نقشههای پوتین نقش بر آب شد /به قدرت ملیگرایی احترام بگذارید
به گزارش اقتصادنیوز پاسخ به این پرسش که چگونه به رغم برتری کامل نیروی نظامی روسیه بر اوکراین، این کشور تاکنون در رسیدن به اهداف متجاوزانه خود موفق نبوده، به یکی از مهم ترین مسائل مورد بحث میان صاحب نظران مبدل شده است.
استفان والت، نظریه پرداز و استاد روابط بینالملل در دانشگاه هاروارد که در دو ماهه اخیر با تمرکز بر جنگ اوکراین نسبت به نادیده گرفتن رویکرد رئالیستی توسط سیاستگذاران در سال های پس از جنگ سرد انتقاد کرده، با انتشار یادداشتی در نشریه فارن پالیسی با عنوان «درک اشتباه نخبگان سیاسی از قدرت ملی گرایی» در پاسخ به پرسش یاد شده استدلال کرده که دست کم گرفتن نیروی ناسیونالیسم در میان سیاستمداران نتایج بسیار مخربی برای آنها از جمله در جنگ اوکراین داشته است.
به قدرت ملیگرایی احترام بگذارید
اگر یک رئیس دولت یا وزیر خارجه از من مشاوره خواست – چیزی که احتمالا اتفاق نمیافتد - ممکن است با این جمله شروع کنم: «به قدرت ملیگرایی احترام بگذارید». چرا؟ از آنجایی که وقتی بیشتر قرن گذشته نگاه میکنم و آنچه را که امروز در حال وقوع است در نظر میگیرم، به نظرم میرسد که عدم درک این پدیده رهبران بسیاری (و کشورهایشان) را به فجایع پرهزینه ای سوق داده است.
چیستی ناسیونالیسم
ناسیونالیسم چیست؟ پاسخ دو بخش دارد. ابتدا، با شناخت این موضوع شروع می شود که جهان از گروههای اجتماعی مختلفی تشکیل شده که دارای ویژگیهای فرهنگی مهم (زبان مشترک، تاریخ، نیاکان، خاستگاه جغرافیایی و غیره) هستند، و با گذشت زمان، برخی از این گروهها خود را به عنوان یک موجودیت منحصر به فرد میبینند: یک ملت. ادعاهای یک ملت در مورد ریشههایش عموما از نظر زیستی و تاریخی دقیق نیست. (در واقع، روایات ملی معمولاً نسخههای تحریف شده گذشته هستند). آنچه مهم است این که اعضای یک ملت واقعاً معتقدند که آنها یکی هستند.
دوم، دکترین ناسیونالیسم تاکید میکند هر ملتی حق دارد خودگردانی و اداره خود را دارد و نباید تحت سلطه بیگانگان باشد. بر اساس این دیدگاه، هر ملتی نسبت به کسانی که به گروه آنها تعلق ندارند، مشکوک است -از جمله نسبت به مهاجران یا پناهندگان از فرهنگهای دیگر که ممکن است در تلاش برای ورود و اقامت در قلمرو آنها باشند.
مسلماً، هزاران سال است که مهاجرت وجود داشته و بسیاری از دولتها دارای چندین گروه ملی هستند، و یکسانسازی امکانپذیر و در طول زمان اتفاق میافتد. با این وجود، حضور افرادی که به عنوان بخشی از ملت پنداشته نمیشوند، اغلب مبدل به یک موضوع داغ میشوند و میتواند محرک قدرتمند برای درگیری باشد.
وقتی رهبران ناسیونالیسم را دستکم میگیرند
حال، در نظر بگیرید که ناسیونالیسم چگونه رهبرانی را که نتوانستهاند از قدرت آن را درک کنند، از مسیر خارج کرده است.
ناکامی ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه در درک اینکه چگونه ناسیونالیسم اوکراینی ممکن است تلاش او برای احیای نفوذ روسیه در اوکراین از طریق یک کارزار نظامی سریع و موفق را خنثی کند، یک نمونه کامل است. مسلما برنامههای جنگی روسیه از ابتدا مستعد خطاهایی بوده، اما مقاومت شدید و غیرمنتظره اوکراینیها مهمترین مانع در مقابل روسها بوده است. پوتین و یارانش فراموش کردند که کشورها اغلب مایلند خسارات هنگفتی را تحمل کنند و مانند ببرها برای مقاومت در برابر مهاجمان خارجی بجنگند -و این دقیقاً همان کاری است که اوکراینیها در حال انجام آن هستند.
اما پوتین تنها رهبر دنیا نیست که چنین اشتباهی را مرتکب میشود. طی سده بیستم، حاکمان اروپایی امپراتوریهای استعماری وسیع را به راه انداخته و مبارزات طولانی، پرهزینه و در نهایت ناموفقی را برای حفظ کشورهای ناآرام در درون امپراتوری خود ادامه دادند. این تلاشها تقریباً در همه جا -در ایرلند، هند، هندوچین، خاورمیانه و آفریقا- و به بهای انسانی هولناک شکست خورد. تلاشهای ژاپن برای تسخیر و ایجاد حوزه نفوذ در چین پس از 1931 نیز به همان اندازه ناموفق بود.
کوری ایالات متحده و شوروی نسبت به قدرت ناسیونالیسم
ایالات متحده هم در درک معنای ملیگرایی عملکرده بهتری نداشته است. هر چند جورج کنان، دیپلمات آمریکایی و دیگر مقامات دریافتند که ناسیونالیسم قدرتمندتر از کمونیسم است و ترس از «یکپارچگی کمونیستی» بیش از حد افزایش یافته بود، اکثر مقامات ایالات متحده همچنان نگران بودند که جنبشهای چپ منافع ملی خود را قربانی کنند و خواستههای مسکو را برای رسیدن به هدف خود در پیش گیرند. دلایل ایدئولوژیک در طول جنگ ویتنام، کوری مشابهی را نسبت به قدرت ناسیونالیسم باعث شد تا رهبران ایالات متحده بهایی را که ویتنام شمالی حاضر بود برای اتحاد مجدد کشور بپردازد، دست کم بگیرند. اتحاد جماهیر شوروی هم زمانی که در سال 1979 به افغانستان حمله کرد، از این مسئله غافل بود که افغانها با چه شدتی برای عقب راندن یک اشغالگر خارجی مبارزه خواهند کرد.
در اکوایران ببینید؛
با این حال، رهبران ایالات متحده از این تجربیات درس نگرفتند. پس از 11 سپتامبر 2001، دولت جورج دبلیو بوش خود را متقاعد کرد که سرنگونی رژیم موجود و جایگزینی آن با یک دموکراسی درخشان جدید آسان خواهد بود، چرا که تصور میکرد عراقیها و افغانها مشتاق آزادی هستند و از سربازان آمریکایی به مثابه پیامآوران آزادی استقبال میکنند. در عوض آنچه که دولت با آن روبرو شد، مقاومت سرسختانه و در نهایت موفقیتآمیز جمعیت محلی بود که نمیخواستند از ارتش اشغالگر دستور بگیرند و یا ارزشها و نهادهای غربی را قبول کنند.
چشمانداز ناسیونالیستی آینده اروپا
عدم درک قدرت ملیگرایی به جنگ و اشغال محدود نمیشود. اتحادیه اروپا تا حدی برای فراتر رفتن از وابستگیهای ملی، تقویت هویت مشترک اروپایی و کاهش فشارهای رقابتی که منجر به جنگ های مکرر و ویرانگر اروپایی شده، ایجاد شد. میتوان استدلال کرد که اتحادیه اروپا اثرات تسکینبخشی داشته است (گرچه من معتقدم که عوامل دیگر مهمتر هستند)، اما هویتهای ملی به عنوان بخشی پایدار از چشمانداز سیاسی اروپا باقی مانده و همچنان انتظارات نخبگان حاکم را مخدوش میکند.
ساختار اتحادیه اروپا به دولتهای ملی این جسارت را میدهد که از واگذاری بیش از حد اختیاراتشان به بروکسل بیزار باشند. این مسئله توضیح میدهد که چرا تلاشهای مکرر اتحادیه اروپا برای توسعه «سیاست خارجی و امنیتی مشترک» تا حد زیادی مرده به دنیا آمده است. مهمتر از آن، اولین واکنش هر کشوری در زمان وقوع بحران، روی آوردن به بروکسل نیست، بلکه رجوع به مقامات منتخب خود است. در طول بحران منطقه یورو در سال 2008 و در طول همهگیری کووید-19، وحدت آشکارا وجود نداشت. در عوض، هر کشوری به فرمان خودش بود.
ملیگراهایی معاصرتر
عدم درک جذابیت پایدار ملیگرایی به ما کمک میکند تا بفهمیم چرا بسیاری از ناظران خطر برگزیت یا ظهور غیرمنتظره احزاب ناسیونالیست تندرو را دست کم گرفتند. حزب حاکم قانون و عدالت در لهستان و حزب فیدز به رهبری ویکتور اوربان، نخستوزیر مجارستان، با توسل به احساسات ملیگرایانه و از طریق شیوه هایی که مستقیماً با ارزشهای لیبرال اتحادیه اروپا در تضاد است، پیروز شدهاند.
پیروزی غیرمنتظره دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق ایالات متحده هم تا حد زیادی مدیون توانایی او در عرضه خود بهعنوان یک ملیگرای سرسخت آمریکایی بود که به زعم او در تقابل با نخبگان جهانیگرای ظاهراً منحط قرار داشت که آنها را متهم به فروختن ایالاتمتحده در آمریکا میکرد. پلتفرم سیاسی و شخصیت عمومی او، ناسیونالیسم نوستالژیک را، چه در شعار «دوباره عظمت را به آمریکا برگردانیم»، چه در شعار «اول آمریکا» و چه در خصومت آشکار او با مهاجران (غیرسفیدپوست) در اولویت قرار داده است. هر کسی که هنوز از جذابیت سیاسی ترامپ گیج است، باید با تشخیص این موضوع شروع کند که او از قدرت ملیگرایی موثرتر از هر کس دیگری در سیاست معاصر ایالات متحده استفاده کرده است.
ناسیونالیسم هنوز به شما علاقه دارد
با توجه به شواهد فراوان از اهمیت پایدار ملیگرایی، چرا بسیاری از رهبران زیرک آن را دستکم میگیرند؟ مطمئن نیستم، اما شاید یکی از ویژگیهای اصلی ناسیونالیسم بخشی از مشکل باشد -شبیه به اشکال در یک برنامه نرم افزاری. ملتها نه تنها خود را منحصر به فرد و خاص میدانند، بلکه تمایل دارند خود را برتر از دیگران بدانند و در نتیجه در صورت بروز درگیری، پیروز شوند. این نقطه تاریک، قبول اینکه ملت دیگری ممکن است برابر با آنها (یا خدای ناکرده برتر) باشد را سختتر میکند. برای برخی از آمریکاییها درک اینکه ویتکنگ یا طالبان چگونه میتوانند آنها را شکست دهند سخت بود و به نظر می رسد برای پوتین هم سخت بود که تشخیص دهد اوکراینیهایی که او آنها را پستتر میدانست میتوانستند در مقابل تهاجم روسیه بایستند.
اگر نخبگان زندگی خود را در یک حباب فراملی و جهانی بگذرانند، ممکن است قدرت ناسیونالیسم را نادیده بگیرند. اگر هر سال به کنفرانس مجمع جهانی اقتصاد -که در داووس سوئیس برگزار میشود- بروید؛ معاملات تجاری در سراسر جهان انجام دهید؛ با افراد همفکر زیادی از کشورهای مختلف معاشرت کنید؛ و به همان صورتی که در کشور مادری خود زندگی میکنید در خارج از کشور راحت باشید، شاید قادر نباشید ببینید که چگونه افراد خارج از دایره اجتماعی شما وابستگی قدرتمندی به مکانها و نهادهای محلی و احساس تعلق به ملت خود دارند. تأکید لیبرالیسم بر فرد و حقوق فردی نقطه تاریک دیگری است، تا جایی که نگاه ما را از پیوندهای اجتماعی و تعهدات به بقای گروهی که بسیاری از گروهها آن را مهمتر از آزادی فردی میدانند، دور میکند.
بنابراین اگر یکی از رهبران سیاسی برای مشاوره نزد من بیاید یا بخواهد بداند نظر من در مورد برخی مانورهای سیاست خارجی که در نظر دارند چیست، از آنها میپرسیدم آیا ناسیونالیسم را در نظر گرفتهاند یا خیر و به آنها یادآوری میکنم که وقتی قدرتهای بزرگ آن را نادیده میگیرند چه اتفاقی میافتد. لئون تروتسکی انقلابی مارکسیست را تفسیر میکنم: شما ممکن است به ناسیونالیسم علاقه نداشته باشید، اما همچنان او به شما علاقه دارد.