انتقاد ستاریفر از نحوه توزیع قدرت در ایران
به گزارش اقتصادنیوز گزیده این گفتوگو به این شرح است:
*اگر کشور ایران بخواهد به توسعه برسد، باید بتواند تکلیف جایگاه قدرت را معلوم و معین کند.
*اگر بخواهیم توسعه داشته باشیم، باید ببینیم چگونه میتوانیم قدرت را از توزیع کارآمدتر و اثربخشتری برخوردار کنیم. اگر ایران را بهعنوان کشوری کمترتوسعهیافته در نظر آوریم، عمدتا به این دلیل است که ایرانیان نتوانستهاند قدرت را میان خود به شکل خردمندانه و عقلایی چیدمان کنند. از اینرو باید گفت بنمایه مسائل و مشکلاتی که داریم و هر روز به میدانهای آن افزوده میشود، در ناتناسبی جایگاه قدرت و توزیع نامناسب آن بین جامعه و دولت است.
*ماهیت قدرت به نحوی است که تمایل دارد فرادست باشد؛ چراکه اگر همه توانمند باشند و جامعه به فرادستی و فرودستی تقسیم نشده باشد، در واقع قدرت در آن جامعه متناسب توزیع شده است. بنابراین، اگر ملتی این آگاهی، خرد و اعتمادبهنفس را داشته باشد که حقوق و جایگاه خود را مهم بشمارد و به رسمیت بشناسد، سوءاستفاده از قدرت و جامعه فرادستان و فرودستان پدید نمیآید.
* مشروطیت در واقع ایجاد قیدوبند برای قدرت است. اساسا مشروطیت از زمانی شکل میگیرد که گفته شد تمام حق و حقوق از آنِ ملت است. ملت برای اینکه بتواند زندگی بهتری داشته باشد و به ثبات، تفاهم ملی، عدالت و رفاه برسد، دولت تشکیل میدهد. اما در تشکیل دولت باید این اصل را باور داشت که همه حقوق از آنِ ملت است؛ زیرا ملت وقتی شکل میگیرد، برای تنظیم روابط خود به دولت احتیاج دارد. اما دولت برای شکلگیری ساختارها و کارکردهایش و قبول مسئولیتها و انجام وظایف خود برای ملت، نیاز به منابع و اختیارات دارد.ملت نیز جهت دریافت خدمات دولت یا کالاهای عمومی، بخشی از مالکیت و حقوق مهم خود را که حاصل تلاش و کوشش افراد جامعه بوده، به نام مالیات، به دولت واگذار میکند. ملت بخشی از آزادیاش را نیز واگذار میکند. مهمترین زینت انسان، آزادی اوست و نباید هیچوقت آزادیهای خود را به کس دیگر یا دولت واگذار کند. از همینرو، ملت نیز در حوزه واگذاری آزادی، آزادی فکر و حقوق بنیادینی همچون حق حیات، مالکیت و حق زندگی خود را که آزادی بنیادین هر انسانی است، واگذار نمیکند، بلکه آن بخشی از آزادی را واگذار میکند که دولت به واسطه آن بتواند مناسبات اجتماعی را برای تنظیم روابط ملت-دولت پیریزی کند. در واقع آزادیهای ثانویه یا روبنایی انسانها و جامعه است که به دولت واگذار میشود. دولت نیز متعهد میشود اگر روابط را تنظیم کرد و ثبات و امنیت پدید آورد، انسانها بتوانند از آزادیهای بُنمایه خود (حق حیات، حق زندگی، حق اندیشه و...) بهتر بهره گرفته و استفاده کنند.
*در زمان قاجاریه، اکثریت جامعه ایران در پراکندگی، گسست، فقر، خودمعیشتی و بیسوادی قرار داشت. روستاها تقریبا هیچ ارتباطی با شهرها نداشتند. بهجز چند شهر، مابقی شهرها نیز با تهران ارتباطی نداشتند. قدرت ایلاتی قاجار نیز خود را حاکم بر سرنوشت کل ملت میدانست. حال آیا در چنین مختصاتی، مشروطیت میتوانست شکل گیرد؟ پرسش مهمی است که باید در مجالی دیگر به آن پرداخت. ذکر این نکته ضروری است که فرایندهای مشروطیت اروپایی حدود 800 سال به طول انجامید. در سال 1215 میلادی، تعدادی از دوکها و ثروتمندان در جریان لشکرکشی پادشاه انگلستان به اسکاتلند، به او بدون آنکه مرگ بر شاه و... بگویند، اعلام میکنند که ما نمیتوانیم هزینه این سفر جنگی و دربار را تأمین کنیم؛ چراکه اساسا منابع مالی محدودی در اختیار داریم که تکافوی هزینههای شما را ندارد. پادشاه نیز میپذیرد. به وی گفته میشود که از این پس برای صرف مخارج از خزانه، باید با ما یعنی بخشی از آزادمردان جامعه (ثروتمندان، دوکها، اشراف و...) مشورت شود. نهایت این جدال میان شاه و جامعه، منشور یک قانون انگلیسی است که به تأیید پادشاه میرسد که امروز آن را با عنوان منشور کبیر یا «مگناکارتا» میشناسیم. در این منشور، شاه در واقع میپذیرد که کمی از جایگاه والای خویش عدول کرده و برخی محدودیتها را بر خویش اعمال کند؛ امری که پایهگذار اولین گام بر محدودیت قدرت تامه پادشاه بود؛ محدودیتی که کمی حقوق جامعه انسانی را مورد پذیرش قرار داد.واقعه مهم دیگر در تاریخ اروپا، پیماننامه وستفالی است که پس از پایان جنگهای 30ساله مذهبی در اروپا (۱۶۱۸–۱۶۴۸) در شهر سالن شهرداری شهر مونستر میان کشورهای اروپایی در ۱۶۴۸ بسته شد. اروپای خسته از جنگها و کشتارهای هولناک ادیان با هم (کاتولیکها و پروتستانها و برخی مواقع، هر دو علیه یهودیها) میپذیرد که عصر نزاع و جنگ تمام شده است؛ عصری با هزینههای بسیار زیاد برای اروپا. عصری که در خود، زایش تسامح و تساهل و بردباریها را به همراه داشت. در چنین عصری، سرانجام گروههای متخاصم میپذیرند که دین همدیگر را به رسمیت بشناسند. همچنین در این پیمان، آزادی رفتوآمد به کلیسا و زندگی خودآیین انسانها از هر گروه نیز به رسمیت شناخته میشود و بهدور از گزند و تعرض قرار میگیرد. گفته میشود که منشور وستفالیا، منشور شکلگیری چرخه دولت-ملت شد؛ زیرا با این پیمان است که ادیان، کلیساها، شکلگیری اقوام و گروهها برای پیریزی حکومت در یک سرزمین خاص از اعتبار برخوردار شده و نهادمند میشود.رخداد قابل اعتنای دیگری که باید به آن در این سیر تاریخی اشاره داشت، انقلاب شکوهمند انگلستان در سال 1688 میلادی است. این انقلاب که گفته میشود آرام و بدون خشونت بوده، پادشاه پذیرفت که همه حق و حقوق از آنِ ملت است. این ملت نیز برای خود یک کارگزار را که همان مجلس بوده، انتخاب میکند. پس از مجلس، کارگزار دیگری نیز که همان دولت بوده، انتخاب میشود. در این رویکرد، به این اصول عمل شد: همه قدرت از آنِ جامعه است؛ جامعه برای تنظیم روابط بین خود و دستیابی به توسعه، پیشرفت و آزادیها کارگزار اول دارد (مجلس) و مجلس، کارگزار دوم را به نام دولت (مجریه و قضائیه) در اختیار دارد؛ همچنین دولت در شرایطی که قدرت را در دست دارد، باید محدود، مقید، موقت و پاسخگو باشد. قدرتِ دیروزی پادشاه نیز به نماد بدل میشود. اینگونه است که مشروطیت در تاریخ اروپا شکل میگیرد.
*برای ساختن یک ساختمان در وهله اول باید مواد و مصالح مناسب داشت. برای مشروطه در وهله اول نیاز به جامعه آگاه و افراد اندیشهورز و دردمند است؛ اما در آن زمان، 85 درصد مردم ایران که ساکن شهرها نبودند، اساسا در هیچ معادلهای حضور نداشتند و بقیه نیز در شهرهای کوچک و حتی تهران، درک درستی از مشروطیت نداشتند. پس ایرانیان در وهله اول، مواد و مصالح مناسب را برای مشروطیت قدرت در اختیار نداشتند. دوم اینکه برای ساختن بنای مشروطیت و قدرت نوین آن، نیازمند معمار و معمارهای هماهنگ بودیم؛ اما ما در آن زمان، معمار خوب و حاذقی نیز در اختیار نداشتیم. سوم اینکه یک گفتمان واحد، منسجم و برخوردار از استنباط واحد میان انقلابیون نیز وجود نداشت؛ بههمیندلیل، ایرانیان، مدل و الگوی ساختن و پروردن قدرت را نیز در اختیار نداشتند. * در عصر حاضر و بعد از گذر صدواندی سال اینگونه به نظر میرسد که وضع ایرانِ کنونی کمی متفاوت است؛ چراکه مواد و مصالح لازم اعم از میلیونها تحصیلکرده و دانشگاهی و همپیوندیها را در اختیار داریم. اما هنوز در برخی قسمتها مشکل داریم. ما متخصص، علم و حتی قانون را نیز در اختیار داریم؛ ولی ماجرا از این قرار است که به نظر بنده، توسعه نیازمند پدیدآمدن منظومه و سپهر است.این منظومه-سپهر باید از یک گفتمان واحد توسعهای برخوردار باشد که متأسفانه با وجود قانون اساسی، برنامههای توسعه و برنامههای 20ساله، در عمل این موارد از نهادمندی و پایداری برخوردار نیستند. امروزه معمارهای واقعی توسعه در دو قطب جامعه و دولت حضور دارند.
*در کشورهای در حال گذار، نقطه شروع اصلاحات از دولت است؛ دولتی برخوردار از منظومهشدن، سازمانهای حکمرانی و سپهرشدن سه منظومه قوه مجریه، قوه مقننه و قوه قضائیه با همدیگر. ایرانِ کنونی و دولتش، از کیفیتهای لازم در منظومه و سپهرشدن برخوردار نیستند. بین اجزای دولت و قوا، بسیاری تعارضها، ناپیوندیها و گسستها حاکمیت دارد. دولت در ایران در درونِ خود، بیش از آنکه واجد همگرایی باشد، از واگراییهایی برخوردار است. اینگونه است که با قوایش نمیتوانند معماری ایران را برای توسعه سامان دهند.ما هنوز در درون قوه مجریه منظومه نشدهایم و هر وزارتخانه ساز خود را مینوازد. روابط ساختاری، کارکردی و... قوه مجریه، قضائیه و مقننه با سپهرشدن، هماهنگی و برایند همگرایی فاصله زیاد داشته و منظومه نیستند و درون و میانشان، رابطه ارگانیک برقرار نیست. نه ملت ما درک روشنی از این رابطه ارگانیک و هماهنگی دارد و نه دولت توانسته تبیین خوبی از آن به دست دهد. همه این دعواها به خاطر چیدمان نامناسب قدرت، فاصله آن با قانونمندیها و فقدان یک پارادایم واحد در درون حاکمیت و ناهماهنگی است. پس مسئله ایران در قرن 21 همچنان از این قرار است که با وجود داشتن مواد و مصالح لازم و فراوان، منابع گسترده و فرصتهای بسیار زیاد، ایرانیان در داشتن معمارهای لازم برای توسعه، ناتوان بودهاند.
*در ایران و در زمان رضاشاه، کارهای اساسی صورت گرفت. یکپارچگی سرزمینی ایجاد شد. یک نظام دیوانسالاری نوین پدید آمد. در عهد رضاشاه، کسانی چون داور، فروغی، مستوفیالممالک و... کارهای پرشماری انجام دادند اما ما نتوانستیم این پروژه را به اتمام برسانیم چراکه جایگاه قدرت از نهادمندی برخوردار نبود و به زودی، شاه تمام یاران خود را یا برکنار کرد یا به زندان انداخت یا به قتل رساند. ما باید انقلاب را به فرایندی بدل کنیم تا به مردمسالاری برسیم. شاخص این بود که ما جامعه قوی و دولت قوی میخواستیم. اما آنگونه که میخواستیم نتوانستیم به این مهم جامه عمل بپوشانیم.
*اگر همین وضع بیثباتی، فساد، نابرابری، فقر گسترده، عدم شفافیت و... برقرار باشد، یعنی بدیها و عقبافتادگی بخواهد حاکم باشد، در مقابل چنین فضایی، هم حکم عقلی و هم تجارب دنیا، بر این است که اگر دولت مقتدر منوری برقرار شود که بتواند اوضاع را جمعوجور کند و سامان ببخشد، از این وضعیت بهتر خواهد بود. از طرفی اگر برقراری انتخابات آزادی ممکن باشد بهنحوی که همگان نتیجه آن را بپذیرند و محصول این انتخابات آزاد، برپایی حکومت و مجلسی باشد که نظم را در قدرت دولت برپا کنند و چرخه «قدرت جامعه قوی-قدرت دولت قوی» را نتیجه دهد، این از بهترینهاست و شدنی. بنابراین خِرَد حکم میکند که به انتخابات دموکراتیک تن در دهیم. فرایندی که ترکیه پیموده، از این حیث قابل توجه است. ابتدا حکومت دست نظامیان بود، اما انتخاباتی برقرار شد و در نهایت تورگوت اوزال روی کار آمد و کارهای بسیاری نیز انجام داد و به دنبال او اردوغان، که هر دو ترکیه را به سطوح بالایی رسانیدند.