روسیه پساجنگ؛ پنج سناریوی احتمالی

چه گروهی علیه پوتین انقلاب می‌کند؟

کدخبر: ۶۲۷۶۶۷
اقتصادنیوز: یکی از پرسش‌های مهم امروز تحلیل گران جهانی این مساله است که سرنوشت پوتین پس از پایان جنگ اوکراین به کجا خواهد انجامید.
چه گروهی علیه پوتین انقلاب می‌کند؟

به گزارش اقتصادنیوز با توجه به بزرگی و عواقب حمله روسیه به اوکراین، عدم توجه و بررسی آینده احتمالی این کشور به طور فزاینده‌ای غیرقابل‌توجیه است.

کِیسی میچِل، ژورنالیست و مدیر برنامه مبارزه با کلپتوکراسی در مقاله‌ای برای وبگاه شورای آتلانتیک، به دنبال اصلاح نگرش ناقص در گفتگوهای سیاسی جامع در مورد مسیر رو به جلوی روسیه است. اکوایران این مقاله مفصل را در دوبخش ترجمه کرده که در ادامه بخش اول آن ارائه می‌شود:

تصویری از روسیه 2030

روسیه سال ۲۰۳۰ را تصور کنید. آیا شبیه امپراتوری دزدسالاری امروزی خواهد بود؟ آیا به دموکراسی غربی تبدیل خواهد شد؟ آیا اصلاً فدراسیون روسیه دوام خواهد آورد؟ با ادامه حمله روسیه به اوکراین، سؤالات در مورد آینده روسیه بیش از هر زمانی، اهمیت یافته است. هرچند در حالی که مسائل مربوط به تحولات آتی اوکراین همچنان بر گفتمان جاهایی مانند واشنگتن و بروکسل مسلط است، توجه بسیار کمتری به آنچه در مسکو و سراسر فدراسیون روسیه رخ می‌دهد، وجود دارد. در واقع، بحث در مورد تحولات داخلی و سیاست‌های مربوط به آینده روسیه تا حد زیادی در سراسر غرب خاموش شده است. حتی پس از کودتای نافرجام یوگنی پریگوژین، رئیس سابق شبه‌نظامیان واگنر، بحث‌های جدی در مورد آینده روسیه تا حد زیادی فروکش کرد.

به طور خلاصه، پنج سناریو احتمالی در مورد آینده روسیه و حکومت پوتین مطرح می‌شود.

هر بخش شامل تحولاتی احتمالی است که به سناریوی مد نظر منتهی خواهد شد. همچنین به تبعات هر کدام و واکنش استراتژیک غرب و بازه زمانی احتمالی هر کدام نیز خواهد پرداخت.

این سناریوها لزوماً جامع نیستند. در عوض، این پنج سناریو باید به عنوان پنج احتمال در حال تحول در نظر گرفته شوند.

سناریوی شماره ۱: زنده‌باد رئیس‌جمهور پوتین!

پس از حمله همه‌جانبه روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲ و باتلاق و شکست‌های بی‌شماری که روسیه با آن مواجه شده، بسیاری از ناظران غربی سریعاً سقوط پوتین را پیش‌بینی کردند که البته قابل درک است. نه تنها جنگ‌های شلخته‌ای مانند جنگ کریمه، جنگ روسیه و ژاپن، حمله شوروی به افغانستان و جنگ جهانی اول به تغییراتی اساسی در مسکو انجامید، بلکه رگبار تحریم‌ها نیز اقتصاد روسیه را به زانو درآورده است.

و مطمئناً این جنگ هزینه‌هایی نیز داشته است. مسکو ده‌ها و احتمالاً صدها هزار نیروی خود را از دست داده و هیچ‌کدام از دستاوردهای استراتژیکش در اوکراین محقق نشده است. در حالی که احتمال فراخوان سربازی مجدد در افق دیده می‌شود، روسیه (با اقتصادی که متحمل فشار زیادی‌ست) به سمت خودکامگی پیش می‌رود. همچنین کرملین شاهد تزلزل منبع واردات ژئوپلیتیکی خود در قفقاز و آسیای میانه است. حمله بی‌توجیه پوتین بزرگ‌ترین بار ژئوپلیتیکی طی دهه اخیر و شاید الی‌الابد باشد.

ولادیمیر پوتین

با این حال، سال‌ها پس از اولین حمله روسیه به اوکراین، وضعیت موجود در کرملین به همین شکل باقی خواهد ماند. رعیت‌های هراسان روس جرئت اعتراض به چیزی جزء دغدغه‌های جزئی نخواهند داشت. آن‌ها از ترس و شاید همدلی با حکومت پوتین، به دنبال قیام و شورش نخواهند بود.

در کرملین، پوتین همچنان همان استراتژی‌های داخلی را دنبال می‌کند که او و حلقه نزدیکش در آن‌ها خبره شده‌اند. زندانی‌کردن یا تبعید چهره‌های مخالف، محو رسانه‌های مخالف و جمع‌آوری اهرم‌های قدرت بیشتر برای کرملین. حرکت پوتین به سمت دیکتاتوری آشکار و حتی توتالیتاریسم با سرعت ادامه می‌یابد. حتی در حالی فرضی که ارتش روسیه در اوکراین متلاشی و متفرق شده و در باتلاق میدان نبرد گیر افتاده باشد، اگر پوتین بتواند سلطه فعلی خود بر قدرت را حفظ کند، به همین راضی خواهد ماند.

طی چند سال آینده و بدون هرگونه احتمال مشکلات پزشکی برای پوتین، متأسفانه این محتمل‌ترین سناریوی این مقاله است. با توجه به عوامل درون‌زای روسیه، از جمله عدم مخالفت داخلی به جنگ، نباید انتظار داشته باشیم که پوتین نتواند به فرمانفرمایی خود ادامه دهد. حداقل تا زمانی که او شکست نظامی آشکاری در اوکراین متحمل نشود، فروپاشی حکومتش بعید به نظر می‌رسد.

در واقع، استراتژی پوتین که صرفاً ماراتونی نظامی علیه غرب است، احتمالاً محتمل‌ترین مسیر او برای پیروزی مطلق به شمار می‌آید. غرب مجبور است که نشان دهد این استراتژی شکست می‌خورد. غرب چاره‌ای جز اتحاد و ایستادن در کنار کیف ندارد. در غیر این صورت، ضربه‌ای مهلک در انتظار ثبات اروپا و حتی جهان خواهد بود. زیرا پیروزی یا حتی دوام حکومت پوتین به این معناست که قدرتی هسته‌ای می‌تواند به راحتی و بدون بازخواست سایر قدرت‌ها به همسایگان غیرهسته‌ای خود حمله کرده، آن را ویران کند و از بین ببرد.

سناریوی شماره ۲: قیام ملی‌گرایان

در ژوئن ۲۰۲۳، پوتین بی‌شک با بزرگترین تهدیدی که تا به امروز علیه قدرت خود دیده بود، مواجه شد. نیروی شرکت نظامی خصوصی واگنر به رهبری یوگنی پریگوژین عملاً کنترل شهر روستوف در جنوب روسیه را به دست گرفته و صدها کیلومتر به سمت مسکو پیمایید. در حالی که واگنرها هرگز به کرملین نرسیدند و همچنان هدف نهایی‌شان در هاله‌ای از ابهام قرار دارد، شبه‌شورش/شبه‌کودتای واگنر سستی پایه‌های حکومت پوتین را نمایش گذاشت. یعنی حتی زمانی که نیروهای واگنر به سمت مسکو در حرکت بودند، تعداد کمی از روس‌ها جرئت ایستادگی در برابر آن‌ها را داشتند. اظهارات پریگوژین در مورد جنگ اوکراین که نه تنها رهبری نظامی روسیه، بلکه کل منطق جنگ را مورد انتقاد قرار داده بود، ضعف پوتین را بیش از پیش به نمایش گذاشت.

البته در حالی که پریگوژین و حلقه نزدیکانش در سانحه هوایی کشته (ترور) شدند، پوتین همچنان در قدرت باقی ماند. اما حتی با مرگ پریگوژین، شکنندگی حمایت‌ها از پوتین چیزی نیست که به سادگی بتوان از کنارش رد شد یا آن را فراموش کرد. علاوه بر این، اشتباهات راهبردی آشکار و فزاینده پوتین در اوکراین و افزایش تعداد تلفات و حملات مداوم به خاک روسیه احتمالاً باعث شود که او به این زودی‌ها نتواند قوت پایگاه خود را بازگرداند.

ارتش روسیه

همه این‌ها می‌تواند الگو و گشایشی برای موفقیت ملی‌گرایان روس باشند که انتقاداتشان از رهبری پوتین را شدت بخشیده‌اند. در حالی که احتمالاً برخی پریگوژین را برجسته‌ترین چهره راست افراطی می‌دانند و او قطعاً کسی بود که پتانسیل این جریان را به نمایش گذاشت، اما دیگر ملی‌گرایان برجسته روس (در داخل و خارج از کرملین) به حیات خود ادامه خواهند داد.

در واقع، دشوار نیست سناریویی تصور کنیم که در آن، پوتین به دلیل شکست‌های مستمرش در اوکراین، از هر طرف محاصره شده و تحت فشار قرار دارد و شاهد کاهش و حتی فروپاشی حمایت‌های داخلی از خود است. از این گذشته، پوتین کسی بود که با حرکتی بیهوده و احمقانه که در تاریخ ثبت خواهد شد، با آینده روسیه قمار کرد. در هر صورت و به رغم بهترین پروپاگانداهای کرملین، همگی به این حقیقت واقفند. در همین حال، لرزش بدنه سیاسی روسیه آغاز خواهد شد: کمیته‌های سربازان جنگ‌دیده ناامید گسترش می‌یابد، جوانان بیکار روس به طور فزاینده‌ای گرایش‌های ناسیونالیستی پیدا می‌کنند و سیاستمداران محلی که قادر به پرداخت هزینه خدمات اولیه نیستند، برای باقی‌ماندن در قدرت، به پوپولیسم ملی‌گرایانه روی می‌آورند.

پس از آنکه در سال ۱۹۹۱ کی‌جی‌بی در براندازی میخائیل گورباچوف ناکام ماند، روسیه شاهد کودتای راست‌های افراطی بود. اما برخلاف سال دفعه گذشته، این‌بار مردم با رضایت و حتی با خوشحالی از جایگزینی دزدسالاری (کلپتوکراسی) پوتین با رژیمی ملی‌گرایانه استقبال می‌کنند. چنین سناریویی به لطف پریگوژین دیگر قابل‌چشم‌پوشی نیست و در صورت موفقیتش، انحراف فاشیستی پوتین را با فاشیسم آشکار روس جایگزین خواهد کرد. رژیم جدید بر احیای «ملت» روسیه و هدف قرار دادن همه دشمنان داخلی و خارجی تأسیس خواهد شد که تمرکز بیشتری بر قوم «روسکی» و احیای مردمان پاک، مقدس و روس‌تبار خواهد داشت.

این ناسیونالیست‌ها ادعا می‌کنند روسیه یک‌بار دیگر قیام خواهد کرد. او قائلند که اگرچه پوتین دیدگاه و افق درستی داشت، اما بسیار ضعیف یا بسیار فاسد بود تا بتواند چنین پروژه‌ای را تا پایان آن پیش ببرد. اکنون این ناسیونالیست‌ها استدلال می‌کنند که تنها خودشان می‌توانند روسیه را به جایگاه واقعیش و روس‌تبارها را به شکوه مشروع گذشته‌شان بازگردانند.

با توجه به شکست پریگوژین و پیامدهای چنین شکستی (به ویژه مرگ تماشایی او)، احتمال وقوع کودتای دوباره راست‌گرایان کمتر از چیزی است که یک سال پیش بود. همچنین ممکن است برخی از جاه‌طلب‌ها با نگاه به سرگذشت پریگوژین به این نتیجه برسند که اشتباه او نه آغاز کودتا، بلکه پایان‌دادن به آن بود. اما حتی اگر احتمال کودتا کاهش هم یافته باشد، چنین تهدیدی از بین نرفته است. بدون وجود رویدادهای پیش‌بینی‌نشده دیگر، احتمالاً این سناریو، دومین سناریوی محتمل خواهد ماند. در واقع، از آنجایی که تورم اقتصاد روسیه رو به کاهش گذاشته و تلفات کشور در جنگ اوکراین افزایش یافته است، احتمال وقوع چنین سناریویی طی گذر زمان بیشتر می‌شود.

به بیان دیگر، با ادامه شکست روسیه در اوکراین، احتمال سناریوی «خنجر از پشت» افزایش می‌یابد. این همان روایت شکستی است که ناسیونالیست‌ها از آن علیه پوتین و به عنوان محرکی برای تصاحب قدرت در سال‌های آینده استفاده خواهند کرد.

سناریوی شماره ۳: انقلاب تکنوکراتیک

با گذشت چند پس از حمله فاجعه‌بار پوتین، چرخش اقتصاد روسیه به سمت فروپاشی و تضعیف جایگاه مسکو به عنوان بازیگری ژئوپلیتیکی، برای ساکنان کرملین و جاهای دیگر روشن می‌شود که پوتین حاضر است در مأموریت مسیحایی خود برای به زانو درآوردن اوکراین، هر خطری را به جان بخرد. اینکه اتحاد غرب همچنان پابرجا مانده یا اینکه الحاق اوکراین به اتحادیه اروپا غربی‌شدن کیف را رسمیت می‌بخشد، اهمیتی ندارد. در نگاه پوتین، پیروزی نزدیک است.

یعنی تا زمانی که کادری از خودی‌های کرملین در دفتر پوتین جمع شده و او را مجبور به پذیرش حقیقت نکنند، اوضاع به همین منوال خواهد گذشت. در صحنه‌هایی که یادآور برکناری نیکیتا خروشچف در سال ۱۹۶۴ است، پوتین به موجب کودتایی داخلی از قدرت برکنار خواهد شد. رژیم جدید او را احیاکننده عظمت روسیه و وارثی شایسته برای امپراتوری تزاری معرفی می‌کند؛ اما رهبر سابق را کنار زده و به او پیشنهاد زندگی بازنشستگی مجلل در کاخ دریای سیاه را داده و متعهد می‌شود که هرگز محاکمه‌اش نکند. البته چنین تعهدی از نزدیکان فعلی پوتین بعید به نظر می‌رسد.

به زودی، رژیم جدید که تحت کنترل تعداد کمی از نخبگان تکنوکرات آموزش‌دیده غربی اداره می‌شود، طیف وسیعی از سیاست‌های پساپوتین را کلید خواهند زد. آن‌ها کانال‌های دیپلماتیک با غرب را برقرار کرده و گوششان به دهان واشنگتن، لندن، بروکسل و حتی کیف خواهند بود. تصمیم‌گیران جدید کرملین سیاست‌های قبلی روسیه برای تمدید دوره ریاست‌جمهوری را لغو کرده و اعلام می‌کنند که انتخابات زودهنگام برای اواخر همان سال برنامه‌ریزی شده است. آن‌ها همچنین برخی از زندانیان سیاسی و سیاستمداران اپوزیسیون را آزاد می‌کنند.

روسیه

در بیانیه‌های عمومی، رژیم جدید لفاظی‌های ناسیونالیستی را حذف می‌کند. همچنین در حالی که سعی می‌کند از انتقاد صریح از پوتین بپرهیزد، «اشتباهات» سال‌های گذشته روسیه که قصد اصلاحشان دارد را می‌پذیرد. با متوقف‌شدن درگیری در اوکراین، آن‌ها با لغو الحاق سرزمین‌های اوکراینی توسط پوتین، ابتکار «زمین در برابر صلح» را پیش خواهند گرفت که شامل حفظ کنترل شبه‌جزیره کریمه و خروج نیروهای روسیه از سایر نقاط اوکراین می‌شود. در داخل، مقامات جدید کرملین پایان خودکامگی پوتین را اعلام می‌کنند. آن‌ها همچنان به مسدودکردن دارایی‌های بانک مرکزی روسیه توسط غرب اعتراض دارند، اما جلساتی در واشنگتن و بروکسل را برای بحث در مورد لغو تحریم‌ها و سایر مسائل مالی برگزار خواهند کرد.

بسیاری از غربی‌ها از این اتفاقات استقبال می‌کنند. اگرچه رژیم جدید فی‌نفسه دموکراتیک نیست، اما تحت رهبری یک قَیم بدون پایگاه مستقل حمایتی (مثلاً میخائیل میشوستین، نخست‌وزیر فعلی) حتی پس از انتخابات زودهنگام، ادامه خواهد داشت. مانند طیفی از سیاست‌گذاران غربی که خواستار فرصت‌دادن به این «روسیه جدید» هستند، واکنش بازار نیز مثبت خواهد بود. کارشناسان روابط عمومی غربی وارد کار شده و برای برجسته‌کردن صلاحیت و اعتبار «اصلاح‌طلبانه» رژیم جدید، کمپین‌های تبلیغاتی را آغاز می‌کنند. در گفتگوهای پشت‌صحنه، مقامات روس نزد شرکای غربی خود در مورد رابطه مسکو و پکن ابراز نارضایتی کرده و نقشی که کرملین می‌تواند به عنوان وزنه تعادلی در برابر چین ایفا کند را برای آن‌ها برجسته می‌سازند.

در حالی که چنین سناریویی را نمی‌توان دور از ذهن دانست، اما نسبت به سناریوی بقای سلطنت پوتین یا حتی کودتای راست‌گرایان ملی‌گرا، در کوتاه‌مدت بعید به نظر می‌رسد. با این حال، به دلیل عناصر استراتژیک و ژئواکونومیکی که در سناریوی شماره ۲ ذکر شد، احتمال ظهور یک دولت اصلاح‌طلب و تکنوکرات در مسکو در میان‌مدت افزایش می‌یابد. در واقع، یکی از عواملی که می‌تواند در میان‌مدت، شانس این سناریو را نسبت به کودتای ملی‌گرایان افزایش دهد، حمایت و تشویق شرکای غربی است که به دنبال شناسایی سریع چهره‌های اصلاح‌طلب روسیه هستند.

سناریوی شماره ۴: بازگشت دموکراسی به خانه

 

سال‌ها پس از جنگ‌افروزی‌های خونین و بیهوده در مناطق استعماری سابق، تظاهرات سراسری شکل گرفته و مردم خواستار تغییر هستند. بسیاری از هم‌وطنان معترضین در سرزمین‌هایی که دیگر متعلق به کشورشان نبوده، کشته شده و جنازه‌شان به خانه فرستاده می‌شود. فشار جهانی، به ویژه از جانب غرب، فراتر از حد تحمل مردم و سیستم رفته و با خالی‌شدن خزانه‌ها، اقتصاد ملی در سراشیبی قرار دارد که خاطرات ویرانی‌های اقتصادی گذشته را تداعی می‌کند. زمان چیزی جدید فرا رسیده است. بالاخره زمان آن شده که رویاهای نوامپریالیستی دفن شود. بالاخره زمان دموکراسی فرا رسیده است.

برای کسانی ظهور و سقوط امپراتوری‌ها را مطالعه می‌کنند، این داستانی آشناست. همان سرنوشتی که امپراتوری بریتانیا در ایرلند و هند با آن روبرو شد. درست مانند شکست‌هایی که فرانسه در الجزایر و ویتنام تجربه کرد. این داستان پرتغال و فروپاشی بقایای امپراتوری آن در آفریقای جنوبی است. امپراتوری‌های اروپایی نیز به سرگذشت مشابهی دچار شدند و هرگونه بقایای احساسات امپریالیستی و گرایش‌های روانشیستی باقی‌مانده در امپراتوری‌های سابق در حال محوشدن است.

ولادیمیر پوتین

اکنون به لطف پیروزی‌های اوکراین، شکست‌های متوالی کرملین و ویرانی اقتصادی روسیه، قرعه به نام امپراتوری پوتین افتاده که به سرنوشت پیشینیان خود دچار شود. درست مانند امپراتوری‌های پیشین اروپایی، روسیه نمی‌تواند از این اتفاق اجتناب‌ناپذیر فرار کند. البته تاریخ اصلاح‌طلبی روسیه به حدی است که مردمش می‌توانند آینده خود را بر آن بنا کنند؛ چرا که برخی از مهم‌ترین تحولات دموکراتیک تاریخ این کشور (پایان نظام رعیت‌داری دهه ۱۸۶۰ و ایجاد مجلس دوما در اوایل دهه ۱۹۰۰)  پس از شکست‌های نظامی در جنگ‌های خارجی رخ داد.

جنبش‌های دموکراسی‌خواهانه دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰ پس از ماجراجویی نظامی شکست‌خورده مسکو در افغانستان روی داد و در رویدادی مشابه، روس‌ها که شاهد ناکامی کارزار پوتین در اوکراین بودند، دوباره برای تغییر راهپیمایی می‌کنند. نه فقط در مسکو، بلکه در ایرکوتسک و ولادی وستوک، در تومسک و آرخانگلسک نیز نیروهایی که خواستار تغییر هستند، گرد هم می‌آیند. البته دنیایی از اختلاف نظر میان دموکراسی‌خواهان وجود دارد؛ از سیاست‌های اقتصادی گرفته تا اصلاحات قضایی و پیوستن احتمالی به اتحادیه اروپا. اما از جنبه کلی، اعتراضات بر سه عنصر متمرکزند.

تمرکززدایی؛ کاهش اختیارات ریاست‌جمهوری و اصلاح قانون اساسی سال ۱۹۹۳ روسیه برای بازگرداندن فدرالیسم و حاکمیت‌های محلی.

رفع تعارض؛ توقف حمایت‌های مسلحانه روسیه از جدایی‌طلب‌های مولداوی، گرجستان و به ویژه اوکراین.

دموکراسی؛ در قالب انتخابات آزاد و عادلانه و در دو سطح محلی و ملی.

آخرین امپراتوری اروپایی سرانجام از بین خواهد رفت و روسیه پساامپراتوری و دموکراتیک ظهور می‌کند که آماده است دوباره به خانواده اروپایی خود بپیوندد.

روسیه

در حالی که این سناریو را نمی‌توان نادیده گرفت، متأسفانه نباید در کوتاه‌مدت و میان‌مدت منتظر آن بود. با توجه به حذف احزاب و رهبری اپوزیسیون روسیه و همچنین کمبود آشکار حمایت از سوی بدنه سیاسی روسیه، هرگونه خوش‌بینی به روسیه‌ای کاملاً دموکراتیک تا آینده‌ای نزدیک، توهم محض است.

با این حال، طی افق چند دهه آینده، شانس چنین تحولی افزایش می‌یابد. دموکراتیزه‌شدن امپراتوری پرتغال، اسپانیا، فرانسه و دیگر امپراتوری‌های سابق اروپایی دهه‌ها طول کشید. دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم روسیه مسیر مشابهی در پیش نداشته یا اینکه نتواند نهایتاً راه خود به جمع کشورهای اروپایی را پیدا کند.

سناریوی شماره ۵: هرج‌ومرج، جنگ داخلی و آزادی استعماری

شاید این اتفاق همیشه اجتناب‌ناپذیر بود. کشوری که از قبول تاریخ امپریالیستی بی‌رحمانه خود امتناع می‌ورزد، کشوری که حتی از به رسمیت شناختن نقش خود به عنوان یک استعمارگر، ویرانگر و استثمارکننده ملت‌های اطراف خودداری می‌کند، همیشه در مرز سقوط قرار دارد. همچنین باید وسعت جغرافیایی، اقتصاد در حال فروپاشی، تعداد فزاینده تلفات در جنگی بی‌معنا، افول مشروعیت حکومت در کلان‌شهرها و انشقاق‌ها و خشم مدفون که ناگهان در سراسر کشور سر بر می‌آورند را در نظر گرفت. ملتی که در ظاهر، با مشت آهنین مسکو متحد شده بود، ناگهان منشعب شده و اختلافات قومی تعیین‌کننده مرزبندی‌های سیاسی خواهند بود. هرج‌ومرج سراسری کشور را فرا گرفته و تجزیه سرزمینی، آنارشی و خشونت موجب فروپاشی روسیه از درون خواهد شد.

روسیه

ممکن است چنین سناریویی در حال حاضر خیالی و تقریباً خارق‌العاده به نظر برسد؛ اما این سناریویی است که روسیه را در اواخر دهه ۱۹۱۰ و اوایل دهه ۱۹۲۰ شکست داد. این وضعیتی بود که در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰، به اتحاد جماهیر شوروی پایان داد. با توجه به میراث پوتین و متحدانش (از شکست در اوکراین گرفته تا اقتصاد در حال فروپاشی، هدف قرار دادن اقلیت‌های قومی و حتی امتناع صریح از پذیرش مسئولیت جنایات استعماری) باید پذیرفت که چنین سناریویی می‌تواند یک بار دیگر در روسیه تکرار شود.

در واقع، این سناریویی است که به طور فزاینده‌ای متحمل به نظر می‌رسد؛ به‌ویژه زمانی که شکست‌های نظامی و اقتصادی ادامه می‌یابد. شاید رمضان قدیروف، رهبر چچن که با مریضی دست‌وپنجه نرم می‌کند، در مقام خود بمیرد و درگیری داخلی بر سر جانشینی به جنگ سوم چچن تبدیل شود. شاید در تاتارستان، کمیته‌های کهنه‌سربازان و دانشجویان محلی برای اعتراض به استخدام پیاده‌نظام تاتار توسط مسکو و سرکوب هویت تاتار تجمع کنند و کرملین نیز در یک استراتژی شکست‌خورده، به روی معترضان آتش بگشاید و موجب آغاز جنبش ضداستعماری گسترده‌تری در تاتارستان شود. حتی شاید مردان بیکار جمهوری یاقوتستان (ساخا) به زیرساخت‌های هیدروکربنی روسیه یورش برده و کنترل آن‌ها را به دست بگیرند. آن‌ها خواهان بازگرداندن سرمایه‌ها به کشور مستعمره خود بوده و خواستار استقلالی هستند که سران کرملین در اوایل دهه ۱۹۹۰ به آن متعهد شده بودند.

باید تأکید کرد که این سناریوها تا حدی خیالی به نظر می‌رسند؛ زیرا چچن، تاتارستان و یاقوتستان هرگز برای استقلال‌یافتن از حمایت بین‌المللی برخوردار نبوده و مسکو نیز هرگز علاقه‌ای به اعطای خودمختاری و آزادی به آن‌ها نشان نداده است.

اما دو نکته قابل تأمل است. اول، هر سه مستعمره تقریباً در اوایل دهه ۱۹۹۰ استقلال کامل یا چیزی نزدیک به آن را به دست آوردند. البته چچن شناخته‌شده‌ترین نمونه است که در نتیجه آن، ملت چچن نابود شد. اما در سال ۱۹۹۲، ساکنان تاتارستان به حاکمیت کامل رأی دادند تا در موقعیتی برابر با فدراسیون روسیه قرار گیرند. رهبری یاقوتستان نیز در مذاکرات دهه ۱۹۹۰ با مسکو، وعده‌های زیادی (از دریافت درآمدهای محلی گرفته تا تشکیل ارتش مستقل یاقوتستان) از کرملین دریافت کرد.

تلاش‌های این سه منطقه به همراه ملت‌های باشقیرستان، داغستان، بوریاتیا و... برای کسب استقلال، توسط امپریالیسم جدید مسکو در هم کوبیده شد. با این حال، تلاش‌هایشان همچنان در حافظه‌ها زنده هستند و تنها چیزی که آتش استقلال‌خواهی را دوباره زنده می‌کند، ادامه سیاست‌های پوتین برای بازیابی سرزمین‌های از دست رفته امپراطوری روسیه است.

ولادیمیر پوتین

با توجه به کودتای پریگوژین، سقوط آزادی پوتین در چاه توهم‌های توطئه و تلاش گروه‌ها برای کسب قدرت در کرملین، تصور فروپاشی قریب‌الوقوع اقتدار در مسکو بسیار آسان است. شاید بتوان این اتفاق را با جنگ داخلی ۱۹۱۸ روسیه مقایسه کرد که در آن، کودتای آنارشیست‌ها، اقتدارگرایان، سلطنت‌طلبان، فاشیست‌ها و اصلاح‌طلبان کشور را بی‌ثبات ساخت. در حالی که تمرکز مسکو به جای دیگری معطوف شده، خشونت (خصوصاً علیه روس‌تبارها) در جمهوری‌های مستعمره بالا گرفته و حتی به مکان‌هایی مانند تیوا، کالمیکیا و کارلیا کشیده خواهد شد. اعلامیه‌های استقلال نیز در سراسر روسیه به چشم می‌خورد. در تمام این مدت، شبه‌نظامیان در اطراف مسکو تجمع کرده، بدون اینکه از سوی اکثریت بدنه سیاسی روسیه حمایت شوند.

اگرچه ممکن است تاریخ تکرار نشود، ممکن است درگیری‌های داخلی جان ده‌ها میلیون نفر را نگیرند و ممکن است فروپاشی حکومت به استقلال همه مستعمره‌ها نیانجامد؛ اما ریتم تاریخ قطعاً خود را نشان می‌دهد. دیر یا زود، همه امپراتوری‌ها فرو می‌پاشند. اینکه فکر کنیم روسیه از این قاعده مستثنا بوده و می‌توان از فروپاشی آن اجتناب کرد، خوش‌خیالی محض است.

چنین نتیجه‌ای در کوتاه‌مدت ارزش بررسی ندارد. با این حال، مشابه سناریوی ظهور روسیه لیبرال‌دمکرات، احتمال چنین نتیجه‌ای با گذشت زمان و ادامه سلطه پوتین، تنزل اقتصاد روسیه و شکست حکومت در برآورده‌کردن انتظارات امپریالیستی، افزایش می‌یابد. هیچ قدرت امپراتوری اروپایی نتوانست سلطه خود را برای همیشه حفظ کند. روسیه نیز سرنوشت متفاوتی نخواهد داشت.

همچنین نیازی نیست این تحول طی سال‌ها رخ دهد. همانطور که در ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۸ یا در سال ۱۹۹۱ مشاهده شد، چنین تغییرات تکتونیکی می‌تواند در چشم به هم زدنی اتفاق بیافتد.

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید