جنگ ایدئولوژیک ژرمنها با فروپاشی «ائتلاف بزرگ»
به گزارش اقتصادنیوز ؛ آدام توز، استاد تاریخ و مدیر موسسه اروپایی در دانشگاه کلمبیا، در مطلبی برای فارنپالیسی با عنوان «بازگشت شکاف ایدئولوژیک آلمان در پسامرکل» نوشت:
آنگلا مرکل ، صدراعظم آلمان در آخرین سخنرانی خود در بوندستاگ هفته گذشته از رای دهندگان خواست رای خود را به آرمین لاشت بدهند تا جانشین وی در رهبری حزب اتحاد دموکراتمسیحی (CDU) میراثدار صدراعظمی وی نیز باشد. این که مرکل به عنوان صدراعظم به گونه ای حزبی از تریبون مجلس صحبت کند، غیرعادی بود. این نشان دهنده استیصال حزب او است که پایگاه مردمی آن بر اساس نظرسنجی ها به پایین ترین حد خود رسیده است.
از جهاتی، حتی آشکارتر از حمایت دیرهنگام او از لاشت، ترس تاریکی بود که مرکل در ذهنش ایجاد کرده بود. وی تاکید کرد که رای دهندگان آلمانی باید از لاشت حمایت کنند، زیرا آلترناتیو آن، یک دولت چپ است که حزب سوسیال دموکرات (SPD)، سبزها و حزب چپ (Die Linke) را متحد می کند.
خود لاشت و مارکوس سودر از بایرن (رقیب لاشت برای رهبری ملی CDU) ، از آن زمان دو برابر درباره و نه تنها حزب چپ (حزبی که از بقایای حزب وحدت سوسیالیستی آلمان و حزب چپ آلمان غربی تشکیل شده است) هشدار دادند، بلکه آنها همچنین تاریخچه پس از جنگ خود حزب SPD را زیر سؤال بردند و یادآور مخالفتهای SPD در دهه 1950 با اتحاد با فرانسه که به تشکیل اتحادیه اروپا انجامید و عضویت اصلی آلمان غربی در ناتو، و همچنین تردید رهبری SPD در سال 1989 درباره اتحاد مجدد آلمان، شدند.
چگونه مرکل شکاف ایدئولوژیک را پر کرده بود؟
چیزی که این به یاد ما می آورد این است که روزی روزگاری ، آلمان تقسیم چپ و راست را می دانست. سوسیالیست ها با جنگجویان سرد دموکرات مسیحی مقابل هم قرار میگرفتند. اما اتهامات همدستی با کمونیسم یا نازیسم کنار رفت و راز مهار بلندمدت فضای سیاسی توسط مرکل، سرکوب آن شکاف اساسی بود.
سه مورد از چهار دولت ملی که وی رهبری کرده بود در مشارکت با سوسیال دموکرات ها بود ، چیزی که قبلاً "ائتلاف بزرگ" نامیده می شد. در سال 1966 ، هنگامی که این گزینه به عنوان آخرین راه حل در آلمان غربی پذیرفته شد ، عموماً نشانه بحران دموکراتیک تلقی میشد. با اکثریت 90 درصدی در بوندستاگ ، عملاً هیچ مخالفی وجود نداشت.
در زمان مرکل از سال 2005 ، این ترتیب غیر عادی به یک قاعده تبدیل شد. اما این برای CDU یا SPD خوب نبوده است. بر اساس نظرسنجیها ، ائتلاف بزرگ سابق، امروز 50 درصد مورد نیاز برای ایجاد ائتلاف دو حزبی اکثریت را جمع نمی کند.
اما در حالی که مرکل برای خروج از صحنه سیاست آلمان آماده می شود ، شکاف ایدئولوژیک سرکوب شده آلمان بازمیگردد. این کمپین، قبلاً شکل گرفته است و به زودی می تواند سرنوشت اروپا را رقم بزند.
فاصله سوسیال دموکراتها با حزب چپ
این دموکراتهای مسیحی CDU نبودند که به شکاف چپ و راست به عنوان محور اصلی سیاست آلمان پایان دادند، بلکه سوسیالدموکراتهای SPD بودند.
تغییر SPD به نئولیبرالیسم تحت رهبری گرهارد شرودر ، صدر اعظم وقت آلمان در اواخر دهه 1990 ، جناح چپ را از سوسیال دموکرات مادر جدا کرد. تحت رهبری اسکار لافونتن، رئیس کاریزماتیک وقت SPD ، چپ آلمان غربی با حزب دموکراتیکسوسیالیسم آلمان شرقی-که از حزب حاکم دوران کمونیسم بود- ادغام شد و حزب چپ (Die Linke) را تشکیل داد.
اولاف شولتز ، معاون صدراعظم آلمان و صدراعظم بالقوه بعدی اگرچه امروز سعی می کند از سیاست های سخت اجتماعی اتخاذ شده توسط ائتلاف قرمز-سبز شرودر (رژیم رفاهی هارتز شماره ۴ در حال حاضر بیهوده است) فاصله بگیرد، اما شولتز وفادارانه به شرودر به عنوان دبیر کل SPD خدمت می کند. نه تنها در سیاست اجتماعی داخلی بلکه در سیاست خارجی نیز ، شکاف عمیقی در دهه 2000 بین دولت ائتلافی SPD و سبزها با حزب چپ ایجاد شد.
هم SPD و هم بیشتر سبزها کاملاً متعهد به اتحاد آتلانتیک هستند در حالی که حزب چپ عضویت آلمان در ناتو را زیر سوال می برد، از تنشزدایی با ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه حمایت می کند و تعدادی از اعضای بوندستاگ آن با اعزام نیرو برای کمک به محافظت از تخلیه اخیر کابل مخالفت کردند.
با قطع ارتباط سوسیالدموکراتها با حزب چپ ، صرف نظر از شایستگی های آنها، مواضع چپ به طور سیستماتیک به حاشیه رفت. در 2005 و 2013 ، ائتلاف ضد مرکل از SPD ، سبزها و حزب چپ یک گزینه بود، حداقل به صورت فرضی. SPD هرگز آن را به طور جدی کاوش نکرد. این اگرچه فقط در سطح منطقهای آزمایش شده است، اما وسوسه همچنان باقی است. در زمینه سیاست داخلی اعم از مالیات، سرمایه گذاری عمومی و آب و هوا، سه طیف SPD، سبزها و حزب چپ با هم همسو هستند. و استراتژیستهای CDU این را می دانند.
آخرین تیر CDU خطا رفت
تبلیغات حزب مرکل (CDU) تهدید نفوذ کمونیست ها در دولت را نه تنها برای ترساندن رای دهندگان مطرح می کند، بلکه کاری که آنها واقعاً می خواهند انجام دهند این است که خود در صفوف SPD شکاف ایجاد کنند.
پس از تصمیم جنجالی رهبری SPD پس از انتخابات 2017 مبنی بر پیوستن شولتز به ائتلاف با مرکل، طیف رادیکال چپ در حزب SPD شورش کرد. کوین کوهنرت، سیاستمدار جوان رادیکال، رهبری یک جنبش اعتراضی را در داخل حزب برای توقف ائتلاف انجام داد. مرکزگرایان حزب او را پس زدند.
شولتز از آن زمان به بعد با استراتژی modus vivendi در قبال جناح چپ حزب کار کرده است. این یک استراتژی دو طرفه است؛ وی سبک یک مرکل 2.0 معتدل را در ظواهر به خود به کار می گیرد در حالی که ایدههای پایگاه SPD در دستور کار است که بسیار به حزب چپ و سبزها نزدیک است نه به ایدههای دموکراتمسیحی. کمپین ترساندن آخرین تیر در خشاب CDU با هدف افشای این شکاف شلیک شد.
چرا رهبر سوسیالدموکراتها از ائتلاف با چپها بیزار است؟
شولتز به عنوان یک سنتریست بدون شک شخصاً از ائتلاف با Die Linke بیزار است. این یک قمار بزرگ خواهد بود. SPD با گفتن اینکه که اصلاحات داخلی اساسی را دنبال می کند، گارد خود را برای حملات سخت دموکراتهای مسیحی (CDU) و حزب دموکرات آزاد (FDP) باز میکند.
با این حال ، شولتز از انجام آنچه به نظر میرسد آلترناتیو بدیهی است خودداری می کند: او با رد کردن ائتلاف قرمز-قرمز-سبز، به سوی مرکز میرود.
دلیل واقعی که او گزینه قرمز-قرمز-سبز (ائتلاف SPD، سبزها و Die Linke) را باز نگه میدارد این است که بتواند در مذاکرات ائتلاف، اهرم بیشتری در اختیار داشته باشد تا شرایط ائتلاف دیگری که محتملتر است را بیشتر به نفع خود تغییر دهد: ائتلاف موسوم به «چراغ راهنما» بین سوسیالدموکراتها (SPD/ قرمز)، لیبرالدموکراتهای آزاد (FDP/ زرد) و حزب سبزهای طرفدار محیطزیست.
نقش کلیدی زردها و سبزها در دولت بعدی
FDP (حزب لیبرال دموکرات آزاد) بازندگان بزرگ 25 سال اخیر سیاست آلمان هستند. در رژیم حزبی قدیمی آلمان غربی ، آنها به طور مداوم در قدرت بودند، یا به عنوان شرکای ائتلافی CDU یا SPD ایفای نقش میکردند. اما از سال 1998 آنها فقط یک بار در دولت حضور داشتند: در دوره دوم مرکل بین 2009 و 2013 ، دوره ای که تحت کنترل بحران یورو بود.
این محرومیت طولانی مدت از قدرت همچنین مربوط به تصمیمگیری تاکتیکی از طرف خود FDP است. پس از انتخابات تکان دهنده سال 2017 که حزب راست افراطی "آلترناتیو برای آلمان" را وارد بوندستاگ کرد ، مرکل به وضوح خواستار ائتلاف CDU-سبزها-FDP بود. مرکل مدتها بود سبزها را زیر نظر داشت و حتی تقریباً حامی رهبر فعلی سبزها، آنالنا بائرباخ بود. اما، پس از هفته ها مذاکره FDP شانه خالیکرد و سبزها را نیز از صحنه خارج کرد و مرکل به سمت SPD و «ائتلاف بزرگ» بازگشت.
پس از 27 سپتامبر ، ائتلاف CDU-سبزها-FDP احتمالاً به صورت حسابشده امکان پذیر خواهد بود؛ اما تنها در صورت شکست سوسیالدموکراتها در ایجاد ائتلاف با لیبرال دموکراتها و سبزها. اگر ائتلاف یادشده شکل بگیرد، CDU متحمل ضرر تاریخی خواهد شد. اتحادیه CDU/CSU در معرض اتهام قرار می گیرد و برای سبزها یا FDP به عنوان شریک، جذاب نخواهد بود. در عوض، آنها به شولتز روی می آورند و اینجاست که گزینه قرمز-قرمز-سبز مطرح میشود.
شکاف سیاسی در دولت ائتلافی احتمالی
ائتلاف با FDP و نه با Die Linke یک ائتلاف بسیار امنتر برای SPD و سبزهاست. آنها نمی توانند از CDU منتقل شده به نیمکتهای اپوزیسیون بترسند. در ائتلاف «چراغ راهنما» این FDP است که پوستین ائتلاف را از جناح راست فراهم میکند.
اما در زمینه سیاست، شکاف بزرگی بین SPD و سبزها از یک سو، و با FDP از سوی دیگر وجود دارد. FDP سیاست دولت کوچک و مسئولیت فردی را دنبال می کند. این حزب در زمینه لیبرالیسم فرهنگی و حقوق بشر با سبزها همسو است اما برخلاف آنها رویکردی معطوف به منافع مشاغل خصوصی است. در رابطه با چین و روسیه FDP ممکن است به خوبی با سبزها ارتباط برقرار کند، و درباره اروپا این توافق کمتر است. سبزها از آینده یکپارچهتر اروپا حمایت می کنند در حالی که FDP از یک مدل بین دولتی محدود به قوانین حمایت می کند.
یک ترس پنهان
ترس پنهانی که میان سوسیالیستها و سبزها وجود دارد این است که مانند سال 2017 ، کریستین لیندنر، رهبر جنبش FDP ، ممکن است به ائتلاف ضربه بزند. در سال 2017 لیندنر به دلیل خروج از مذاکرات ائتلاف، هزینه زیادی پرداخت و دولت معتدل ناشی از ائتلاف CDU/SPD نتیجه آن بود. اگر او از کنار آمدن با شولتز و سبزها امتناع ورزد، و بنابراین در را به روی دولت فوق چپ و ائتلاف قرمز-قرمز-سبز باز کند، حامیان خود FDP هرگز او را نمی بخشند. شولتز با رد نکردن ائتلاف قرمز-قرمز-سبز اهرمی در قبال لیندنر به دست میآورد.
موضوع کلیدی شرایط قرارداد چراغ راهنمایی است. این چیزی است که برای جهان و به ویژه اروپا اهمیت دارد. در انتخابات ، لیندنر خود را به عنوان وزیر دارایی آینده معرفی کرد ، شغلی که شولتز اکنون در اختیار دارد. سوالی که لیندنر از رای دهندگان حرفه ای با درآمد بالا ، تحصیلات عالیه و طبقه متوسط خود مطرح کرده است این است: آیا من را به عنوان وزیر دارایی می خواهید یا رابرت هبک، رهبر سبزها را؟ لیندنر وعده می دهد که اطمینان حاصل می کند مالیات ها افزایش نمی یابد و قصد دارد موضع سختی در مورد بدهی اتخاذ کند. در مقابل ، هم SPD و هم سبزها خواهان یافتن راه هایی برای محدودیت بدهی هستند که سرمایه گذاری عمومی را محدود می کند.
اگر لیندنر راه خود را پیدا کند ، به سیاست داخلی آسیب می زند و باعث شکاف در صفوف SPD میشود. همچنین سوالات خطرناکی برای آینده مالی اروپا ایجاد می کند. اگر لیندلر به عنوان وزیر دارایی آلمان سایه خود را بر سر کشورهای کوچک محافظه کار اتحادیه اروپا که خواستار بازگشت به ارتدوکس مالی هستند، بیندازد، این برای اروپا یک فاجعه خواهد بود.
فرانسه ، ایتالیا ، اسپانیا ، بلژیک و پرتغال همگی بیش از 100 درصد تولید ناخالص داخلی خود بدهی دارند. آنها 60 درصد از جمعیت منطقه یورو را تشکیل می دهند. و زمینه برای آن دست برخوردهای فاجعه باری فراهم می شود که منجر به بحران منطقه یورو شد. شولتز و تیمش این را می دانند. آنها عمدتا مسئول معماری معامله با فرانسه بودند که اروپا را در مواجهه با شوک کووید ۱۹ در سال ۲۰۲۰ نجات داد. آنها می دانند که بازگشت به خط محافظه کارانه عمیقا غیرعملی است.
اگر لیندنر در تصمیم خود برای حفظ مواضع مالی محافظه کارانه جدی باشد، باید به این دلیل شناخته شود: موضع عمیقاً ایدئولوژیکی که ممکن است برای پایگاه انتخاباتی وی جذابیت داشته باشد، اما با واقعیت فاصله دارد. در مقایسه با چنین شرایطی، قمار شولتز در مورد دولت قرمز-قرمز-سبز ممکن است بهتر به نظر برسد. مطمئناً این امر زمینهساز سیاست مالی بیشتر طرفدار اروپا خواهد بود. این وضعیت CDU و FDP را در اپوزیسیون متحد میکند تا موضع خود را در قبال بدهیهای داخلی و اروپایی سختتر کنند.
به این معنی که در آینده فاجعه رخ می دهد و می تواند گسست واقعی دوران پسامرکل را رقم بزند. بازگشت شکاف چپ و راست در سیاست آلمان خطراتی دارد. اما وانمود کردن به نبود تفاوتها بین ترقی خواهی و محافظه کاری مستقل نیز خطراتی دارد. در هر صورت، باید گفت آینده اروپا چندان متعادل نیست.