی از سوی تحلیلگران غربی برای توضیح فروپاشی یک شبه ارتش این کشور به کار می رود. کیشور محبوبانی، استاد روابط بین الملل در دانشگاه ملی سنگاپور و سفیر سابق این کشور در سازمان ملل، با انتشار یادداشتی با عنوان «افغانها را سرزنش نکنید» در پایگاه تحلیلی فارن پالیسی، ضمن رد چنین دست ارزیابی هایی، با یادآوری نمونه های مشابه تاریخی مهم ترین نقاط ضعف سیاست خارجی ایالات متحده را که منجر به رقم خوردن چنین شکست هایی می شود، بررسی کرده است.
ناکامی کامیاب ترین ها
چرا ایالات متحده، به عنوان کامیابترین جامعه در دنیا، با وجود این همه قمار خارجی -از کامبوج و ویتنام گرفته تا افغانستان و عراق- به هزینه جان و مال شهروندانش، به طرز چشمگیری با شکست مواجه میشود؟ دلایل ساختاری عمیقی برای این شکستهای غیرمنظره وجود دارد. این دلایل را میتوان در سه کلمه کنترل، فرهنگ و سازش خلاصه کرد.
معجزه کننده فاجعه آفرین
بزرگترین نقطه قوت جامعه آمریکا روحیه توانمندی آن است. زمانی که آمریکاییها در تلاش برای دستیابی به یک هدف بلندپروازانه، نظیر فرستادن انسان به ماه، هستند، کنترل کامل امور را به دست گرفته و با سرعت هر چه تمامتر به پیش میروند. این روحیه در خاک ایالات متحده معجزه میکند. اما همین روحیه در سرزمینهای دیگر فاجعه میآفریند.
من اولین بار در سال 1973 در پنوم پن (پایتخت کامبوج) با مشکل کنترل مواجه شدم. در آنجا من با دیپلمات آمریکایی جوانی ملاقات کردم که وظیفه سادهای داشت. هر صبح، او دستورات واضحی از واشینگتن دریافت میکرد، مبنی بر اینکه کامبوج باید با اقتصاد آشفتهاش چه کند، و شخصا آن دستورالعملها را به دست وزیر اقتصاد کامبوج میرساند. از آنجا که واشینگتن بهترین اقتصاددانان دنیا را داشت، این کار امری منطقی مینمود. اما همین کار دولت کامبوج را از هر گونه احساس عاملیت یا کنترل بر سرنوشت خود محروم کرد. از این رو، به محض آنکه ایالات متحده آمریکا آنجا را ترک کرد، آن دولت شوربخت، سقوط کرد.
به طور مشابهی، زمانی که فرماندهان و سربازان آمریکایی برای تصمیمگیری در مورد زمان و چگونگی جنگ در کنار نیروهای افغان بودند، ارتش 30000 نفری افغانستان عملکرد خوبی در برابر ارتش کوچکتر 75000 نفری طالبان داشت. اما در اینجا هم، همچون دولت کامبوج، ارتش افغانستان کنترلی بر سرنوشت خود نداشت. از این رو، هنگامی که کنترل ایالات متحده بر اوضاع به پایان راه خود رسید، همه چیز فرو ریخت. مورخان در آینده هنگام مرور این فصلغمانگیز از تاریخ افغانستان به پارادوکسی عجیب اشاره خواهند کرد: ایالات متحده برای ایجاد و پرورش دموکراسی به افغانستان رفت. اما آنها با به دست گرفتن موثر کنترل افغانستان به مدت بیست سال، رفتاری از این غیردموکراتیکتر نمی توانستند داشته باشند.
بی اعتنا به فرهنگ بومی
مشکل دوم فرهنگ است. آمریکاییها دولت اشرف غنی، رئیسجمهور افغانستان، را مشروع می دانستند، چرا که بر اساس موازین دموکراتیک ایالات متحده انتخاب شده بود. اما آیا واقعا اینگونه بود؟ تنها 1.8 میلیون افغان از 9.7 میلیون واجد شرایط از جمعیت 31.6 میلیون نفری این کشور در آخرین انتخابات ملی شرکت کردند.
در مقابل، هنگامی که اخضر ابراهیمی به نمایندگی از سازمان ملل متحد مامور بازسازی دولت افغانستان پس از فروپاشی دولت طالبان در سال 2001 شد، ابراهیمی با آشنایی نسبت به تاریخ و فرهنگ افغانستان، اقدام به تشکیل لویه جرگه (شورایی سنتی) کرد که در آن رهبران بومی و منطقهای مسائل مهم ملی را بررس میکردند. این رویهای همراه با آشفتگی بود که سازمان ملل متحد هم کنترلی بر آن نداشت. اما دولت برآمده از روند لویه جرگه از مشروعیت و جایگاه واالاتری نسبت به دولت به اصطلاح دموکراتیک غنی برخوردار بود.
جای تعجب است که ایالات متحده از تجارب موفقترش در خارج از کشور درس نگرفته است. پس از تسلیم ژاپن در 1945، طی تصمیمی درخشان، ایالات متحده هیروهیتو امپراتور وقت ژاپن را به جای تعقیب به عنوان جنایتکار جنگی، بر تخت پادشاهی نگه داشت. ابقای او به ژاپنیها این اطمینان را داد که به فرهنگشان احترام گذاشته میشود. اما آمریکاییهایی که در کار بازسازی نظام سیاسی افغانستان بودند، احترام کمی برای فرهنگ افغانستان قائل شدند.
بزرگترین دارایی، بزرگترین نقطه ضعف
سومین مشکل مسئلهساز، سازش است. هنگام قدم گذاشتن در خاک دیگر کشورها ، منطقی است که سازش کنیم و نهادهای محلی را بپذیریم. مورد عراق به دلیل یک تصمیم فاجعهبار ناشی از امتناع نسبت به سازش -انحلال کامل ارتش عراق و حزب بعث، به عنوان دو ستون جامعه عراق- به طور چشمگیری شکست خورد. در حالی که هنگامی که ایالات متحده آلمان را پس از جنگجهانی دوم اشغال کرد، فرماندهی ارتش ایالات متحده از تسویهحساب کامل و دفعی خودداری کرد، چرا که متوجه شد برای جلوگیری از به هم ریختن سامان کشور، به مدیران موجود نیازمند است.
قدرت عظیم ایالات متحده بزرگترین دارایی -و همچنین بزرگترین نقطه ضعف- آن است. واشینگتن با قدرت زیادی که دارد هرگز تن به مصالحه نمیدهد، حتی اگر این کار عقلانی باشد. یک مثال ساده برای مورد مذکور وجود دارد: افغانستان جامعهای باستانی با همسایهای با قدمت بیشتر، ایران، است. به واسطه هزاران سال زندگی مشترک، باید در تاریخ و فرهنگ ایران، اندرزهای زیادی درباره نحوه همزیستی با افغانستان وجود داشته باشد. طی این سال ها، بیمعنیترین کار برای دولتهای ایالات متحده این بود که با وجود اختلاف با ایرانیان در مورد سایر مسائل، لااقل در مورد ایجاد یک نهاد سیاسی قوی و مستقل در افغانستان با آنها مشورت کنند. و بسیار محتمل بود که ایران در این زمینه همکاری میکرد، زیرا این کشور از افغانستان تحت کنترل طالبان حتی بیشتر از ایالات متحده متضرر بود. با این حال به نظر می رسد ایده واضح مصالحه با ایران در واشینگتن غیرقابل تصور بود.
خطا در فهم مسئولیت فاجعه
اگر ایالات متحده قادر به درک اشتباهات اساسی ساختاری خود در افغانستان و جاهای دیگر خود نباشد، به تکرار آنها ادامه خواهد داد. با این حال، نشانه کمی از هرگونه بازنگری جدی در این زمینه وجود دارد. در عوض، بسیاری از مردم در واشینگتن افغانها را مسئول این شکست فاجعهبار میدانند و به طور خاص به فساد گسترده در این کشور اشاره میکنند. اما فساد مستلزم مناسبات تقاضا و عرضه است. اگر ایالات متحده افغانستان را در سونامی دلارهای غیرموثر غرق نمیکرد، فساد رخ نمی داد.
یکی از موارد عجیب در این زمینه خود اشرف غنی است. او در مقام چهرهای دانشگاهی با انتشار کتابی به همراه کلار لاکهارت در سال 2008 ، تلاش کرد مشکل بسیاری از کمکهای خارجی را نشان دهد. اگرچه کمکهای زیادی توسط سازمانهای مختلف غیرانتفاعی و یا وابسته به سازمان ملل متحد پرداخت شده، اما بخش عمده آن توسط ایالات متحده تأمین شده است. این کتاب سعی میکند اشتباهات سرمایهگذاری ایالات متحده در افغانستان را متذکر شود.
یک ماجرای شگفت انگیز؛ دود شدن واقعی پول ها
لاکهارت در ملاقات با یک مرد روستایی در افغانستان داستانی را تعریف میکند که در آن 150 میلیون دلار به معنای واقعی کلمه دود شده بود. او در این داستان از زبان این مرد نقل میکند: «ما از طریق رادیو شنیدیم که قرار است برنامهای برای بازسازی منطقه ما اجرا شود که بازسازی خانههای ما را پس از بازگشت از تبعید تسهیل کند و بالتبع ما از شنیدن آن بسیار خوشحال شدیم». لاکهارت در ادامه توضیح میدهد: «این داستان مریوط به تابستان سال 2002 بود. این روستا در بخش دورافتادهای از ولایت بامیان، در ارتفاعات مرکزی افغانستان قرار داشت و فاصلهای چند ساعته با مرکز استان داشت –جایی تقریبا دورافتاده. آژانسهای سازمان ملل متحد و سازمانهای غیردولتی برای ارائه پروژههای «موثر و سریع» برای کمک به شهروندان افغان آسیبدیده عجله داشتند. [این 150 میلیون دلار] میتوانست زندگی ساکنان روستاهایی مانند اینجا را دگرگون کند».
با این حال آنگونه که این مرد جوان توضیح داد ماجرا بدین صورت پیش نرفت: «پس از ماهها، اتفاقات بسیار ناچیزی روی داد. ما ممکن است بیسواد باشیم، اما احمق نیستیم. بنابراین ما پیگیر شدیم تا بفهمیم چه خبر است. و این چیزی است که ما کشف کردیم: این پول توسط یک آژانس در ژنو دریافت شد، که 20 درصد را گرفت و این کار را به آژانس دیگری در واشنگتن واگذار کرد که آن هم 20 درصدش را دریافت کرد. مجدداً کار به پیمانکار فرعی دیگری واگذار شد که 20 درصد دیگر آن اخذ شد. و وقتی پول به کابل رسید، دوباره این اتفاق افتاد. در آن زمان پول بسیار کمی باقی مانده بود. اما این پول کفاف خرید چوب در غرب ایران و ارسال آن توسط شرکت حمل و نقل متعلق به فرماندار استان (که با پنج برابر هزینه حمل و نقل معمولی تمام میشد) را میداد. در نهایت چند تیر چوبی به روستای ما رسید. اما تیرهای دریافتی برای دیوارهای گلی که ما قادر به ساخت آن هستیم، بسیار بزرگ و سنگین بودند. بنابراین تنها کاری که میتوانستیم انجام دهیم این بود که آنها را خرد کرده و از آنها به عنوان هیزم استفاده کنیم».
مایه حیرت مورخان
مورخان در آینده از این بابت متحیر خواهند شد که چگونه مالیاتدهندگان آمریکایی بیش از 1 تریلیون دلار در افغانستان هزینه کردند و هیچ نتیجه مثبتی نداشت. این داستان کوچک نشان میدهد که چه چیزی در آنجا اتفاق افتاده است. میتوانید این داستان را در تعداد بیشماری آژانسها و پیمانکاران که هر کدام تکهای از سهم خود را برداشتهاند، ضرب کنید.
بنابراین این یک اشتباه بزرگ برای آمریکاییها خواهد بود که افغانها را که قربانی اشتباهات در واشینگتن شدهاند، سرزنش کنند. این دقیقا چیزی است که باید مورد تأمل جدی قرار گیرد.