استفان والت از پاشنه آشیل آمریکا میگوید/ چرا واشنگتن مسئول جنگ در اوکراین و خاورمیانه هست؟
به گزارش اقتصادنیوز، استفان والت در فارین پالسی نوشت: در طول جنگ سرد، پیشنهاداتی مبنی بر اتخاذ سیاست خارجی متواضعانه از سوی ایالات متحده هرگز مورد حمایت نهادهای سیاست خارجی قرار نگرفت. مطمئناً واقعگرایان برجستهای مانند هانس مورگنتا، جورج کنان، کنت والتز، والتر لیپمن، و دیگران به شدت از افراطگرایی ها در سیاست خارجی آمریکا – به ویژه در ویتنام – انتقاد میکردند و هر یک حامی سیاست خارجی متواضعتر و کمتر نظامیشده بودند. آزادیخواهانی که به دنبال کوچک کردن دولت فدرال بودند نیز به دنبال کاهش تعهدات ایالات متحده در خارج از کشور بودند، اما تمایل دو حزبی برای شکست کمونیسم شوروی چنین پیشنهادهایی را در حاشیه گفتمان سیاست خارجی نگه داشت. در «عصر تک قطبی» ، زمانی که نخبگان آمریکایی بر این باور بودند که جزر و مد تاریخ در جریان است؛ گروهی می کوشیدند کل جهان را به سوی نظم لیبرال صلح آمیز و شکوفا، ذیل چتر خیرخواهانه بی آمریکا بکشانند، فراخوان ها برای خویشتن داری یا عقب نشینی به همان اندازه ناخواسته بود.
تقابل دو دیدگاه
با انباشته شدن شکستهای در کنار یک دوره غرور، نادیده گرفتن سیاست خارجی واقع گریانه تر و معقولتر سختتر شد. انتشار کتاب مهار پروفسور بری پوسن: بنیادی جدید برای استراتژی بزرگ ایالات متحده در سال 2014، همراه با آثار مرتبط دیگر محققان نقطه عطف مهمی بود. انتخاب دونالد ترامپ در سال 2016 نیز نقش داشت: اگرچه رویکرد ترامپ بهعنوان رئیسجمهور با توصیههای بازدارنده فاصله داشت، حملات لفاظی او به بسیاری از ارتدوکسهای مرکزی شکلدهنده سیاست خارجی ایالات متحده و تحقیر دستگاه سیاست خارجی بود. این رخداد فضا را برای بحث آزادتر در مورد این موضوعات هموار کرد. تأسیس مؤسسه کوئینسی برای دولتهای مسئول در سال 2019، همراه با ابتکارات مرتبط در حوزه اولویتهای دفاعی، برنامه استراتژی بزرگ ایالات متحده در مرکز استیمسون، و برنامه بنیاد کارنگی در مورد استاتکرافت آمریکایی، نشانههای دیگری بود که جنبش خویشتنداری در حال شتاب گرفتن است.
از جمله گزاره هایی که نشان میدهد جنبش خویشتنداری در حال رسیدن به اوج است، حملات منتقدان بود، همان هایی که شدیداً به دیدگاه رهبری جهانی ایالات متحده یا حفظ نظم لیبرال در حال تخریب متعهد بودند. این حملات معمولاً آنچه را که بازدارندهها توصیه میکردند نادرست نشان میداد. ماهیت گرایشآمیز برخی از این انتقادات نشان میدهد که چهرههای جریان اصلی در باب این که ایدههای ارائهشده توسط مهارکنندهها ممکن است طرفداران قابلتوجهی پیدا کند؛ نگران شدند. ایده خویشتنداری پس از جنگهای عراق و افغانستان جذابیت غیرقابل انکاری پیدا کرد، اما رقابت قدرتهای بزرگ در راس امور قرار دارد. قدرت چین با وجود مشکلات اقتصادی هنوز در حال افزایش است و تمایل این کشور برای تغییر وضعیت موجود در آسیا کاهش نیافته است. روسیه به اوکراین حمله کرده و اکنون در آنجا دست برتر را در دست دارد، اگرچه دستاوردهای چنین حمله ای هزینه بسیار بالایی داشته است. همکاری میان چین، روسیه و کره شمالی و چند کشور دیگر افزایش یافته و تلاشها برای بازسازی قابلیتهای دفاعی اروپا کندتر از آنچه بسیاری انتظار داشتند پیش میرود.
امروز خونریزی وحشیانه در غزه جریان دارد و خطر گسترش جنگ همچنان به طور غیرقابل قبولی بالاست. جنگهای داخلی و فعل و انفعال های گروه های تروریستی همچنان زندگیها را در سودان، لیبی، اتیوپی و چندین کشور آفریقایی دیگر در آستانه نابودی قرار داده است، این در حالی که روسیه و چین در جغرافیای این گروه از بازیگران با موفقیت حضور خود را گسترش می دهند. غرور دهه 1990 ممکن است از بین رفته باشد، اما این باور که درگیری بین قدرت های بزرگ قابل تصور نیز وجود دارد.با توجه به همه این تحولات، آیا سیاست خارجی مبتنی بر واقع گرایی و خویشتن داری همچنان معنا دارد؟ آیا وقت آن رسیده است که آمریکاییها یک بار دیگر ردای رهبری جهانی را تن کرده و مشغول «فرود سخت ژئوپلیتیکی» شوند؟ آیا زمان خویشتن داری فرا رسیده است؟پاسخ منفی است.
مخالفان قدرت سخت چه می گویند؟
بیش از هر چیز دیگری، مهارکنندگان با «جنگهای انتخابی» که در آن منافع حیاتی ایالات متحده دخالتی ندارد، مخالفند. آنها نه صلح طلب هستند و نه انزواطلب. آنها به دفاع ملی قوی اعتقاد دارند و می دانند که ایالات متحده باید در برخی شرایط در خارج از کشور به زور متوسل شود. بازدارنده ها براین باورند که ایالات متحده باید در کشورهای دیگر تجارت و سرمایه گذاری کند، سایر کشورها را به انجام همین کار تشویق و به جای ساختن دیوار در شرایط بیگانه هراسی، پذیرای مهاجرت مدیریت شده باشد. در واقع، بازدارندهها فکر میکنند که ایالات متحده کی بایست مشارکتی فعالانهتر و مؤثرتر داشته باشد و دیپلماسی را در اولویت قرار دهد و استفاده از زور را بهجای اولین انگیزهاش در قاب آخرین راهحل نگاه دارد.
در بعد عملی، اکثر بازدارنده ها معتقدند که ایالات متحده باید به جای روابط «ویژه» با چند کشور و عدم رابطه با کشورهای دیگر، از خاورمیانه جدا شود و روابط عادی با همه کشورهای آن منطقه داشته باشد. آنها فکر می کنند که واشنگتن می بایست متحدانش در ناتو را تشویق کند تا مسئولیت بیشتری برای دفاع خود بر عهده بگیرند. با این حال، برخلاف افراد بدخواه ترامپی مانند سناتور جمهوری خواه جی. بازدارنده ها در مورد بهترین راه برای پاسخ به چین تقسیم شده اند، برخی از آنها از تلاش های شدیدتر برای مهار حمایت می کنند، در حالی که برخی دیگر بر نیاز به کاهش تنش ها و پیگیری مصالحه های سودمند متقابل تاکید دارند. اما همه آنها موافق هستند که ایالات متحده همچنان در خارج از کشور بیش از حد متعهد است وبیش از حد مستعد تکیه بر راه حل های نظامی است. از همین رو نمی تواند مشکلات سیاسی اساسی را حل کند.
پیامدهای تصمیم سازی های آمریکا برای اروپا و خاورمیانه
بسیاری از مشکلاتی که ایالات متحده اکنون با آنها دست و پنجه نرم می کند، ممکن بود در صورت توجه به هشدارهای قبلی مهارکنندگان قابل اجتناب باشد. اگر ایالات متحده برای گسترش بی پایان ناتو سخت فشار نمی آورد - و اوکراین را به مدار غرب و در نهایت ناتو قرار نمی داد- احتمالاً تصرف کریمه توسط روسیه در سال 2014 و حمله فوریه 2022 رخ نمی داد. در واقع، اگر دولت بایدن در ماههای قبل از حمله روسیه انعطافپذیری بیشتری از خود نشان میداد، از تلاشهای میانجیگری ترکیه و اسرائیل در بهار 2022 حمایت بیشتری میکرد، یا برای آتشبس فشار میآورد، اوکراین دست بالا را در پاییز آن سال داشت. رویدادهای خاورمیانه درس مشابهی را ارائه می دهند. هر دو دولت ترامپ و بایدن به اشتباه بر تلاش جهت عادی سازی روابط بین اسرائیل و همسایگان عرب تمرکز کردند و در عین حال فلسطینی ها را که تحت فشار فزاینده دولت های راست گرای اسرائیل قرار داشتند، نادیده گرفتند. همانطور که مهارکنندگان هشدار دادند، این رویکرد کوتهبینانه احتمالاً باعث انفجاری میشود که منجر به نتایج غم انگیز 7 اکتبر و پس از آن شد.
حمله اسرائیل به غزه - کارزاری که اکنون بیش از 30 هزار فلسطینی را کشته، 50 تا 60 درصد ساختمانهای غزه را ویران یا آسیب رسانده و وجهه جهانی اسرائیل (همراه با آمریکا) را به شدت مخدوش کرده است - یادآور محدودیتها است. این که زور به تنهایی نمی تواند اختلافات سیاسی را که باعث ادامه درگیری با فلسطینی ها می شود، حل کند. تقریباً همین امر را می توان در مورد تلاش های ایالات متحده برای توقف حملات انصار الله به کشتی های دریایی دریای سرخ با پرتاب بمب و شلیک موشک به سمت آنها، به جای استفاده از اهرم قابل توجه خود برای برقراری آتش بس در غزه (شرط اعلام شده این گروه برای توقف درگیری ها) عنوان کرد). این مثالها گرایش انعکاسی را نشان میدهد که فکر میکنیم میتوان با انفجار چیزی به مسائل پیچیده سیاسی پرداخت، انگیزهای که بازدارندهها مدتهاست با آن مخالفت کردهاند.