نوبلیستها و بانکداری سالم
این سه تن نشان دادند که برای درک علل بحرانهای اقتصادی باید علاوه بر متغیرهای پولی، به سیستم خلق اعتبار هم توجه ویژه داشت.
از زمان بحران بزرگ اقتصادی آمریکا در دهه 1930، چرایی ایجاد رکود اقتصادی و علت طولانی شدن آن از اساسیترین سوالات اقتصاد کلان بوده است. در دورههای بحران، فعالیتهای اقتصادی کاهش مییابد و کارگران بیکار میشوند. بیکاری کارگران خود به کاهش تقاضا برای کالاها و خدمات دامن میزند و سبب کاهش بیشتر تولید و تعمیق رکود میشود.
از میان نظریات متعددی که سعی در توضیح رکود اقتصادی داشتند، دو نظریه بیشتر مطرح شده است. نظریه اول را کینز مطرح کرد. اساس نظریه کینز این بود که وقتی به هر دلیلی تقاضای کل در اقتصاد کاهش مییابد، وارد رکود میشویم. پیرو این دیدگاه، او راهحل خروج از رکود را دخالت دولت میدانست و معتقد بود که اگر تقاضای کالاها و خدمات توسط بخش خصوصی به هر دلیلی کاهش یابد، دولت میتواند با خرج کردن، تقاضا را افزایش دهد.
نظریه دوم از سوی فریدمن مطرح شد. او در کتاب مشهورش با آنا شوارتز به آمار و اطلاعات پولی آن دوران نگاهی کرد و نشان داد که علت اصلی رکود را باید در کاهش عرضه پول جستوجو کرد. این دو نشان دادند که این بحران از یک رکود معمولی و کوچک که در اقتصاد به وفور اتفاق میافتد شروع شد، ولی این عملکرد فدرال رزرو بود که با کاهش عرضه پول از طریق افزایش نرخ بهره بحران را به بانکها کشاند و سبب شد بانکها قدرت اعتباردهیشان را از دست بدهند و در نتیجه فعالیتهای اقتصادی متوقف شود.
در این نظریه، عملکرد بانکها نقشی پشتصحنه داشت و پول نقش اصلی را بازی میکرد. برنانکی، دایموند و دیب-ویگ نقش بانکها را برجسته کردند و آن را در مرکز اتفاقات منجر به بحران و تشدیدکننده آن نشاندند.
برنانکی در مقالهای که در سال 1983 منتشر کرد، نظریه غیرپولیاش در مورد علل تعمیق بحران را چنین توضیح داد: اختلال ایجاد شده در سالهای 1930 تا 1933 سبب کاهش کارآمدی تخصیص اعتبار شد و هزینه اعتبار گرفتن را افزایش داد. در این فرآیند بسیاری از بانکها دچار ورشکستگی شدند. در نتیجه اعتبارات در دسترس تولیدکنندگان کاهش یافت و باعث کاهش تقاضای کل شد. او نشان داد که عمق بحران و درازی طول بحران را میتوان با این نظریه توضیح داد. او این نظر را نه به عنوان رقیب و جانشین نظریه پولی فریدمن، بلکه مکمل آن خواند.
در همان سال، داگلاس دایموند و دوست دوران تحصیلات او فیلیپ دیب-ویگ که از دوران دانشجویی به دنبال مطالعه بحرانهای اقتصادی بودند، مقالهای منتشر کردند که در آن از دید نظری به علل ورشکستگی بانکها میپرداخت. این دو نشان دادند که به دلیل اطلاعات نامتقارن، مردم همچنان با بانکهایی که ممکن است درآینده دچار ورشکستگی شوند کار میکنند و اثبات کردند که ورشکستگی بانکها یکی از چندین تعادل ممکن برای سیستم بانکی است. آنها همچنین نشان دادند که بیمه سپردهها در ابعاد بسیار بزرگ میتواند منجر به رفتاری شود که در آن احتمال ورشکستگی بانکها کم است.
دانش ایجاد شده توسط این سه نفر و افرادی که کارهای آنها را دنبال کردند، سبب تعمیق آگاهی اقتصاددانان از ریشههای بحران شد. به گفته داگلاس دایموند، اقتصاد آمریکا این شانس بزرگ را داشت که در آستانه رکود سال 2008 بن برنانکی در راس سیاستگذاری پولی آمریکا قرار داشت. برنانکی که قبلا در یک سخنرانی از فریدمن به دلیل آگاهی دادن در مورد نقش پول در پیشگیری از بحران از او تشکر کرده بود و قول داده بود که اشتباه دوره بحران در عرصه پولی دوباره تکرار نخواهد شد، به محض ظهور نشانههای بحران 2008 به سرعت نرخ بهره را کاهش داد و در کمتر از یک سال آن را از بالای 5 درصد به صفر رساند. وقتی که حس کرد هنوز مقدار پول در بازار برای اعتباردهی به اندازه کافی نیست، دست به چاپ پول زد و با آن، اوراق بانکها و اوراق دولتی را خریداری کرد. با این کار او عملا نشان داد که نقش پول در مقابله با بحران را کاملا قبول دارد و علاوه بر آن اثبات کرد که قدرت اعتباردهی بانکها و موسسات خلق اعتبار مانند حجم پول در مقابله با بحران نقش اساسی بازی میکند.
اقدامات فدرال رزرو در نجات بانکهای سرمایهگذاری و نیز یک شرکت بزرگ بیمه را هم همین توجه به سیستم مالی توضیح میدهد. برنانکی در توجیه این کار که با مخالفت برخی اقتصاددانان روبهرو شد به این نکته اشاره کرد که هدفش از این کار نجات شرکت خاصی نبوده است، بلکه پیشگیری از حرکت گردونهوار بیاعتمادی به سیستم مالی بوده است. فارغ از مخالفت یا موافقت با حجم دخالتی که صورت گرفت، این حرکت به معنای توجه خاص به سلامت سیستمی است که اعتبار مورد نیاز تولید را فراهم میکند.
هر سه اقتصاددان در گفتوگوهایی که در روزهای اخیر با رسانهها داشتند، بر این نکته تاکید کردند که سلامت سیستم مالی در مرکز و نه حاشیه اقدامات ناظر به بحران قرار دارد و تجربه مقابله با رکود سال 2008 از طریق توجه خاص به سیستم مالی را شاهدی بر درستی نظریه خود میآورند.
یکی از نکاتی که در مقالات این سه نفر به آن اشاره شده این است که رکودهای اقتصادی بذاته قابل پیشبینی نیستند. تنها کاری که میتوان کرد این است که بحرانها را به دقت مطالعه کرد و عواملی را که یک رکود معمولی را تبدیل به یک بحران اقتصادی میکند، شناسایی کرد تا از تعمیق بحران و طولانی شدن آن پیشگیری شود. دانشی که این سه نفر آغازگر آن بودند، بشر را قادر کرد که بحرانها را کمی بهتر مدیریت کند.
برای درک ارزش نتایج تحقیقات افرادی مانند این سه نفر کافی است توجه کنیم که اقتصاد آمریکا تولید سالانهای در حدود 23 هزار میلیارد دلار دارد. اگر اقداماتی صورت بگیرد که افت تولید فقط یک درصد کمتر باشد، این امر به معنی فایدهای معادل 230 میلیارد دلار در هر سال است و اگر سایر اقتصادهای بزرگ دنیا را هم به آن بیفزاییم، ارزش کار این افراد چندین برابر میشود. دیدن نتایج عملی تحقیقات این افراد است که به ما یادآوری میکند در دنیای امروز هیچ گنجی ارزشمندتر از دانش و هیچ غفلتی بزرگتر از مغفول گذاشتن دانش نیست.
منبع: دنیای اقتصاد