روایتی عجیب از یک زن در میان آوارهای متروپل+فیلم
مامان عباس هر روز از روستای سنگور به خیابان امیری میآید، زنبیل پر از خرما و نان تازهای که خودش پخته را بین امدادگران و تیمهای آواربرداری تخس میکند و میگوید : فاتحهایه روزی که متروپل فروریخت در همین ساختمان نوبت ویزیت دکتر داشت. میگوید: آدرس مطب را به راننده تاکسی اشتباه گفته بودم. دو خیابان آنطرفتر سرگردان پیدا کردن آدرس بودم که متوجه شدم ساختمان متروپل فروریخته.
