ماجرای اجازه دادن به بهزادنبوی برای سخنرانی کردن در حیاط زندان!
به گزارش اقتصادنیوز سخنگوی دولت محمدعلی رجایی و وزیر صنایع سنگین کابینه میرحسین موسوی در بخشی از این مصاحبه گفت:درحالحاضر 42 سال است که از زندان شاه آزاد شدهام و خاطرهام زیاد یاری نمیدهد، معالوصف دو خاطره دارم که شاید قبلا هم نقل کرده باشم. اولین خاطره مربوط به روزهای اول دستگیری من است. پیش از دستگیری با شناسنامه جعلی به نام حمید جهانبین صادره از اردبیل زندگی میکردم و سعی داشتم با لهجه ترکی صحبت کنم تا به شناسنامهام مربوط باشد. در روزهای اول دستگیریام خودم را حمید جهانبین معرفی میکردم و فارسی را با لهجه ترکی صحبت میکردم. یک روز در دوران شکنجه به گمانم رسولی بازجوی ساواک در انتراکت کابل به کف پایم، شروع کرد به آوازخواندن «دیشب رفته بودم سقاخونه...».
من برای اینکه خودم را به ندانستن بزنم، همانطورکه روی تخت در حال شلاقخوردن بودم، با لهجه ترکی داد زدم به خدا قسم من دیشب سقاخونه نرفته بودم.
نایبرئیس مجلس ششم در روایتی دیگر از دوران زندان پیش از انقلاب خود میگوید: خاطره بعدی مربوط به سال 56 و زندان قصر است. از اواخر 53 تا اوایل 56 در اوین بدون هیچگونه ملاقاتی دوران تبعید را میگذراندم و در اوایل تابستان آن سال که رژیم شاه تحت فشار دولت کارتر ناچار به پذیرش بازدید صلیب سرخ جهانی از زندان اوین شد، برای روبهرونشدن با تبعیدیهای اوین که آثار شکنجه در بدن و بهخصوص کف پاهایشان داشتند، من و تعداد دیگری را از اوین به زندان شماره 3 قصر منتقل کردند که در مجموع زندان کوچکی بود. چهارماهی گذشت و یک روز رئیس زندان وارد شد و همه ما را در حیاط زندان شماره 3 جمع کرد.
ورودی ساختمان زندان با چند پله شروع میشد و خودش بالای پلهها ایستاد و سخنرانی مفصلی کرد با این مضمون که ما میدانیم شما پشیمان هستید، البته آزادی شما دست ما نیست ولی سعی میکنیم شما را بهجای بهتری انتقال دهیم. هنوز حرفهایش تمام نشده بود که من مظلومانه دستی بلند کردم و گفتم جناب سرهنگ صحبتی داشتم، او فکر کرد میخواهم حرفهایش را تأیید کنم و گفت بفرمایید و من را به بالای پلهها کنار دیوار برد و بعد از اتمام صحبتش به من اجازه صحبت داد، من هم گفتم شما گفتید زندانیها عموما نادماند و میخواهید آنها را بهجای بهتری منتقل کنید، میخواستم به عرض برسانم چون من نادم نیستم، اسم من را از میان آنها خط بزنید، این را که گفتم یک لحظه مشت و لگد و باتوم به سمت من سرازیر شد و من را به داخل بردند و کتک مفصلی زدند و به انفرادی قصر منتقل شدم. بعد از من هم بچهها شروع به سروصدا کردند، 20 دقیقه بعد صادق نوروزی (دبیر کل فعلی حزب توسعه ملی) را که بعد از انقلاب نیز باهم سازمان مجاهدین انقلاب را تشکیل دادیم، به سلول انفرادی آوردند. معلوم شد بعد از اینکه تظاهرات کردند، رئیس زندان داد زده خجالت بکشید، من میخواستم به شما کمک کنم که صادق نوروزی وسط جمعیت داد میزند «...خوردی! که خواستی به ما کمک کنی». پس از فریاد نوروزی سکوتی برقرار شده، رئیس زندان میگوید چه کسی بود این حرف را زد؟ نوروزی هم از وسط جمعیت میآید بیرون میگوید من! یک ماهی هم با ایشان زندان انفرادی بودیم.
این فعال سیاسی همچنین ادامه داد:من هنگام دستگیری سیانور خوردم که فاسد بود و عمل نکرد و به خاطر اینکه سر تیم دستگیرکننده کلاه بگذارم، شهادتین گفتم که یکی از اینها دستش را داخل دهن من کرد تا قرص را دربیاورد، من نیز میخواستم زمان بخرم، چون با دوستان هشت ساعت زمان گذاشته بودیم که اگر خبری نشد، سر قرارها نرویم. بعد از دستگیری من را به بیمارستان شماره یک ارتش واقع در خیابان ولیعصر تقاطع خیابان شهید بهشتی منتقل کردند و در حیاط بیمارستان یک پزشک آمد و معاینهام کرد و یواشکی گفت موفق باشی و بعد به اوین منتقلم کردند. پس از ورود مستقیم به تخت شکنجه بسته شدم و خوشبختانه بیشتر از هشت ساعت مقاومت کردم تا دوستانم جابهجا شوند.