آمریکا و چین؛ گرفتار چرخه بدبینی /دیپلماسی گرگ جنگجو جواب نداد
به گزارش اقتصادنیوز، آمریکا و چین در یک چرخه بدبینی و تحریک متقابل گرفتار شدهاند و تایوان به مسئله اصلی این رویارویی تبدیل شده است، رویاروییای که میتواند هزینه سنگینی برای همهی جهان داشته باشد. امّا در این مرحله چطور میتوان جلوی تشدید تنش را گرفت و نهایتاً به فهم متقابل رسید؟
اثر رقابت چین و آمریکا بر نظم جهانی
پویایی بین غرب و شرق جهان احتمالاً یکی از محرکهای اصلی ژئوپلیتیکی در دهه های آینده خواهد بود - و رقابت بین ایالات متحده و چین سنگ بنای این رقابت خواهد بود. این تقابل مجدد، عملاً آنچه را که به عنوان نظم جهانی مبتنی بر قوانین شناخته میشود، تغییر میدهد.
بنابر یادداشتی از مارکو کورنلوس، دیپلمات سابق ایتالیایی که در وبسایت میدلایستآی منتشر شده، در کمتر از یک دهه، ایالات متحده از تعامل مستقیم با چین به رقابت علنی با این کشور رسید. اختلافات تجاری، ویروس کرونا، موفقیتهای چین و قاطعیت آن در روابط خارجی تضاد بین دو کشور را عمیق تر کرد. اکنون هر دو به روابط خود از منظر امنیت ملی نگاه میکنند.
درک جدید آمریکا از چین
فهمیدن اینکه چه چیزی پشت درک جدید ایالات متحده از چین است، آسان است. بحثهای سیاست خارجی آمریکا باز و شفاف است، اگرچه همیشه مبتنی بر تجربهگرایی نیست. نهاد سیاست خارجی ایالات متحده در هر دو حزب، و استراتژی جدید امنیت ملی ایالات متحده، چین را به عنوان کشوری میبیند که "نیت و، به طور فزاینده، ظرفیت تغییر نظم بین المللی به سوی نظمی که میدان بازی جهانی را به نفع خود متمایل کند، دارد."
درک دیدگاه چین اما اصلا آسان نیست. رهبری پکن در مورد مسائل به صورت مبهم بحث میکند. پارلمان آن جلسات علنی برگزار نمیکند و نظام مطبوعاتی چین الگویی برای روزنامهنگاری مستقل نیست.
آنچه در مورد فرآیند تصمیم گیری چین شناخته شده است، اطلاعاتی پراکنده است و معمولاً به لطف درزهای نادر اطلاعات یا از طریق کار دقیق مورخان و چینشناسان، با تاخیر قابل توجهی به دست میآید. درک تصمیم گیری پکن در درجه اول بر اساس بیانیهها و اقدامات عمومی رهبری آن است.
به نظر می رسد رهبران چین اعتقاد راسخ دارند که هدف سیاست ایالات متحده "حفظ ... نظم به اصطلاح بین المللی است که برای خدمت به منافع خود ایالات متحده و تداوم هژمونی آن طراحی شده است".
ذهنیت بازی حاصل جمع صفر
رابطه این دو کشور رابطهای است که به نظر می رسد بین معضل کلاسیک امنیت و رویکرد بازی با مجموع صفر گرفتار شده است.
حالت اول، شرایطی است که در آن اقداماتی که توسط یک دولت برای افزایش امنیت خود انجام میشود، باعث احساس خطر و واکنش دولتهای دیگر میشود که به نوبه خود منجر به کاهش امنیت کشور اول میشود و نه افزایش آن. به عنوان مثال، اگر چین توانایی نظامی خود را به دلیل پیشرفت فناوریهای خود تقویت کند، واکنش ایالات متحده ممکن است باعث افزایش احساس ناامنی در پکن و غیره شود.
ذهنیت بازی حاصل جمع صفر نیز حوزههایی را که دو کشور میتوانند برای کاهش تنشهای خود با یکدیگر همکاری کنند، محدود میکند. روابط سیاسی، اقتصادی، تجاری، مالی و فناوری آمریکا و چین به طور فزاینده ای در چنین ماتریسی قرار می گیرد. در حال حاضر تنها تغییرات آب و هوایی از چنین منطقی مستثنی بوده است.
هر دو نهاد سیاسی نیز میترسند که توسط دیگری ضعیف یا نرم تلقی شوند. نتیجه نوعی اتاق پژواک است که تحلیلگران، بوروکراتها و مقامات را تشویق میکند تا از نظر سیاسی درست صحبت کنند تا از نظر تحلیلی». و نتیجه نهایی تفکر گروهی است - یک مانع جدی برای دو قدرت جهانی که در تلاش برای جلوگیری از وخامت روابط خود هستند.
در یک سیستم اقتدارگرای مبتنی بر ایدئولوژی و کاملاً بسته مانند نظام چینی، تفکر گروهی بسیار رایجتر است، در مقایسه با سیستم سنتی باز آمریکایی.
تایوان؛ کانون تنش های آمریکا و چین
تایوان به کانون تنشهای آمریکا و چین تبدیل شده است. در نیم قرن گذشته، وضعیت این جزیره از دیدگاه یک ابهام توافقی مبتنی بر سه بیانیه مشترک بررسی شده است که از اوایل دهه 1970، به اصطلاح سیاست چین واحد را به وجود آورد. امروز این سیاست زیر سوال رفته است. تایوان در خطر تبدیل شدن به همان چیزی در آسیا است که اوکراین اکنون برای اروپا هست.
سیاست چین واحد نتیجه عدم توازن قدرت در آن زمان بین ایالات متحده و چین بود، اما همچنین از اولویتها و انتظارات متفاوت هر دو طرف حاصل شده بود.
رهبری چین به نوسازی و گشودن دربهای کشور به روی جهان اولویت داده بود. آمریکاییها نیز انتظار داشتند که چین با پذیرش سرمایه داری، نظام سیاسی خود را نیز طی زمان تغییر دهد. در عوض یک دهه گذشته نشان داد که تعامل طولانی بین دو کشور به یک اتحاد رسمی نرسیده است. در عوض نارضایتیها و سرزنشهای متقابل نتیجهی آن بوده اند. چیزی شبیه به یک داستان عاشقانه طولانی که پایان بدی داشته است.
چین به تغییر نظام خود فکر نمی کند
تنها در یک نسل، چین به دومین اقتصاد بزرگ جهان و یک بازیگر برتر نظامی و فناوری تبدیل شده است و هرگز به تغییر نظام سیاسی خود مطابق با انتظارات ایالات متحده فکر هم نکرده است. به هر حال، برای یک تمدن 2500 ساله سخت است که نصیحتهایی را در مورد چگونگی حکومت از یک ملت تقریباً 250 ساله بپذیرد.
تصویر پیچیده از تایوان
در چنین شرایط در حال تحولی، سیاست چین واحد نیز تحت فشار قرار گرفته است. رهبری پکن با رسیدن به ردهی همتای آمریکا، ممکن است دیگر این ایده را تحمل نکند که پس گرفتن حاکمیت رسمی خود بر تایوان همچنان باید مشمول نظر آمریکا باشد.
در یک دنیای ایدهآل، مردم تایوان باید در تعیین سرنوشت خود آزاد باشند. چنین دنیایی حداقل برای همه وجود ندارد. فلسطینیها، کردها، کاتالانها، تبتیها و مردم چچن، به عنوان چند نمونه، چنین درسهای سختی را آموختهاند.
تحریکات متقابل، مانند پروازهای چینی در نزدیکی حریم هوایی تایوان و بازدید رهبران و مقامات ارشد کنگره آمریکا از تایوان، تصویر را پیچیدهتر میکند.
دیپلماسی گرگ جنگجو مفید نبود
از سوی دیگر، چین قربانی موفقیت چشمگیر اقتصادی و فناوری خود است. هرچه چین بیشتر پیشرفت کند، همسایگانش و آمریکا بیشتر احساس نگرانی میکنند و تمایل دارند پیشرفت چین را به عنوان ابزاری برای تسلط پکن بر همسایگی شرق آسیا در نظر بگیرند. با این حال، سبک دیپلماسی « گرگ جنگجو» ی پکن و سیاست های آن در دریای چین جنوبی در برطرف کردن چنین نگرانیهایی مفید نبوده است.
سرنوشتگرایی دلخراش
متأسفانه، به نظر میرسد که یک حس سرنوشتگرائی ناراحتکننده نیز روابط بین دو کشور را شکل میدهد.به همین دلیل، تلاشهای متقابل برای همدلی استراتژیک میتواند اتفاق مثبتی باشد، یا حداقل ممکن است تنشها را کاهش دهد.
رهبران چین باید تلاش بیشتری برای درک برخی از ویژگی های نظام سیاسی آمریکا انجام دهند. هرگونه انتقاد از چین از سوی تشکیلات ایالات متحده نباید به طور خودکار منعکسکننده موضع دولت بایدن تلقی شود.
مطمئناً بهتر بود سفر اخیر نانسی پلوسی رئیس مجلس نمایندگان به تایوان رخ نمیداد، اما حقیقت آشکار این است که رئیسجمهور ایالات متحده هیچ قدرت قانونی برای جلوگیری از آن نداشت.
رهبری چین باید بپذیرد که هیچ رئیسجمهوری در آمریکا، صرفنظر از قدرت و سطح اجماعاش، هرگز نمیتواند انتقاد از چین را همانطور که رهبری چین در داخل انجام دهد، کنترل و محدود کند.
در عین حال، برداشت آمریکا از چین باید بیشتر بر اساس تحلیل واقعی باشد تا واکنش ناگهانی هیستریک. برای مثال تا کنون، واشنگتن توضیح قانع کنندهای در مورد این ارائه نکرده است که چرا چین باید بخواهد نظم جهانیای را که خود یکی از ذینفعان اصلی آن است تغییر دهد.
نگران تهدید چین
ایالات متحده در جمع آوری گروهی همفکر از کشورهای اروپایی و آسیایی که نگران تهدید چین هستند موفق بوده است. اخیرا و برای اولین بار ژاپن، کره جنوبی، استرالیا و نیوزلند در نشست ناتو شرکت کردند. در ماه مه گذشته، ائتلاف آتلانتیک یک چشمانداز استراتژیک جدید را اتخاذ کرد و مدعی شد که "جاه طلبیها و سیاستهای قهری جمهوری خلق چین منافع، امنیت و ارزش های ما [ناتو] را به چالش می کشد."
چین نمیتواند روی ائتلافهای رسمی حساب کند، فقط میتواند روی یک "شراکت استراتژیک بدون محدودیت" با روسیه که در فوریه گذشته توافق شد و در حال حاضر بزرگترین آزمون خود را در درگیری اوکراین میگذراند، حساب کند.
نیاز فوری به تنش زدایی
هنوز نمیتوان نتیجهگیری قطعی در مورد آن کرد. با این حال، قدرت نرم پکن از طریق یک سری چارچوبهای چندجانبه در حال رشد است: مشارکت اقتصادی جامع منطقهای آسیا، سازمان همکاری شانگهای، اتحادیه اقتصادی اوراسیا، طرح کمربند و جاده، و بانک سرمایهگذاری زیرساخت آسیا.
بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقایجنوبی) که در آن چین نقش مهمی ایفا میکند، در حال تبدیل شدن به نوعی دیگر از G7 است.
به این ترتیب، در حالی که بسیاری از کشورها نگران قیام چین هستند، به نظر نمیرسد کسی تمایلی به رویارویی مستقیم با پکن داشته باشند.
بنابراین، یک ضرورت فوری برای تنشزدایی وجود دارد. اروپاییها و کشورهای هند-اقیانوس آرام که با ایالات متحده همسو هستند و در عین حال نسبت به چین حساس هستند باید در راستای چنین سناریویی تلاش کنند.
امید این است که سفر آتی آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه ایالات متحده به پکن، زمان معکوس شدن یک روند کاملاً نگرانکننده باشد. هم واشنگتن و هم پکن نباید تعداد زیاد کشورهایی را که حاضر نیستند در میان درگیری این دو قرار بگیرند را دست کم بگیرند.