یک کودتای غمانگیز و درسهایی برای آینده
به گزارش اقتصادنیوز امروز، یک دهه بعد، نقش ایالات متحده در وقایع منتهی به کودتا، و خود کودتا، هنوز مورد بحث است. فارن پالیسی در مقالهای تحلیلی به بررسی مفصل این موضوع پرداخته است.
ثبات به قیمت کودتا
حامیان اخوان، دولت اوباما را به دلیل عدم تمایلش به توقف کودتا یا حتی کودتا نامیدن آن مقصر میدانند. در همین حال، حامیان کودتا ادعا میکنند که این باراک اوباما، رئیس جمهور ایالات متحده بود که اخوان المسلمین را به قدرت رساند. در میان تحلیلگران و سیاستگذاران غربی، روایت غالب این است که دولت ایالات متحده توسط کودتا کور شده بود و در هر صورت توانایی انجام کار زیادی در مورد آن را نداشت.
با این حال، با تکیه بر گزارشهای روزنامهنگاری و همچنین بیش از 30 مصاحبهای که با مقامات ارشد ایالات متحده انجام شده است - از جمله کسانی که در لحظات کلیدی تصمیم گیری با اوباما در اتاق بودند - شواهد موجود حاکی از نتیجهگیری نگرانکننده است. روایت مرسوم مبنی بر اینکه اوباما توسط کودتا کور شد، به سادگی نادرست است. برعکس آنچه به حقیقت نزدیکتر است این است که: اوباما به ارتش مصر چراغ سبز نشان داد تا اولین دولت منتخب دموکراتیک این کشور را سرنگون کند.
دموکراتیزاسیون در جهان عرب مدتهاست که مختل شده است. مقامات آمریکایی معتقدند حمایت از دموکراسی در کشورهای عربی دشوارتر است، زیرا احزاب رادیکال بیشترین شانس را دارند که عملکرد خوبی داشته باشند و حتی در انتخابات آزاد پیروز شوند.
با اوباما، جایی برای خوش بینی وجود داشت. اوباما به عنوان پسر یک پدر مسلمان و اولین رئیس جمهور ایالات متحده که در کشوری با اکثریت مسلمان زندگی میکرد، به نظر میرسید نسبت به اسلاف خود نسبت به اسلامگرایی بیشتر فکر کند. همانطور که یکی از مقامات ارشد کاخ سفید به من گفت: «فراموش نکن، در آغاز، او متهم است که خودش یک هوادار اسلامگرایی است. من فکر می کنم او باید با این تصور مبارزه میکرد. و گاهی اوقات او بیش از حد این کار را انجام میداد.» این زمانی بود که هویت اوباما به چالش کشیده شد. قابل توجه است که اکثریت جمهوری خواهان معتقد بودند که خود اوباما «در قلب» مسلمان است.
اما اوباما همچنین یک عملگرا بود که از نظر خلقی به مراقبت و احتیاط تمایل داشت. ثبات کلیدواژه او بود. و در مورد مصر پس از انقلاب 2011، این به معنای حمایت از شورای عالی نیروهای مسلح (SCAF) بود، قدرت انتقالی مصر که در سال 2011 پس از کنارهگیری حسنی مبارک، رئیسجمهور سابق، قدرت را به دست گرفت، حتی اگر به معنای براندازی آرمانهای دموکراتیک مردم مصر باشد. اوباما معتقد بود که نیروهای مسلح مصر تضمین میکند که دموکراسی خیلی از کنترل خارج نشود. اوباما به این مورد اعتراف کرد: «اولویت ما باید ثبات و حمایت از نیروهای مسلح مصر باشد. حتی اگر مورد انتقاد قرار بگیریم.» او با اشاره به ستوننویس نیویورک تایمز که از سیاست دولت مصر انتقاد کرده بود، افزود: «من علاقهای به جمعیت در میدان تحریر و نیک کریستوف ندارم».
به منظور ثبات، ایالات متحده از ارتش مصر میخواست که انتخابات ریاست جمهوری را قبل از انتخابات پارلمانی برگزار کند. همانطور که دنیس راس، مشاور ارشد اوباما، آن را توصیف کرد: «بخشی از دلیل اینکه ما ابتدا برای انتخابات ریاستجمهوری اصرار داشتیم، دقیقاً به این دلیل بود که در انتخابات پارلمانی، اخوانالمسلمین مسلط خواهد شد.» یا همانطور که پترسون، سفیر ایالات متحده در مصر گفت، «موقعیت پیش فرض ما این بود که [نامزد سکولار] عمرو موسی قرار است [ریاست جمهوری] را برنده شود، که نگاهی کاملاً غربی به مسائل بود.»
سیسی؛ فرمانده کودتا یا قهرمان دموکراسی؟
اما انتخابات مجلس اول انجام شد. در سال 2012، حزب آزادی و عدالت اخوان المسلمین 43 درصد از کرسی های پارلمان را به دست آورد، در حالی که موسی نتوانست از دور اولیه رایگیری برای ریاستجمهوری عبور کند و تنها 11 درصد از آرا را به دست آورد. مرسی که در ژوئن 2012 در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری با اختلاف اندکی پیروز شد، یک سال پرتلاطم را در قدرت سپری کرد که با اعتراضات گسترده علیه دولتش به دلیل وخامت اوضاع امنیتی و اقتصادی به اوج خود رسید. اکثریت قریب به اتفاق معترضان خواستار کودتای نظامی نبودند. آنها خواستار استعفای مرسی یا انتخابات زودهنگام بودند. اما ارتش به رهبری عبدالفتاح السیسی، وزیر دفاع مرموز وقت، ابتکار عمل را به دست گرفت و ظرف چند روز قدرت را به دست گرفت.
به طور بهیادماندنی و ناخوشایند، هفتهها پس از کودتا، جن ساکی، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا اعلام کرد: «ما به این نتیجه رسیدهایم که مجبور نیستیم در مورد کودتا بودن یا نبودن این واقعه تصمیمگیری کنیم.» چند هفته بعد، جان کری، وزیر امور خارجه، سیسی را به دلیل «بازگرداندن دموکراسی» تحسین کرد – اظهارات عجیبی که پس از دو قتل جداگانه حامیان اخوان توسط سرویسهای امنیتی در 8 و 27 ژوئیه بیش از پیش قابل توجه شد.
با این حال، روزهای حساس و پرتنش منتهی به کودتا، زمانی که ممکن بود از فاجعه و کشتارهایی که هنوز در راه است جلوگیری شود، کمتر شناخته شده است. این روزهایی بود که در هالهای از رمز و راز پنهان شده بود. مشاوران اوباما میتوانند بگویند که غافلگیر شدهاند. کودتا اتفاق افتاد، این یک واقعیت بود، و آنها باید با دنیا آنطور که بود زندگی میکردند، نه آنطور که میخواستند.
در داخل دولت ایالات متحده، اختلافنظرهایی در مورد مرسی و اخوان وجود داشت. به دلیل منافع نهادی و نزدیکی به ژنرالهای مصر، پنتاگون نسبت به مرسی بدبین بود. مقامات ارشد دفاعی مانند جیمز متیس، که در بخشی از دوره تصدی مرسی فرمانده فرماندهی مرکزی ایالات متحده بود، تمایل داشتند که ترویج دموکراسی را به عنوان یک تجمل تلقی کنند که تمرکز را از مبارزه با تروریسم منحرف میکند. ماتیس زمانی اخوان و القاعده را «در یک دریا شنا میکنند» توصیف کرد. متیس در کودتای سیسی مزایای زیادی را متصور بود. همانطور که او گفت: «آنچه که ما اساساً دیدیم، استیضاح مردمی بود که در آن بیشترین جمعیت در تاریخ جهان مدرن در خیابانها میگفتند من دیگر این مرد (مرسی) را نمیخواهم. سپس میبینیم که بازوی نظامی وارد شده و از استیضاح مردمی حمایت میکند.»
کاخ سفید، خصم اخوانالمسلمین یا همدست کودتا/ فقط با مردان قوی معامله کن!
جالب اینجاست که مایکل فلین که به عنوان مشاور امنیت ملی رئیس جمهور سابق دونالد ترامپ به شهرت ملی دست یافت، در بهار سقوط مرسی، مدیر آژانس اطلاعات دفاعی بود. فلین در خاطرات خود از آن دوره به روزنامهنگار دیوید کرک پاتریک گفت: «آنچه که قرار بود ببینیم، تصرف کشور توسط اخوان المسلمین بود. او در آوریل همان سال، سه ماه قبل از برکناری مرسی، از قاهره دیدن کرد. ژنرال های مصری فلین را روح خویشاوندی میدانستند. آنها یک «روز فرهنگی» برای فلین ترتیب دادند. فلین و همتای مصریاش طی یک ناهار «نقشهای از تهدیدات اسلامگرایان را که در سراسر مصر میدیدند، ترسیم کردند».
در حالی که وزارت امور خارجه در کل ممکن است بهتر بوده باشد، اظهارات جان کری امری غیرعادی بود که اغلب باعث ایجاد حیرت در میان همکاران میشد. همانطور که یکی از مشاوران ارشد کری گفته، «او احساس می کرد که [کودتا] از نقطه نظر منافع امنیت ملی نتیجه بدی برای ما نبود. او نه طرفدار اخوان المسلمین بود، نه طرفدار مرسی.» یکی دیگر از مقامات وزارت خارجه این موضوع را با صراحت بیشتری بیان کرد:«کری از اسلامگرایان متنفر است. از آنها متنفر است. من فکر میکنم که او فردی است که در عصر دیگری از جهان شکل گرفته و اگر برای چندین دهه در سنا با رهبران سر و کار داشته باشید، دیدگاه خاصی خواهید داشت. کری دیکتاتورها را دوست دارد. این چیزی شبیه به [رئیس جمهور جو] بایدن است. همه این نامبردگان از نسل «فقط با مردان قوی معامله کن» هستند. این تمام چیزی است که آنها در خاورمیانه میدانستند.»
در گفتگو با کرک پاتریک، کری اعتراف کرد که میدانست ارتش خود را برای کودتا آماده کرده است. پس از یک دیدار با ژنرال سیسی، پترسون به کاخ سفید هشدار داد که «احتمال کودتا در عرض چند ماه بسیار زیاد است.»
به عبارت دیگر، در روزهای منتهی به کودتا، مقامات ایالات متحده میدانستند که چه اتفاقی میافتد - و در موقعیتی بودند که میتوانستند سعی کنند سیسی را مسدود کنند اما نخواستند.
شاید در اینجا بود که معضل واشنگتن آشکارتر شد. چاک هیگل، وزیر دفاع وقت، با تأمل در این دوره اظهار داشت که با ادعاهای عربستان، امارات و اسرائیل موافق است که اخوان المسلمین «خطرناک» است و باید با آن مقابله کرد. اولین چراغ سبز سهوی برای کودتای نظامی نیز اتفاقاً از سوی هیگل روشن شد. درست چند روز قبل از تسلط، هیگل به سیسی گفت: «بنابراین من هرگز به شما نمیگویم چگونه دولت خود را اداره کنید یا کشورتان را اداره کنید. شما باید از امنیت خود محافظت کنید، از کشور خود محافظت کنید.»
هیگل تنها کسی نبود که به ارتش مصر پیام چراغ سبز کودتا میفرستاد. در 30 ژوئن 2013، حدود یک میلیون مصری برای اعتراض به حکومت مرسی به خیابانها آمدند. ارتش از نمایش قدرت مردمی استفاده کرد تا به مرسی اولتیماتوم مبهم بدهد: خواستههای معترضان را ظرف 48 ساعت برآورده کنید، در غیر این صورت ارتش استراتژی خود را برای پایان دادن به بحران اعمال میکند. اما کودتا هنوز اتفاق نیفتاده بود و هنوز زمان برای واشنگتن وجود داشت تا اهداف و ترجیحات خود را روشن کند. دو روز قبل از کودتا، در اول جولای، اوباما با مرسی تماس گرفت. اوباما تا آنجا پیش رفت که آنچه ارتش انجام داده بود و آنچه قرار بود انجام دهد را توجیه کرد. او به مرسی گفت: «واقعیت این است که اگر ارتش مصر فکر میکند که ثبات کشور در خطر است، تصمیم خود را خواهند گرفت.» تسلط ارتش امری مسلم فرض شده بود.
ناکامی در نجات دولت دموکراتیک؛ غفلت یا تعلل عمدی؟
در 2 ژوئیه، وضعیت هرج و مرج بیشتر شده بود. اوباما در سفر بود. سوزان رایس، مشاور امنیت ملی او در کاخ سفید بود. عصام الحداد، مشاور امنیت ملی مرسی با رایس از گارد ریاست جمهوری در قاهره تماس گرفت. حداد در حالت وحشت و هراس بود و متناوب بین جبرگرایی و سرپیچی بود. به گفته یکی از مقامات کاخ سفید که از این گفتگو آگاه بود:
«[رایس] از دموکراسی دفاع کرد و گفت که پدران و اجدادش جان خود را برای محافظت از آزادی مصر فدا کردهاند و او و مرسی آماده انجام این کار هستند. تنها امیدی که برایشان باقی مانده بود آمریکا بود. و او گفت: ما شما را رها نخواهیم کرد، ما از دموکراسی دفاع میکنیم، ما این را بارها به وضوح گفته ایم. اوباما بخشی از این گفتگو نبود، اما من تصور میکردم که رایس نظرات او را منعکس میکند.
در 3 جولای، برای همه چیز خیلی دیر شده بود. زمانی که آمریکاییها از خواب بیدار شدند، مرسی در مکانی نامعلوم بازداشت شده بود. همانطور که کاخ سفید اخبار لحظهای را دریافت کرد، اوباما دستیاران خود را در اتاق وضعیت جمعآوری کرد. تصمیم سختی در انتظار بود. قانون ایالات متحده ارائه کمک به دولتی را که رهبر منتخب آن در یک «کودتا یا فرمانی که در آن ارتش نقش تعیینکنندهای ایفا میکند» برکنار شده است را ممنوع میکند. یکی از مشاوران کاخ سفید که در آنجا حضور داشت، در مورد جریان چگونگی این گفتگو توضیح داد: «من و چند نفر دیگر با ناراحتی وارد شدیم و گوشزد کردیم که یک قانون واضح وجود دارد که میگوید: «کودتا را اعلام کنید، کمکهای نظامی را قطع کنید». در واقع، ما حتی روی اصلیترذینچیز متمرکز نبودیم، زیرا برخی میگفتند این یک کودتا نیست!»
کودتا؛ از کلمه تا واقعیت
او ادامه داد: «بنابراین، مساله تنها این بود که «چه زمانی این را اعلام کنیم؟». همان موقع بود که وارد شدم و انتظار داشتم که صحبت در مورد آن باشد. و سپس اوباما برای تنها باری که میتوانم در سالهایی که برای او کار کردم، به یاد بیاورم، تنها باری که وارد شد و «صورت مساله را پاک کرد»، وارد شد و گفت: «خب، ما این را کودتا نمیدانیم، پس چه کنیم؟» من و بسیاری از افراد دیگر کاملاً از این موضوع متحیر شدیم. و اوباما در ادامه نیز به طور کامل جریان گفتگو را تغییر داد.»
اظهارات علنی دولت بلافاصله پس از تصاحب قدرت ارتش این رویکرد را منعکس میکند: اوباما گفت که «عمیقاً از تصمیم نیروهای مسلح مصر برای برکناری رئیس جمهور مرسی و تعلیق قانون اساسی مصر نگران است.» اما کلمه «کودتا» به طور محسوسی در گفتگوها وجود نداشت.
برای چندین دهه، مصر با دریافت دهها میلیارد دلار از واشنگتن، دومین دریافتکننده بزرگ کمکهای نظامی ایالات متحده در جهان پس از اسرائیل بود. هیچ راهی وجود نداشت که ایالات متحده بتواند بیطرف باشد، هر چند این ایده جذاب باشد. اما مرز بین انفعال و همدستی دقیقاً کجاست؟
هنگامی که اوباما در نهایت پس از شروع حرکت ارتش علیه مرسی توجه خود را به مصر آغاز کرد، میتوانست به ژنرالهای مصری هشدار دهد. او انتخاب کرد که چنین کاری نکند. به نوبه خود، سیسی محاسبات خود را خوب انجام داده بود. همانطور که معلوم است، او شایسته تقدیر است. سیسی به درستی قضاوت کرد که اگر قدرت را به دست بگیرد، ایالات متحده مانعی بر سر راه او نخواهد بود. اما چه میشد اگر مقامات ارشد ایالات متحده تصمیمات متفاوتی را در زمانی که هنوز زمان برای اتخاذ آنها وجود داشت گرفته بودند؟
سناریوی بدیل
اگر در اولین جلسه آنها در مارس 2012، اگر کری به سیسی میگفت که کودتا بدون تردید با مخالفت ایالات متحده مواجه خواهد شد، چه؟ اگر هیگل تهدید کرده بود که در صورت مداخله ارتش، کمکهای فوری را قطع میکند چه؟ به بیان دیگر، اگر سیاستی علیه کودتا قبل از کودتا وجود داشت، چه میشد؟
تنها سرزنش کری یا هیگل بسیار آسان و مطمئناً راحت است. هیگل مجاز به استفاده از هویج یا چوب نبود. او ممکن است نسبت به سیسی خوشرو باشد، اما بعید است که وزیر دفاع دیگری عملکرد بهتری داشته باشد. هرگونه تلاش واقعی برای جلوگیری از یک کودتا مستلزم اطلاع رسانی به نیروهای مسلح مصر بود که تسلط نظامی عواقب شدیدی را در پی خواهد داشت.
تصور کردن آن دشوار است، اما میتوانیم تلاش کنیم: چه میشد اگر اوباما قبل از تظاهرات 30 ژوئن علناً اعلام میکرد که ایالات متحده از حق مصریها برای تظاهرات مسالمتآمیز حمایت میکند، اما هرگونه تلاش ارتش برای استفاده از تظاهرات برای خود را شدیدا محکوم میکند؟
پترسون در گفتگو با گزارشگر فارن پالیسی گفت: «واقعیت این است که ما احتمالاً اهرمی داشتیم، اما هرگز قرار نبود از حداکثر اهرم برای جلوگیری از کودتا استفاده کنیم.» وقتی علت را از او پرسیدم، گفت: «در آن لحظه، افراد زیادی بودند که از رفتن مرسی احساس ناراحتی و پشیمانی نمیکردند.»
یک کودتای غمانگیز و درسهایی برای آینده
این یک کودتای غم انگیز برای یک منطقه غمانگیز بود. شاید بتوان گفت بهار عربی این وعده را داد که ایالات متحده ممکن است در نهایت بتواند «معضل دموکراسی» خود را در خاورمیانه حل کند. اتکای واشنگتن به دیکتاتورهای عرب تحت توجیه ثبات موجه بود – و هنوز هم هست. با این حال، نگاه کردن به خاورمیانه در دهههای اخیر و دیدن چیزی شبیه به یک منطقه «باثبات» دشوار است. قیامهای سال 2011 هم یادآور و هم تأییدی بود که ثبات اقتدارگرایانه یک توهم است. اما یادگیری برخی از درسها دشوار است. اگر در آیندهای احتمالی که بهار دوم عربی فرا برسد، باید پرسید: مقامات ایالات متحده چه درسهایی را برای تجدیدنظر در رویکردشان آموختهاند