دستور شبانه برای برچیدن «پردهکشی» میان دانشجویان دختر و پسر
به گزارش اقتصانیوز به نقل از جماران، با بازگشایی دانشگاه ها در سال ۶۱ که در پی انقلاب فرهنگی تعطیل شده بودند نسل دانشجویان انقلابی مسلمان در محیطی جدید پا به دانشگاه ها گذاشتند و موج اسلام خواهی و تلاش برای انطباق محیط دانشگاه با موازین اسلامی پرشورتر و پررنگ تر در میان دانشجویان مطرح شده بود.
روز بازگشایی دانشگاه نیز به عنوان روز وحدت حوزه و دانشگاه نام گذاری شد تا نمادی از این موج نوین باشد.انجمن اسلامی های دانشجویان به عنوان نماد و پایگاه این تحول خواهی مطرح بود و منشا بسیاری از این حرکت های انقلابی نظیر خود انقلاب فرهنگی و تسخیر سفارت آمریکا که با محوریت دانشجویان عضو انجمن های اسلامی صورت گرفته بود.
در یکی از حرکت های ابتکاری که بی شک به زعم مبتکرین آن طرحی انقلابی و اسلامی نیز تلقی می شد اعضای انجمن اسلامی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران یکی از کلاس های گروه فلسفه این دانشکده را به صورت آزمایشی برای طرح جداسازی دانشجویان دختر و پسر انتخاب می کنند و با تیغه ای چوبی میان کلاس را دیوار می کشند.
سرکار خانم فاطمه طباطبایی همسر حجت الاسلام و المسلمین سیداحمد خمینی که در این برهه دانشجوی دوره لیسانس رشته فلسفه دانشگاه تهران بوده است پس از حضور در کلاس و مشاهده مشکلات این شیوه و بازخورد آن میان دانشجویان موضوع را برای حضرت امام(س) گزارش می کنند. حضرت امام خمینی (س) همیشه به اعضای خانواده و نزدیکان توصیه داشته اند که دیده ها و شنیده های خودشان از جامعه را برای ایشان گزارش کنند. این گزارش با واکنش تند امام مواجه می شود و ایشان با تأکید از حجت الاسلام و المسلمین سیداحمد خمینی فرزند گرانقدرشان می خواهند که شبانه دیوار میان کلاس برداشته شود تا فردا که دانشجویان به دانشگاه می آیند دیوار وجود نداشته باشد. حاج احمدآقای خمینی نیز در تماس هایی با رئیس دانشکده حجت الاسلام و المسلمین دکتر علی شیخ الاسلامی تا جمع آوری این دیوار مسئله را پیگیری می کنند. بنا بر گزارش افراد درگیر در این مسئله حضرت امام(س) این شیوه را بدعت و خلاف موازین اسلامی و موجب زیان تشخیص داده بودند.
پرتال امام خمینی (س) جزییات این رویداد را از زبان سرکار خانم دکتر فاطمه طباطبایی عروس حضرت امام خمینی(س) که در گفتگو با واحد خاطرات موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی در سال ۷۷ ارائه شده ،منتشر کرده که با هم می خوانیم:
در گروه فلسفه دانشگاه تهران که دانشجوی مقطع لیسانس بودم یک کلاس بزرگ بود، بقیه کلاسها کوچکتر بود یک روز ما رفتیم دیدیم که وسط این کلاس بزرگ تیغه کشیده اند. در ورودی یکی بود ولی وسط آن را تخته زده بودند و از در ورودی ما وارد می شدیم پسرها سمت چپ می رفتند آن طرف می نشستند و دخترها روبروی در می نشستند.
آن چیزی که به نظر من خیلی مسخره آمد یکی اینکه در راهرو دختر و پسرها یکی بودند و علاوه بر آن اول انقلاب فرهنگی بود و همه بچه های مذهبی بودند، طرح این مسایل اصلاً خیلی جایی نداشت و دانشجویان هم معمولاً افرادی بودند که سن شان معمولاً چهار یا پنج سال از دانشجویان عادی بزرگتر بودند چون انقلاب فرهنگی شده بود و چندسال دانشگاه ها به تعطیلات خورده بود. دیگر دانشجویان ۱۹ ساله نبودند معمولاً آدمهای کمی پخته تری بودند. پسرها عموماً مذهبی، دخترها هم عموماً چادری و مذهبی بودند.
جو اصلاً یک جو مذهبی کاملی بود شاید در آن کلاس دو سه نفر با مانتو و روسری بود ولی با حجاب بودند و دقیق حجاب اسلامی داشتند ولی لباسشان مانتو و روسری بود. شاید به همین علت که جو خیلی مناسب و مذهبی بود اینجا را انتخاب کرده بودند که وقتی جو کاملاً مذهبی است همه استقبال می کنند پس از اینجا شروع کنند و به بقیه قسمتهای دانشگاه بروند. ظاهراً بچه های انجمن اسلامی بودند،
ما رفتیم و نشستیم. حضور و غیاب استاد به این صورت بود که ایشان یک ورقه یا دفتری را می گذاشتند اول میز، مثلاً سه ردیف صندلی بود و دانشجویان نشسته بودند هر کسی در این برگه جلوی اسم خودش ضربدر می زد و برگه می چرخید می رفت تا آخربعد به پسرها می رسید باز پر می شد و می رفت تا جلوی استاد می رسید، آن روز این ورقه را دادند ما هم خوب پر کردیم حالا خواستیم برگه را به پسرها بدهیم آن طرف دیوار تیغه ای مشخص نبود و ما نمی دانستیم آنطرف کی نشسته وکه ننشسته، این برگه را گرفته بودند بالا که از آنطرف ببینند در نهایت استاد به یکی از برادرها گفت بلند شوید و آن دفتر را بگیرید به همین خاطر اعضای کلاس خندیدند.
از طرف دیگر استاد هم وسط نشسته بود بعضی ها می گفتند استاد این طرف تر بیائید ما نمی بینیم و طرف دیگر هم می گفتند آن طرف تر بیائید! یک جو مسخره ای آن هم در محیطی که همه مذهبی اند به وجود آمده بود. برادرها همه مذهبی و جبهه برو بودند.
بالاخره شب به خانه آمدم و پیش امام رفتم و قضیه را گفتم. من جریان را تعریف کردم مثل بقیه وقتها که می رفتم و مثلا می گفتم دانشگاه امروز اینطوری شد و استاد این را گفت ما هم این را جواب دادیم، این بحث علمی شد، به استاد ایراد داشتند، من این را سئوال کردم واین را جواب داد ولی به نظرم می رسد که جواب درست نیست و امام هم پاسخ می دادند که بله مثلا اشکال تو وارد است یا نیست.
آقا گفتند مگر چه شده گفتم که هیچی تخته وسط کلاس کشیدند چون می خواهند فضا حسابی مذهبی بشود. طبق معمول ما این حرفها را زدیم. امام در حضور من خیلی عکس العمل نشان ندادند ولی طرح را خیلی نپسندیدند. این قضیه را من گفتم و تمام شد به احمد فوری گفته بودند، دیدم احمد آمد و گفت فاطمه چه چیزی به آقا گفتی؟ گفتم برای چه؟ گفت آقا به من گفتند که برو با دانشگاه تماس بگیر و بگو سریع تیغه را بردارید. حالا جریان چیست؟ آقا برای من خیلی توضیح ندادند فقط به من گفتند برو تماس بگیر و حتماً برایت مسجل بشود و بعد هم بگو زود بردارید.
احمد به من گفت تو شماره تلفنی از دانشگاه داری؟ رئیس دانشکده کیست؟ گفتم آقای دکتر شیخ الاسلامی. گفت شماره تلفن اش را به من بده و من شماره تلفن ایشان را دادم. دیگر کارهای اداریش نمی دانم به چه سبکی پیش رفت، ظاهراً به آقای شیخ الاسلامی گفته بودند و ایشان هم بنای اینکه با جهاد دانشگاهی و انجمن اسلامی در بیفتد نداشت، گفته بود فردا صبح می رویم بچه های جهاد وانجمن را می خواهیم و با هم صحبت می کنیم تا کم کم آنها خودشان متقاعد بشوند چون فکر می کرد که خودش نمی تواند جلوی انجمن و جهاد بایستد. به تصور خود آنها به عنوان یک کار خیلی خوب اول از کلاس ما شروع کرده بودند.
فکر می کنم نماینده ولی فقیه در دانشگاه آقای تسخیری بودند گویا رفته بودند تا او را هم بیاورند و عکس بگیرند وعکس را هم به روزنامه ها بدهند و فردا روزنامه ها عکس را منتشر کنند. آنها به نظرشان آمده بود که خیلی شاهکار کرده اند و وقتی که امام بیینند چقدر کیف می کنند که الحمد الله شرایط اسلامی دارد حاکم می شود. آقای شیخ الاسلامی هم گفته بودند که یک چنین تصمیمی هم دارند و به من هم گفتند که بیائید و عکس بگیریم و نماینده امام هم بیاوریم.
با این اوصاف آقای دکترخودش سختش بوده و گفته فردا برویم و صحبت کنیم. احمد برگشته بودند و آقا پرسیدند که احمد گفتی؟ احمد گفته بود بله آقا، گفتند فردا صحبت می کنیم تا حل شود. که امام گفته بودند فردا صبح که کلاس تشکیل می شود نباید این تخته باشد و دوباره احمد تماس گرفته بود که آقای دکتر نظر امام اینگونه است. بعد امام گفته بودند که احمد برو با انجمن اسلامی و هر کس که مسئول است تماس بگیر بگو که اگر امروز شما خرافات و سیلقه شخصی را وارد دین کنید فردا چه کسی می خواهد جدا کند و بالاترین لطمه و بالاترین خطر برای اسلام این است که ما بیائیم و خودمان سلیقه خودمان را قاطی دین کنیم. اگرامروز بدست شما بچه های مذهبی اینها قاطی شوند فردا چه کسی می خواهد جدا کند.