ناگفته دختر سردار سلیمانی از پدرش/ بعد از دریافت نشان ذوالفقار به ما گفت حواستان باشد/ حاج قاسم چه موسیقی هایی گوش می کرد؟
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از ایرنا، بیشتر مردم سردار قاسم سلیمانی را به عنوان یک فرمانده نظامی قدرتمند میشناسند که دشمن و نیروهای داعش از او واهمه داشتند و توان مقابله با او را در میدان جنگ نداشتند اما کمتر به زندگی خصوصی و روحیه لطیف این قهرمان پرداخته شده است.
سردار سلیمانی آنقدر روحیه لطیفی داشت که به گفته دخترش نرجس یکبار که چند گربه از شدت سرما در جاکفشی خانه آنها پناه گرفته و در آنجا گیر افتاده بودند سردار از سروصدای آنها متوجه شد که گربهها در جاکفشی هستند او تلاش میکند تا آنها را بیرون بیاورد بعد از خارج کردن ۲ گربه متوجه میشود یکی دو گربه دیگر آنجا گیر افتادند جاکفشی را میشکند و به سختی آنها را نجات میدهد تا جایی که دستانش زخم میشود، روز بعد مادر گربهها با یکی از بچههایش که آسیب دیده بود جلوی پای او ایستاد تا حاج قاسم به آنها کمک کند او که برای رفتن بر سرکار عجله داشت با نرجس تماس میگیرد و میگوید زودتر به خانه بیا و گربه را به بیمارستان ببر، بعد تا زمانی که این حیوان خوب شود از او در خانه نگهداری کرد.
او نه تنها دلش برای انسانها و حیوانات بی پناه میسوخت و سعی میکرد هر کاری از دستش برمیآید برای دیگران انجام دهد، به خانوادهاش عشق میورزید و زمانهایی که در خانه بود و فرزندانش به دیدنش میآمدند با وجود وقت محدودی که داشت برای اینکه همسرش اذیت نشود یا غذا از بیرون سفارش میداد یا خود مشغول آشپزی میشد.
حاج قاسم از لحظه لحظه وقت خود در راستای تعالی روح و ارتقاء سطح آگاهی و دانش با خواندن قرآن و وصیت نامه شهدا، کتاب و فیلم بهره می برد. حتی برای کمک به نویسندگان و کارگردانان به پشت صحنه فیلمها میرفت تا تجربههای خود در میدان جنگ را در اختیار آنها قرار دهد تا مردم با دیدن آن فیلم و سریالها بتوانند بیشتر با واقعیت روبرو شوند.
در خانه پدر را چگونه صدا میکردید؟
ما هم مثل بقیه او را بابا صدا میزدیم اما من مواقعی که میخواستم مطلب جدی را به وی بگویم او را پدر خطاب میکردم. مادرم او را حاجی صدا میکرد و بچهها چون بابا به مکه رفته بود به او بابا حاجی میگفتند.
چندمین فرزند خانواده هستید و رابطه شما با پدر چگونه بود؟
فرزند اول هستم پدرم فرد خاصی از لحاظ رفتار بود و در برخورد با فرزندانش هم متفاوت بود، علاوه بر اینکه سر او بسیار شلوغ و جز پرمشغله ترین آدم ها بود که اگر بخواهید ۱۰ مدیر ارشد پر مشغله را نام ببرید پدرم جز یکی از آنهاست. معمولا بیشتر اوقات او را نمی دیدیم شاید هفته ها و این اواخر به ماه هم می رسید. مواقعی که پدر در خانه بود همه آن انرژی را که باید می بود و صرف بچه ها می شد را یکجا جمع کرده بود و در آن لحظات کوتاه آن را به ما انتقال می داد ما از لحظه به لحظه ای که ایشان در کنار ما بود انرژی دریافت می کردیم چون میدانستیم ممکن است دو یا سه هفته ای پدر را نبینیم.
شما چند فرزند دارید و رابطه پدر با نوهها چگونه بود؟
زمانی که پدر مدال ذوالفقار یعنی بالاترین نشان نظامی کشور را دریافت کرد در چهره ایشان خوشحالی نمی دیدیم وقتی ما ابراز خوشحالی میکردیم می گفت حواستان باشد مبادا از فردا فکر کنید چیز خاصی بدست آوردید و نگاهتان نسبت به دیگران تغییر کند
یک دختر ۱۷ ساله و یک پسر هفت ساله دارم، چون فرزندان من نوه های اول وی محسوب میشوند، زمانی که پدر به شهادت رسید دخترم ۱۵ سال سن داشت و زمان زیادی را با پدر بزرگ خود گذرانده بود و رابطه عاطفی بسیار عمیقی بین آنها برقرار بود. ما هر هفته روزهای جمعه به خانه پدرم می رفتیم و اگر وی حضور داشت دخترم می دانست باید دفتر انشاء خود را بیاورد، چون باید انشاءهایش را برای بابا حاجی بخواند. زمانی که دخترم انشاء می خواند پدرم از خوشحالی بال در میآورد چون او طبع و قلم خوبی داشت و انشاءهای زیبایی می نوشت،دختر سردار سلیمانی با خنده می گوید، پدر خطاب به من می گفت: ببین چه قلمی دارد و چقدر قشنگ می نویسد یاد بگیر. او برای نوه ها به اندازه یک پدر بزرگ و یک پدر نبود سعی میکرد در یک لحظه جای شخصیت های مختلفی نظیر دوست، پدر، همراه، مشاور و همنشین را در کنار فرزندان و نوه هایش ایفا کند.
شیوه تربیتی پدر چگونه بود و به شما می گفت چه شیوه ای را برای تربیت فرزندان به کار ببرید؟
بابا بسیار نکته سنج بود، خاطرم هست یکبار در نوجوانی که به زادگاه وی به روستا رفته بودیم گفت؛ بایست و بعد جلوی من راه برو؛ معنی حرفش را متوجه نمیشدم بعد از اینکه من راه رفتم گفت: بابا این شیوه راه رفتن درست نیست باید اینگونه راه بروی. به کوچکترین موضوعات توجه می کرد و از زمان هایی که در کنار ما بود برای آموزش استفاده می کرد، یا مثلا ارتباط برقرار کردن با افراد مختلف را به ما یاد می داد و رفتار ما با دیگران برای وی اهمیت داشت. زمانی که پدر مدال ذولفقار یعنی بالاترین نشان نظامی کشور را دریافت کرد همه بسیار خوشحال بودیم و سعی کردیم هر کدام با هدیه ای خود را به منزل پدر برسانیم؛ وقتی بابا را دیدیم هیچ حالتی در چهره وی ندیدم که بگویم مثلا بسیار خوشحال بود اگر چه از این موفقیت که مورد لطف حضرت آقا قرار گرفته، خوشحال بود. اما احساس غروری که باید در نگاه یک برنده ببینیم را در چهره ایشان نمیدیدیم، وقتی ما ابراز خوشحالی می کردیم می گفت حواستان باشد مبادا از فردا فکر کنید چیز خاصی بدست آوردید و نگاهتان نسبت به دیگران تغییر کند. سعی می کرد تمام نکات را از طریق گفتار، رفتار و عمل به ما آموزش دهد تا ما آنها را در زندگی خود به کار ببریم.
سردار سلیمانی چه کتابهایی را بیشتر مطالعه میکرد؟
اگرچه پدر فرمانده و جز آموزشهای نظامی به چیز دیگری نیاز نداشت اما دید او بسیار وسیع و معتقد بود اگر میخواست در یک منطقه فعالیت داشته باشد باید مردم، تاریخ، فرهنگ، آداب و رسوم آنجا را بشناسد و بداند بر مردم چه گذشته است. وقتی در یک نقطه ای فعالیت می کرد به دنبال شناخت مردم بود، مثلا در منطقه ما مردم قبیله ای هستند و چون پدرم عشایر و سبک زندگیش به همین شکل بود زمانی که فرمانده جنوب شرق شد، چون مردم آنجا قبیله ای و عشیره ای بودند سعی میکرد با بزرگان قبیله ارتباط برقرار کند. برای همین علاقه زیادی داشت در مورد تاریخ، اسلام، گذشته کشورهای منطقه حتی کشورهایی که با ما دشمنی و ارتباط خصمانه دارند مطالعه کند تا نسبت به آنها آگاهانه اظهار نظر کند، چراکه اعتقاد داشت تاریخ در شکل های مختلف تکرار می شود به همین دلیل سخنرانی ها، فرهنگ و روایت جنگ ها و کتاب های بزرگان آنان را مطالعه می کرد. خود را به جای یک فرمانده نظامی فردی می دید که به یک منطقه رفته است تا فعالیت هایی انجام دهد و این فعالیت بخش های مختلف دارد که بخشی از آن تبیین یک تفکر اسلامی و انسانی ناب است. به جز اینها مسائل نظامی خود را در پیش میگرفت.
اگر مسئولان ما کتاب نهج البلاغه حضرت امیرالمونین علی (ع) را مطالعه کنند در آداب حکومت و مملکت داری میتواند موثر باشدنام چند کتاب از نویسندگان ایرانی و خارجی که پدر میخواند را بفرمائید؟
از کتاب هایی است که پدرم مطالعه کرده است و همچین کتاب هنری آ. کیسینجر آخرین کتابی بود که ایشان قبل از شهادت تصمیم داشت آن را بخواند. بابا هر لحظه در حال نوشتن یا مطالعه در زمینههای مختلف از کارتابل کاری تا کتاب های مختلف بود. کتابهای تاریخی، وصیتنامه و زندگینامه شهدا را مطالعه می کرد و به ما پیشنهاد می داد آنها را بخوانیم، به طور معمول وقتی کتابی را می خواند مطالب یا احساس خود را درباره آن مطب در حاشیه یا پایین آن کتاب می نوشت. برخی اوقات کتاب های داستان از آمریکای جنوبی که توسط گابریل خوزه گارسیا مارکِز یکی از نویسندگان کلمبیایی به رشته تحریر درآمده و به فرهنگ ایران نزدیک است را مطالعه می کرد. همیشه به طور مداوم قرآن و نهج البلاغه می خواند و برخی از نکات آن را یاداشت میکرد، اگر مسئولان ما کتاب نهج البلاغه حضرت امیرالمونین علی (ع) را مطالعه کنند در آداب حکومت و مملکت داری میتواند موثر باشد.
مواقعی مانند روز پدر که ما برای وی هدیه می خریدیم آنرا نمی پذیرفت مگر اینکه به همراه آن نوشته ای باشد یعنی اهمیت آن نوشته از هدیه برای او بیشتر بود
با توجه به محدود بودن وقت سردار که همیشه در جبهه به سر میبرد چطور میتوانست به مطالعه بپردازند؟
شهید حسین پورجعفری درباره پدر به ما گفته بود، حاجی یک شب که بعد از جلسه به خانه آمد و خیلی خسته بود با خودم گفتم حتما از خستگی بیهوش شده است ولی وقتی به اتاق او رفتم دیدم بر روی تخت دراز کشیده و در حال خواندن کتاب است. واقعا از لحظه لحظه زمان و زندگی استفاده میکرد و مطالعه در بالا بردن سطح اطلاعات، دانش و آگاهی وی نسبت به کارهایی که انجام می داد و جهان بینی وی موثر بود. به ما بسیار توصیه می کرد مطالعه کنیم و نکات و خاطرات روزمره خود را بنویسیم. زمانی که کودک بودیم در عید نوروز به هر کدام از ما یک دفتر می داد و می گفت اتفاقاتی که در طول تعطیلات برای شما رخ می دهد را بنویسید بعد دفترها را از ما میگرفت و آنها را می خواند. مواقعی مانند روز پدر که ما برای وی هدیه می خریدیم آنرا نمی پذیرفت مگر اینکه به همراه آن نوشته ای باشد یعنی اهمیت آن نوشته از هدیه برای او بیشتر بود. نوجوان که بود پدر به خاطر مشغله کاری کمتر به خانه می آمد و از کمترین فرصت برای اینکه کنار ما باشد استفاده می کرد.
پدر بیشتر چه کتاب هایی را به شما پیشنهاد می داد یا برای شما می خرید؟
ما کوچک بودیم که به تهران آمدیم بیشتر مواقع مادرم با فرزندان برای دیدار با خانواده خود به کرمان می رفت او می خواست یکی از ما کنارش بماند، چون من بزرگتر بودم پیش بابا می ماندم و اگر به جلسه یا سفر می رفت من را با خود می برد در یکی از تابستان ها که من و پدر در تهران ماندیم از من خواست در حوزه زنان مطالعه کنم چون من نوجوان و به دنبال کشف شخصیت و جایگاه زنان بودم، گفت: برای شما کتاب تهیه میکنم اگر در زمانی که در حال خواندن کتاب هستی من نبودم هر نکته ای را که جالب بود را یادداشت کن و به من بده، واقعا یاداشت های من را می خواند تا مطمن شود کتاب مورد نظر را خوانده ام و چه برداشتی داشته ام و اینکه نسبت به کتابی که من خوانده بودم اطلاعاتی داشته باشد. پدرم دید وسیعی داشت و کتاب در زمینه های گوناگون از نویسندگان مختلف نظیر فاطمه فاطمه است، کتاب های شهید مطهری و حتی کتاب داستان را برای من میخرید.بابا همیشه به ما توصیه میکرد قرآن را به صورت مداوم حتی شده به اندازه چند آیه با معنی قرائت کنیم و چون به تاریخ بسیار علاقه داشت کتابهای مختلفی را در این زمینه می خواند و به ما توصیه می کرد. کتاب آنسوی مرگ را پدرم به من داد تا بخوانم اما فرصت نکردم بعد از شهادت ایشان احساس کردم باید این کتاب را بخوانم شاید بر یکسری از نگرشهای من اثرگذار باشد به همین دلیل آن را خواندم.
سردار سلیمانی در سریال پایتخت پنج در بخش هایی که مربوط به داعش بود به نویسنده و کارگردان این فیلم کمک کرد و حتی گفت پنجعلی نباید کشته شود چون ما به جبهه می رفتیم تا امنیت برقرار شود و اگر قرار است کسی به شهادت برسد ما باید باشیم یا کمک در ساخت فیلم آن ۲۳ نفر، با توجه به اینکه وی در ساخت فیلم های دفاع مقدس به هنرمندان کمک می کرد، تا چه حد به تماشای این فیلم ها می نشست و به سینما می رفتید؟
با توجه به وقت محدودی که داشت نمی توانست زیاد به تماشای فیلم بنشیند یا به سینما برود اما اگر فرصت میکرد با ما به سینما می رفت فیلم هایی نظیر مریم مقدس، بادیگارد، محمد رسول الله را با هم در سینما دیدیم. ما کارهای جمعی را دوست داشتیم زمانی که پدر میخواست به سینما برود به ما اطلاع می داد که بیایید با هم برای دیدن فیلم به سینما برویم ما هم بسیار خوشحال می شدیم و با کمال میل می پذیرفتیم، معمولا جمعه خانه پدر جمع می شدیم. ایشان یک روضه در خانه برگزار می کرد و در کنار آن امام جمعه محله به خانه می آمد و یکسری احکام را برای جوانان عنوان می کرد یک روز اهالی خانه را جمع کرد و گفت به فروشگاه برای خرید برویم ما گفتیم نیاز به چیزی نداریم پاسخ داد نه باید بین مردم باشیم یا حتی در صف نانوایی برای خرید نان می ایستادند و برای یلدا دوست داشت خودش خرید کند و میوه را از میدان میوه و ترباره نزدیک محله می خرید.
زمانی که سردار سلیمانی بین مردم و به مکان های عمومی برای خرید میرفت واکنش مردم چگونه بود؟
پدرم زندگی را زندگی می کرد و از همه لحظات عمر خود بهره برد ایشان معجون یا سیمرغی از شهداست که حیات شریف آنها را درک کرد. سیر تعالی بابا ۴۰ سال بود از قاسم شروع و با رسیدن به حاج قاسم تمام شد
خیلیها تعجب می کردند و بعد با هم می گفتند این سردار سلیمانی نبود بعد خودشان می گفتند نه امکان ندارد یک روز برای رفتن به کرمان در سالن انتظار فرودگاه نشسته بودیم یک خانم و آقا با هم رد شدند آقا گفت، این قاسم سلیمانی نبود آن خانم گفت: نه بابا امکان ندارد اینها به اینجا بیایند ما آن لحظه خندیمان گرفت. بین مردم بودن او را خوشحال میکرد هیچ چیز باعث نمیشد او از مردم فاصله بگیرد، بابا تهدیدهای امنیتی زیادی داشت که در سال های قبل از شهادت وی این تهدیدها بسیار زیاد شد به همین دلیل پروتکلهای امنیتی برای ایشان در نظر گرفتند اما او اعتنایی نمیکرد و دوست داشت همیشه بین مردم باشد. یک جایی را پدر به نام بیت الزهرا در کرمان وقف کرده که هر سال در دهه دوم فاطمیه مراسمی در آنجا برگزار میکرد او بین در می ایستاد و بعد از سلام و احوالپرسی یک به یک مردم را مشایعت میکرد و از اینکه بین مردم بود بسیار خشنود میشد، اگر میدید کسی به خاطر مسائل امنیتی او را محدود می کند برخورد میکرد.
نرجس یک ماکت از چهره پدر را در اتاق محل کارش بر روی میز گذاشته و بر روی سر سردار یک چفیه انداخته است وقتی وارد اتاق میشوی فکر می کنی کسی پشت میز نشسته است از او در مورد این ماکت که آن را جلوی میزش گذاشته می پرسم او با خنده میگوید وارد مسائل خصوصی می شوید، به گفته قرآن شهدا زنده و ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند هر جا که هستم و هر کاری که انجام می دهم حضور ایشان را به صورت قلبی احساس می کنم، ماکت پدر در اتاقم به من احساس قوت قلب می دهد و به من گوشزد می کند که در این مسئولیت حواسم باید جمع باشد، در خود نمیبینم پشت آن میز بنشینم به همین دلیل هیچگاه پشت آن میز نمی نشینم. پدرم زندگی را زندگی می کرد و از همه لحظات عمر خود بهره برد ایشان معجون یا سیمرغی از شهداست که حیات شریف آنها را درک کرد سیر تعالی بابا ۴۰ سال بود از قاسم شروع و با رسیدن به حاج قاسم تمام شد.
قرار است موزه ای از آثار بر جا مانده از پدر در کرمان یا تهران بر پا شود و وسایل به جا مانده از ایشان را برای دوستدارانش به نمایش بگذاریم
آیا قصد دارید آثاری که از پدر به جا مانده را جایی به نمایش بگذارید؟
قرار است آثار و وسایل به جا مانده از پدر را در قالب یک موزه برای دوستدارانش در کرمان یا تهران به نمایش بگذاریم البته این را هم باید بگوئیم بابا برخی وسایل خود را در بین خانواده تقسیم کرد، نماز شب او هرگز ترک نمی شد کتاب قرآن و تسبیح نماز شب خود را به من، سجاده و مهر را به فاطمه، یکسری از کتاب ها و دست نوشته های خود را به زینب داد. نگاه پدر نسبت به دختران متفاوت بود، دیگر وسایل شخصی بابا هم به مادر رسیده است. از پدر وسایل زیادی نظیر دست نوشته ها، خاطرات مکتوب، کتاب ها، قلم وی به جا مانده که قابل نمایش در موزه است. زمان راه اندازی موزه مشخص نیست ولی در حال انجام است و سعی می کنیم امسال کاری در این زمینه انجام شود.
نامه های سردار سلیمانی برای فرزندان حاوی چه مطالبی بود؟
پدر در سخت ترین شرایط در میدان جنگ و زیر صدای خمپاره دست از نوشتن برنمی داشت البته یکی از راههایی که در آن شرایط آدم را آرام می کند صحبت کردن با فرد دیگری است تا احساس آدمی جاری شود و هیچ چیز مثل نوشتن آن حس را منتقل نمیکند این نوشته ها بیشتر خطاب به دختران بود، هر کدام از ما یک دست نوشته از احساس پدر راجع به اتفاقی که روی داده و درد و دل های ایشان در آن زمان داریم بابا وقتی به خانه باز می گشت نامه را برای هر شخصی که نوشته بود به او می داد.
نگاه پدر به اهالی فرهنگ و هنر چگونه بود آیا اعتقاد داشتند که فعالان این حوزه میتوانند بر جامعه اثرگذار باشند؟
بله ایشان هر کسی را در هر کسوتی در حوزه فرهنگ و هنر مسئولی میدید که در جایی که قرار گرفته اگر در رسالتش خدشه ای وارد شود می تواند در جامعه به خصوص نسل جوان ثاثیر بگذارد برای همین رسالت فعالان این حوزه ها را مهم و بالا می دانست که آنها چگونه رسالت خود را در عرصه هنر عرضه و در آینده گشور موثر باشند.اگر ما در میدان رزم سربازان نظامی داریم در میدان هنر هم هنرمندان مجاهداتی هستند که در عرصه فرهنگی تلاش می کنند تا رسالت خود را به ثمر برساند.برخی از نویسندگان برای نوشتن فیلمنامه نزد پدر می آمدند و از او کمک می گرفتند زمانی که فیلم محمد ساخته میشد ما به لوکیشن فیلم رفتیم، بابا به مسائل هنری علاقمند بود اما زیاد فرصت نمی کرد به تئاتر و سینما برود. شما کمتر عکسی از پدرم می توانید پیدا کنید که پشت میز نشسته باشد یا بر روی تپه ها در بیابان یا بین مردم بود اما رسالت هنرمند را مهم و ارزشمند برای جامعه می دانست.
موسیقی نواحی مختلف نظیر خراسانی را که از رادیو یا تلوزیون پخش می شد را با علاقه گوش می داد اما فرصت خریدن و مدام گوش دادن آنها را نداشت
آیا پدر به تماشای تئاتر و یا کنسرت موسیقی می رفت، بیشتر چه موسیقی هایی را گوش میداد؟
به دلیل فرصت محدودی که داشت نمی توانست به این مکان ها برود. از موسیقی های حماسی و نوحه هایی که در زمان انقلاب یا جنگ خوانده می شد ترانه هایی که در عملیات ها معروف بود و با خاطرات وی عجین شده بود علاقه داشت و گوش می داد. پدر متولد روستا بود به همین خاطر موسیقی های محلی را دوست داشت، در روستا ساز نی و موسیقی های محلی که در عروسی ها نواخته میشود و افراد در کودکی به آنها گوش میدهند علاقه آنها را به موسیقی تشکیل می دهد.
موسیقی نواحی مختلف نظیر خراسانی را که از رادیو یا تلوزیون پخش می شد را با علاقه گوش می داد اما فرصت خریدن و مدام گوش دادن آنها را نداشت. مداحی ها به خصوص از آنهایی که در جبهه خاطره داشت نظیر آهنگران را گوش می داد. برای مراسم فاطمیه که خود برگزار می کرد سعی می کرد مداحان از افراد مطرح نباشند برای مراسم ها هر بار یکی از مداحانی مساجد و تکیه ها را دعوت می کرد. بابا برای آرامش قلبش بیشتر قرآن گوش می داد ایشان موانست داشت و علاوه بر اینکه با زبان عربی آشنا بود قرآن را با معنی می خواند و به دنبال گوش دادن آیات قرآن با صدای شخص خاصی نبود اما قطعا از صوت زیبا لذت می برد.
آیا پدر شنیدن موسیقی خاصی را به شما پیشنهاد می داد؟
در مورد موسیقی به ما توصیه ای نمی کرد، موسیقی در روح انسان جاری است در طبیعتی که خداوند خلق کرده نظیر رودها، صدای باد و دریا موسیقی وجود دارد من هم مثل هر انسان دیگری به موسیقی علاقمند هستم اما موسیقی بی کلام را بیشتر دوست دارم چون به من اجازه می دهد به هر چیزی که دوست دارم فکر و یا حتی سفر کنم. من به موسیقی محلی هم علاقه مند هستم اما موسیقی بیکلام را بیشتر دوست دارم.
سردار سلیمانی موقع تماشای تلوزیون بیشتر چه چیزی را میدید؟
بیشتر تابع نوه ها بود که آنها می خواهند چه چیزی را ببینند، تا جایی که فرصت داشت با بچه ها تلویزیون می دید بعد به دنبال کارهای خود نظیر مطالعه، قرآن خواندن می رفت. به اخبار به طور مستمر دسترسی داشت و گاهی اوقات که موضوعی را از تلویزیون پیگیری کند، اخبار می دید.
آیا حاج قاسم با خانواده به مسافرت و امکان مذهبی میرفت؟
بله با پدر مسافرت های زیادی رفتیم ایشان به ایرانگردی علاقه زیادی داشت اما چون فرصت زیادی برای رفتن به مسافرت نداشت به ما توصیه می کرد به اماکن دیدنی برویم. قبل از اینکه مسئولیت سنگین نیروی قدس را عهده دار شوند و بعد از اینکه مسئولیت وی در جنوب کشور کمتر شد با بهانه شرکت در بزرگداشت شهدای آذربایجان تصمیم گرفت با خانواده یکی از دوستانش که در دوران دفاع مقدس با هم بودند به این مراسم برویم.
پدر در کارهای خانه و یا آشپزی به مادر کمک میکرد؟
بله بابا آشپزی را دوست داشت. ما جمعه ها در خانه پدر جمع میشدیم چون تعداد زیاد بود برای اینکه مادرم اذیت نشود یا غذا از بیرون سفارش می داد یا خود مشغول آشپزی می شد. تصور کنید مردی که فرصت محدود و کار سختی در میدان جنگ دارد طعم های غذایش هم قوی تر است
با خنده میگوید: بابا ادویه های بیشتری به غذا می زد و به کار در خانه علاقه داشت.
سردار سلیمانی بیشتر چه غذاهایی درست میکرد؟
پدرم بیشتر غذاهایی نظیر عدس پلو، استانبولی، لوبیاپلو و هر آنچه از دستش بر میآمد را برای ما می پخت؛ چون علاقه به ادویه داشت دارچین یا زیره زیاد به غذا زیاد می زد که با مزاج ما زیاد سازگار نبود بعد با دقت به بشقاب ها نگاه می کرد ببیند ما غذا را دوست داریم و آن را می خوریم یا نه، بعد میپرسید خوشمزه بود، همه می گفتیم بله عالی بود هر چند غذا متفاوت و زیاد باب میل ما نبود.
زمانی که میخواست برای صبحانه تخممرغ درست کند به آن کاکائو و شکر میزد جالب بود در کلیشه ها فرو نمی رفت حتما باید یک ابتکار عملی حتی در آشپزی از خود به کار می برد. یک بار با پدر آشپزی می کردم اصلا نمی توانستیم با هم هماهنگ شویم مثلا من می گفتم الان باید زیر غذا زیاد شود تا بپزد می گفت نه تو بلد نیستی برو کنار من خودم انجام می دهم. پدرم در جوانی زمانی که از روستا به شهر آمده بود تنها زندگی می کرد و برای خود آشپزی می کرد به دنبال ابتکار عمل بود.
آخرین خاطره ای که از پدر در فصل پاییز دارید را بفرمائید؟
پدر از هر فرصتی استفاده می کرد تا در کنار ما به خصوص نوهها باشد، با آنها ارتباط بسیار خوبی داشت بچه ها هم به وی علاقه زیادی داشتند. او یک گیاه از چسبک های رونده را کاشته بود، آن بزرگ شد و تمام دیوار های خانه را در برگرفت و در پاییز حیات خانه پر از برگ می شد بچه ها مشغول بازی بودند که بابا به میان آنها رفت و عبا را بر دوش خود انداخت بعد کف حیات دراز کشید و بچه ها برگ ها را بر روی او ریختند و او زیر برگ ها پنهان شد صحنه بسیار زیبایی بود اکنون که آن فیلم را نگاه می کنم می بینم بچه ها با چه هیجانی برگ های رنگارنگ را به هوا می پاشیدند و آنها چطور بر روی پدر می ریختند با دیدن این فیلم اولین چیزی که به ذهنم می رسد البته بلا تشبیه می گویم چون از ائمه اطهار تاسی می گیریم، روایت شده امام حسین و حسن (ع) در نماز بر روی شانه های حضرت محمد (ص) میرفتند و ایشان تحمل می کرد من می دیدم پدرم تا چه حد در مسائل ساده مثل روابط خانوادگی رفتار و منش بزرگان دین را رعایت و اجرا می کرد.