روایت رنج و امید در تاریکی
1- مدتی است که گاهنوشتههای سرطانیام در ستون «به روزنامه ایام» گرفتار بینظمی شده است، شاید از اقتضائات زیستن «بین دو جهان» یا «بین دو قلمرو» به تعبیر خانم سلیکا جواد- نویسنده کنشگر امریکایی- این نوع سرگردانیها باشد؛ به زبان او وقتی طبق نظر پزشک درمان میشوی روزی میفهمی که درمان شدن پایان راه بهبودی نیست، بلکه آغاز آن است، حال که زنده ماندهای باید بدانی که از این پس نیز باید چگونه به زندگیات ادامه دهی. به هر روی من این هفته در موقعیتی نظیر او قرار گرفتم. برای انجام آزمایشهای بالینی شش ماهه به مرکز جامع سرطان برکت رفتم و پزشک معالجم دکتر پیام آزاده به اعتبار سیتیاسکنهای اسپیرال انجام گرفته، رهایی کنونی تن را از سرطان اعلام داشت، اگرچه باید مراقب قلب باشم.
2- پرسش سلیکا جواد پس از پایان سه سال و نیم شیمیدرمانی و پیوند مغز استخوان این است که چطور میتوان دوباره وارد همین دنیا شد و زندگی را از سر گرفت؟ پاسخی که او در عمل پیدا میکند ورود به دنیای ارتباطی فعال است، انتخابی که از درون آن انگیزه، کنش و امید بیرون آید من نیز به همین رویکرد و راه در این روزهای سختی که بر جهان پیرامون و میهنم میگذرد،رسیدهام: باید در عرصه انگیزه داشت و انگیزه داد، کنش ورزید و به کنش فراخواند و امید یافت و امید داد و بر سر همه اینها در هر جا که میسر بود گفتوگو کرد. به واقع توانش ارتباطی سر از توانش تن و درمان و اجتماع درمیآورد.
3- خانم ربهکا سولنیت، نویسنده و روزنامهنگار پرکار اجتماعی در کتاب خواندنی «امید در تاریکی» زیسته خود را از امید چنین بازگو میکند:
«امید باور به این است که عمل ما اهمیت دارد، هرچند چگونگی و زمان تاثیر آن و کیستی و چیستی تاثیرپذیرنده چیزهایی نیستند که بتوان از پیش دانست. در واقع شاید ما نتوانیم حتی پس از واقعه از این موضوعات آگاه شویم، اما در هر صورت اعمال مهم هستند و تاریخ پر از مردمی است که تاثیرشان پس از مرگ قدرت بیشتری داشت.
«امید یک در نیست، بلکه یک احساس است که شاید جایی دری وجود داشته باشد، راهی برای خروج از مشکلات لحظه کنونی حتی پیش از آنکه آن راه را بیابیم یا دنبال کنیم.» امید آنگونه که من در جهان زیست بیماری و در فراز و فرود زندگی فردی و اجتماعی خود به آن رسیدهام همان است که سولنیت به مثابه توضیحی بر پیچیدگیها و عدم قطعیتها از خلال موقعیتهای مناسب به آن میپردازد. «امید استقبال از ناشناختهها و ناشناختیهاست. بدیلی برای قطعیت خوشبینی و بدبینی است، خوشبینها گمان میکنند همهچیز بدون مداخله ما رو به راه خواهد شد و بدبینها موضع مخالفی دارند، هر دو گروه، بیعملی خود را توجیه میکنند. امید این باور نیست که هر چیزی رو به راه بوده و هست یا خواهد شد». امید باور به این است که همهچیز در نقطه پایان نیست. بادههای نخورده در رگ تاک هست و چه بسا آشکار و عمومی کردن یک درد و یک جراحت هم بتواند به کار درمان تن و فرسودگی روان بینجامد.
4- فهم درد دیگری و بیان رنج خویش نیازمند ورود به لحظههای ارتباطی و توانایی در خلق روایت است. زمانی که زبان به سخن میآید و قصه رنج خود را میگوید اگر چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن نباشد زبان به لکنت میافتد و فقدان دیگری شنونده ارتباط را مختل میکند. این روزها که در غزه فاجعه برزخ انسانی لحظهلحظه تاریخ دوران ما را پر میکند، با تمام وجود این مساله را میفهمم، حس میکنم که امروز نیازمند خلق روایتی اخلاقی از این ستم و سرکوب به مثابه امری شنیدنی و گفتنی هستیم. رنج فلسطینیان را نمیتوان به قطعاتی از اخبار و اطلاعات فروکاست، باید روایت رنج و حق و امید آنان را شنیدنی کرد و کمترین کنش ما بر ساخت این روایت و بالا بردن قدرت شنیدن صداهایی است که در فضاهای سیاستزده و قطبی شده گم میشوند.
5- مشاهدهها و مطالعهها نشان میدهند که حال جامعه ما نیز چندان خوب نیست، غالب مردم نگران امروز و آینده خویشند. روایت زندگی اجتماعی در غیاب امید و چشم داشتن به آیندهای بهتر، روایتی فروبسته و فروپاشیده است. پرسش بنیادین این است که آیا میتوان در کانون این جهان زیست تلخ بذرهای امید را کاشت و بارور کرد؟ پاسخ من به این پرسش بنا به زیستهها و تجربههایم در این روزها مثبت است.
منبع: اعتماد