مارکس در لباس ترامپ
به گزارش اقتصادنیوز؛ هجهاگریویو (Hedgehog Review) نشریه آمریکایی در حوزه اندیشه سیاسی در مقالهای با عنوان «آیا ترامپیسم نوعی مارکسیسم است؟» به قلم رونالد اوزبورن، استاد اخلاق و فلسفه سیاسی و نویسنده کتاب معروف "اومانیسم و مرگ خدا" نوشته است:
پس از شورش کپیتولهیل در ۶ ژانویه، نیاز به بررسی انتقادیِ نه تنها دروغهای پوچ و اقدامات خام رئیس جمهور سابق که خشونت را حتی در زمان بروز آن تحریک میکرد، بلکه واکاوی شعارهای پیچیدهتر آن روشنفکرانی که طی ۴ سال گذشته در شعلههای آتشی که اکنون ملت را تهدید میکنند، دمیدهاند، ضروری به نظر میرسد.
به عنوان مثال یکی از ۱۰ مقاله پرمخاطب Quillette در سال ۲۰۲۰ مقاله "چالش مارکسیسم" نوشته یورام هازونی بوده است. در این مقاله، هازونی، رئیس بنیاد ادموند برک و نویسنده کتاب "فضیلت ملیگرایی" ادعا میکند که مارکسیستها در ایالات متحده "دانشگاه ها، رسانهها و شرکتهای بزرگ را فتح کردهاند" و هشدار میدهد که به زودی " دموکراسی در آمریکا به پایان میرسد."
برای آنهایی که از پیش اعتقاد هازونی مبنی بر اینکه "مارکسیسم همهجا رخنه کرده است" را پذیرفتهاند، بدون شک مقاله او بدترین ترس آنها را تأیید میکند و به آنها کمک میکند تا شبح کارل مارکس را در پس هر برنامه و حرکت مترقی ببینند و به عنوان مثال از جنبش "زندگی سیاهان مهم است" تا خود اصطلاح "ترقیخواهی" را به مثابه اقدامی در راستای نابودی فرهنگ تلقی کنند. و اگر تهدیدهای موجود علیه آزادی و دموکراسی به همان اندازه جدی است که هازونی ادعا میکند، عملاً هر اقدامی -از جمله حملات خشونتآمیز به کنگره و نمایندگان و سناتورها- با این استدلال واکنش قابل توجیهی خواهد بود. اما آنتیمارکسیسم هازونی از قضا شباهت زیادی به ایدئولوژی مارکسیسم دارد.
هازونی شانهبهشانه مارکس نظم اجتماعی کنونی را از دریچه دوگانهگرایی اخلاقی مانَوی (خیر و شر) میبیند، اگرچه صورتبندی نیروهای خیر و شر در دستگاه نظری مارکس را وارونه کرده است. در واقع این مترقیان و چپها هستند که طبقه ستمگر واقعی را شکل دادهند و محافظهکاران و متحدان آنها قهرمانان ناجی تاریخ هستند. مخاطرات موجود در این تقابل، حتی اگر به لحاظ تاریخی بیاهمیت باشد، از نظر دورانی قابل ملاحظه است. "هیچ ملت آزادهای از این محکمه در امان نخواهد ماند."
مانند بسیاری از نظریههای مارکسی، تز هازونی هم فاقد قابلیت ابطالپذیری تجربی است. خود مارکس با پیشبینیهای خطرناک و ابطالپذیر درباره تاریخ کرد. هنگامی که پیشبینیهای او محقق نشد، پیروانش پیشگوییهای پیامبرگونه وی را کنار گذاشتند و نظریههایش را متناسب با شرایط جدید انطباق دادند. مانند پیروان بعدی مارکس، هازونی استدلالهای خود را در سطحی از کلیت ارائه میدهد که میتوان هر شواهد جدیدی را به طریقی ذیل آن برشمرد. هیچ داده امکانپذیر جدیدی نمیتواند ادعای هازونی مبنی بر اینکه "مارکسیسم رادیکال تهدیدی همهجانبه است" را ابطال کند. مقاله او الگویی انعطافپذیر را ارائه میدهد که از طریق آن میتوان واقعیتهای اجتماعی و سیاسی را تفسیر کرد، نه یک تئوری دقیق علمی یا اجتماعی که بتوان صحت آن را به بوته آزمایش گذاشت.
بنیانهای مشترک
"مارکسیسم" مد نظر هازونی، هیچ ربطی به نظریههای اقتصادی واقعی مارکس ندارد بلکه یک "چارچوب سیاسی" انعطافپذیر است. "چارچوب مارکسیستی" که هازونی از آن سخن میگوید، دارای ۴ ویژگی است.
۱. نظم سیاسی را می توان به دو گروه یا "طبقه" گسترده تقسیم کرد: ستمگران و ستمدیدگان. اولی از طریق نهادهای دولت قدرت را در اختیار دارد. دومی با کار بیوقفه خود مورد سو استفاده قرار می گیرد.
۲. بقای این سیستم توسط دستگاهی ایدئولوژیک که به تعبیر مارکس "آگاهی کاذب" -کوری نسبت به حقیقت- را متشابهاً بین ستمگران و ستمدیدگان بوجود میآورد، تأمین میشود.
۳. راه حل این مشکلات مبارزه طبقاتی و سرنگونی خشونتبار ستمگران توسط تودههای ستمدیده است.
۴. مارکسیسم پیشبینی میکند به محض قیام طبقه ستمدیده و به دست گرفتن کنترل کشور، جنگ طبقاتی پایان خواهد یافت. عدالت در پایان پیروز خواهد شد. هازونی یادآور میشود: "چگونگی تحقق این امر نامشخص است."
همه این اصول بنیادین مارکسیسم ارتدوکس به قدر کفایت روشن و برای هر توصیفی از نظریههای مارکس ضروری هستند. اما آیا کافی هم هستند؟
به گفته هازونی، "هر جنبش سیاسی یا فکری که بر پایه چارچوب کلی مارکس بنا شود، همانطور که شرح دادهام" در تعریف "مارکسیست" است. اگرچه به ادعای برخی، ۴ انگاره یادشده را میتوان از نظریههای خاص مارکس جدا کرد. برای هازونی اهمیت چندانی ندارد که اکثر لیبرالها و ترقیخواهان معاصر در ایالات متحده، مارکس را نخوانده باشند و از مفاهیم کلاسیک مارکسی در مورد مبارزه طبقاتی، از خودبیگانگی، نظریه ارزش کار یا کالایی شدن بهرهای نبرند. هر جهانبینی که جامعه را در میان درگیری بین دو گروه مخالف دارای قدرت نابرابر محصور کند، به طور گستردهای با اولین فرضیه از ۴ عنصر "چارچوب مارکسیستی" مطابقت دارد.
هازونی که مجهز به این تعریف گسترده و کشسان است، مشکل چندانی در کشف "مارکسیسم" متاستازشده در همه حوزههای زندگی آمریکایی ندارد. جنبشهایی که مبنای مبارزات آنها نژادی یا جنسیتی -و نه طبقاتی- تعریف میشوند نیز، "مارکسیست" هستند. ترقیخواهانی که صریحاً از مارکسیسم و سوسیالیسم به نفع ارزشهای دیگر چشم پوشی میکنند ، خود یا دیگران را فریب میدهند، وگرنه آنها نیز "مارکسیست" هستند. و بله، "شرکتهای بزرگ" که در کارزارهای تبلیغاتی و فضای کاری خود از ارزشهای مترقی حمایت میکنند نیز جزو "مارکسیستها" هستند. به نظر میرسد در دستگاه ابداعی هازونی یک نفر بدون شناختن مارکسیسم هم میتواند یک مارکسیست باشد، و در عین حال ممکن است یک ابرسرمایهدار صنعتی هم باشد. این نسخه شخصی هازونی از مفهوم مارکسی "آگاهی کاذب" است. وی مینویسد، ترقیخواهی معاصر تقریباً در تمام اشکال آن "صرفاً یک مارکسیسم به روز شده" است.
هازونی با انعکاس این دیدگاه مارکس که تاریخ از طریق مراحل روشن مبارزاتی پیش میرود، نتیجه میگیرد که ما «وارد مرحله جدیدی در تاریخ آمریکا شدهایم». همانطور که بر همه کسانی که چشمی برای دیدن دارند، آشکار است، در این «مرحله جدید»، «تسخیر مارکسیستی نهادهای لیبرال» تقریباً بطور کامل محقق شده است.
شواهد اولیه ارائه شده توسط هازونی مبنی بر چیرگی "مارکسیسم"، خود مارکس را هم دچار سرگشتگی و تحیُّر خواهد کرد. هازونی اعلام میکند: «تا سال ۲۰۱۶ آمریکا هنوز دو حزب سیاسی مشروع داشت.» اما این موضوع پس از انتخاب دونالد ترامپ به پایان رسید چراکه ترقیخواهان یک بار و برای همیشه پروژه دموکراتیک را کنار گذاشتند.
هازونی می نویسد «صحبت از مستبد یا فاشیست بودن ترامپ از آن رو مطرح شد تا در راستای اعتبارزدایی از رویکرد سنتی لیبرال مورد استفاده قرار گیرد. رویکردی که بر اساس آن "نامزدی که نیمی از مردم از طریق رویههای قانون اساسی انتخاب کردهاند، باید به عنوان رئیسجمهور منتخب مشروعیت داشته باشد.»
به گفته هازونی این «مشروعیت زدایی» از دونالد ترامپ توسط ترقیخواهانی که «کنترل ابزار تولید و انتشار ایدهها در آمریکا را به دست گرفتهاند» مرگ دموکراسی را هجی میکند. نظام دو حزبی به زودی جای خود را به یک حکومت توتالیتر مارکسیستی خواهد داد، مگر اینکه محافظهکاران و معدود لیبرالهای سنتی باقیمانده که از روی لجبازی تن به «تسلیم شدن مقابل مارکسیستها» ندادهاند، این روند متوقف شود.
برهان خُلف
این ادعاها چقدر از نظر منطقی منسجم هستند؟ به یقین، نیازی به نقد مارکسیسم و پیگیری روندهای نشأت گرفته از برخی ایدههای مارکس است که بطور تاریخی هر تلاشی برای ساختن مدینه فاضله کمونیستی بر اساس آموزههای وی منتهی به خونریزی شده است. من این نقد را هم به صورت کتاب و هم به صورت مقاله انجام دادهام. اما انتقاد از ایدئولوژیهای مخرب -اعم از مارکسیستی و غیره- آن چیزی نیست که در ادعاهای لایتناهی، تقلیلگرایانه و هشداردهنده هازونی درباره تقریباً همه جنبشهای مترقی به مثابه نوعی مارکسیسم، مطرح شده است.
هازونی با نادیده گرفتن این واقعیت که دونالد ترامپ "بیش از نیمی از آرای عمومی" در سال ۲۰۱۶ را کسب نکرده است (که خود یک معمای غامض دموکراتیک -نه مارکسی- برای مشروعیت سیاسی حزب جمهوریخواه بوده است) این سوال را پیش روی میگذارد که آیا هازونی در بهرهبرداری از این نادیدهانگاری در استدلال خود ثابتقدم بوده است؟ آیا در سال ۲۰۰۸، هازونی بر همین مبنا علیه مشروعیتزدایی از ریاستجمهوری اوباما توسط تئوریهای توطئه عمدتاً مطرحشده از سوی ترامپ قویاً موضعگیری کرد؟ آیا او همانطور که مشروعیتزدایی از پیروزی ترامپ در ۲۰۱۶ را تماماً منتسب به مارکسیستها میدانست، اکنون نیز درباره ادعاهای عجیب و فاقد مدرک ترامپ و حامیانش برای سلب مشروعیت از پیروزی بایدن، با استدلالهای مشابه ثابت میکند که ترامپیسم نیز مارکسیسم است؟
شاید هازونی فکر کند مشروعیتزدایی لیبرال از ترامپ، رویهای "مارکسیستی" است، زیرا از نگاه او، بخشی از تلاش چپگرایان برای نابودی دموکراسی و ایجاد حکومت تکحزبی است (فارغ از اینکه هیلاری کلینتون بهرغم ۳میلیون رأی بیشتر در همان شب انتخابات ۲۰۱۶ شکست را رسماً پذیرفت)، درحالیکه مشروعیتزدایی محافظهکارانه از اوباما و بایدن کاملاً متفاوت است، چراکه پیروزی اوباما و بایدن به نوعی مشروع نبوده است!
هر گونه اظهارات مبهم و دوپهلو صرفاً برای کسانی که از قبل این ادعاها را باور دارند، قانعکننده خواهد بود. به گفته راسل مور، عضو کنوانسیون جنوبی باپتیست، "دزدیدن این انتخابات واقعیت نیست، و هرگز هم نبوده است. به همین دلیل است که چنین اتهامی حتی در دادگاههایی که شهادت دروغ در آنها بدون مجازات است، هرگز مورد توجه قرار نگرفت و فقط در جریانهای شبکههای اجتماعی و تجمعات عوامفریبانه جدی گرفته میشود. آنچه افراد دوست دارند در انتخابات رقم بخورد، مهم نیست و به قول معروف «واقعیتها به احساسات شما هیچ اهمیتی نمیدهند.»"
این یک واقعیت آشکار است که مشروعیتزدایی، تاکتیکی است که مدتها توسط سیاستمداران و صاحبنظران همه طیفها به کار گرفته شده است. با این وجود تاکنون هرگز هیچ رئیسجمهور مستقری با عدم پذیرش شکست، به جنگ با دموکراسی و قانون اساسی برنخاسته است.
مطابق قواعد منطق کهن، یک استدلال تنها در صورتی صحیح است که اصطلاحات آن واضح، گزارههای آن صحیح و استدلال آن معتبر باشد. تعریف یک اصطلاح تنها در صورتی روشن است که که با آنچه به دنبال تعریف آن است مطابقت داشته باشد. نمیتواند خیلی گسترده یا خیلی محدود باشد، و نمیتواند سلبی یا دارای ایهام باشد. برای مثال، تعریف "مارکسیسم" نباید با "هر ایدئولوژی که محافظهکارانه نباشد (یا به اندازه کافی محافظهکارانه نباشد) سادهسازی شود. همچنین تعریف "مارکسیسم" نباید به گونهای باشد که آن را از انبوه ایدئولوژیهای دیگری که بطور بدیهی یا استنتاجی مارکسی نیستند، غیرقابل تشخیص کند.
برای سنجش کفایت و انسجام استدلال هازونی، میتوان چارچوب مورد تعریف وی از مارکسیسم را -به کمک برهان خلف- در سوال اصلی مطرح شده یعنی «آیا ترامپیسم نیز مارکسیسم است؟» به کار گیریم؛ اگر ما صرفاً "ترامپیسم" (و اصطلاحات متعلق به آن) را جایگزین "مارکسیسم" (و اصطلاحات متعلق به آن) کنیم، و در عین حال ساختار و استدلال این بحث را دست نخورده باقی بگذاریم، چه خواهد شد؟ اگر ناگهان آشکار شود که اصطلاحات "ترامپیسم" و "مارکسیسم" بدون تلاش چندانی، کاملاً قابل تعویض هستند، پس به احتمال زیاد میتوان گفت که: الف) استدلال هازونی توخالی است، یا ب) ترامپیسم در واقع مارکسیسم است.
ترامپیسم نیز مارکسیسم است؟
این قضاوت را به خوانندگان میسپارم که براساس برخی پاراگرافهای مقاله اصلی هازونی تشخیص دهند که کدام یک از این دو مورد صحیح است:
۱. دوگانه ستمگر و ستمدیده
ترامپیسم استدلال میکند که آمریکا از ۲ گروه منسجم تشکیل شده است: آمریکاییهای "واقعی" و "سخت کوش" که عمدتا در مناطق روستایی و خارج از شهرها متمرکز هستند در یکسو، و نخبگان گلوبالیست بیریشه که بر هر دو حزب تسلط دارند و نیروی کار را استثمار میکنند در سوی مقابل قرار گرفته است.
یک نظم سیاسی لیبرال (چه توسط دموکراتها اداره شود و چه توسط جمهوریخواهان) به دو طبقه متمایز تقسیم میشود. یک طرف ستمگرانند که تقریباً همه چیز را در اختیار و کنترل خود دارند و از وال استریت و هالیوود تا نهادهای واشینگتن را اشغال کردهاند. در حالی که در سوی دیگر ستمدیدگان از ثمره کار بیوقفه خود محروم میشوند. علاوه بر این، ترامپیسم "دولت پشت پرده" و قوانین و مکانیسمهای اجرایی آن را به عنوان ابزار طبقه ستمگر ("نخبگان") برای بقای رژیم ظالم خود میبیند.
۲. آگاهی کاذب:
ترامپیسم درمییابد که بازرگانان، سیاستمداران، وکلا و روشنفکرانی که بقای سیستم ظالم را تأمین میکنند، غالباً از ظالم بودن خود اطلاعی ندارند. آنچه که نخبگان حاکم به عنوان پیشرفت تصور میکنند، فقط شرایط جدیدی را برای ظلم فراهم کرده است. (توافقنامههای تجاری به نام رفاه وضع میشوند اما به طبقه کارگر آسیب میرسانند، مقررات زیستمحیطی نوید سلامتی و ایمنی را میدهند اما مشاغل را از بین میبرند، لیبرالها ادعا میکنند که تسامح را بسیار ارزشمند میدانند اما در عوض به دنبال ریشهکن کردن آزادی بیان بوسیله کدهای نزاکت سیاسی-Political correctness- خود هستند و ...)
در واقع، حتی طبقه سخت کوش یا "یقه آبیها" نیز ممکن است عمق ظلم و ستم خود را درک نکنند. دلیل این امر این است که آنها هنوز هم در قالب صورتبندیهای سنتی لیبرال فکر میکنند (به عنوان مثال، آنها تصور میکنند که مردم میتوانند از طریق اتحادیههای کارگری، یا از طریق روند انتخابات، یا با پذیرفتن نزاکت سیاسی، حوزههای خود را بهبود بخشند). بنابراین آگاهی کاذب، ستم و سیطره سیستماتیک "نخبگان" بر "آمریکاییهای واقعی" را پنهان میکند، اما "سیستم" کاملاً جعلی است.
ناآگاهی از واقعیت یا آگاهی کاذب، در ادبیات ترامپیسم، باور به اخبار جعلی (Fake News) نامیده میشود. تنها زمانی میتوان بر آگاهی کاذب غلبه کرد که افراد از طریق رسانههای جایگزین (مشابه آنچه حزب پیشتازان در عصر لنین کرد) آگاهی انقلابی جدیدی ایجاد کند و مکانیسمهای فرهنگی استبداد را افشا و نابود.
۳. بازسازی انقلابی جامعه
ترامپیسم می گوید طبقه مظلوم یا آمریکاییهای "واقعی" فقط از طریق آشوب اجتماعی میتوانند شرایط مادی خود را بهبود بخشند. نخبگان حاکم هر دو حزب بزرگ باید سرنگون شوند تا عصر طلایی جدید آغاز شود، دورهای که بازگشت به دوران طلایی از دست رفته نیز خواهد بود و مصداق عینی شعار اصلی ترامپ «عظمت را به آمریکا برگردانیم/ Make America Great Again» است.
از نبرد برای غلبه بر ستمگران با تعبیر "تخلیه باتلاق" یاد میشود. در حال حاضر یک جنگ داخلی ایدئولوژیک در جامعه آمریکا در جریان است. راش لیمبا که یک ترامپیست شناخته شده است میگوید: "مردم، من میخواهم به شما بگویم، این چهار ماه آینده جنگی واقعی در پیش خواهد بود، جنگی که مشابهش را تاکنون ندیدهایم." این جنگ ایدئولوژیک ممکن است به زودی به یک جنگ واقعی تبدیل شود، در آن زمان هیچ مصالحهای وجود ندارد و همه مجبور به انتخاب میان یکی از ۲ طرف ستمگران و یا ستمدیدگان خواهند شد. آمریکاییهای "واقعی" باید تا بُن دندان مسلح شوند، "در کنار" آماده بایستند و در زمان مناسب با حمله به قانونگذاران ایالتی که به صورت دموکراتیک انتخاب شده، اما سیاستمدارانی با فساد جبرانناپذیر هستند، قدرت را از چنگشان خارج کنند. در واقع، انقلاب ممکن است بر عهده ما باشد. مایکل فلین یکی دیگر از وفاداران سرسخت ترامپ به صراحت گفت که در پاسخ به "انتخابات به سرقت رفته"، ترامپ باید "یک شکل محدودی از حکومت نظامی اعلام کند، و قانون اساسی و کنترل غیرنظامی این انتخابات فدرال را موقتاً به حالت تعلیق درآورد". همه کسانی که "رئیس جمهور را از پشت خنجر زدهاند" -طبقه خائنین که فقط در اسم جمهوریخواه هستند- باید به خاطر خیانت و جنایات خود علیه "مردم" مجازات شوند. همانطور که شورشیان در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ در حالی که سالنهای کنگره را با هرچه در توان داشتند، تخریب میکردند، و شعار میدادند: "مایک پنس را به دار آویزید!"
۴. نابودی کامل تضادهای طبقاتی
هنگامی که پیشتازانی که صدای طبقه ستمدیده هستند، کنترل کامل دولت را بدست آورند (و آخرین تصرفات "دولت پنهان" را یک بار و برای همیشه نابود کنند)، ملت طلوع جدیدی از رونق بیسابقه و توان نظامی را تجربه میکنند. مالیات کاهش مییابد، بودجههای فدرال رشد میکند و بدهی ملی حذف میشود. و البته که همه اینها همزمان و به محض سرنگونی سیستم ستمگر رخ میدهند.
تنش های نژادی از بین خواهد رفت زیرا "MAGA مردم سیاه را دوست دارد" (MAGA: Make America Great Again). در عین حال بناهای یادبود کنفدراسیون نیز در برابر حمله اوباش مارکسیست محافظت میشوند. با تخلیه "باتلاق"، فساد و رانتخواهی کاهش مییابد. پولها از جیب دیپلماتها و لابیهای خارجی که اتاقهای هتلهایشان را رزرو میکنند، به امپراتوری تجارت خصوصی رئیسجمهور روانه میشود. این فساد نیست، هوشمندی است. طرح سوسیالیستی اوباماکر لغو و با یک طرح مراقبتهای بهداشتی جدید که همانطور که رئیس جمهور گفته است "بیمه برای همه" را ارائه میدهد، جایگزین خواهد شد. میلیونها مهاجر غیرقانونی اخراج خواهند شد. مهاجرت از سرزمینهای مسلمان ممنوع و از آزادی مذهبی محافظت میشود. یک دیوار عظیم در آن طرف مرز جنوبی ساخته خواهد شد و هیچ هزینهای برای مردم آمریکا ندارد. ارزشها و فضایل سنتی بازسازی خواهند شد. مردم خواهند فهمید که اگر رئیس جمهور در آستانه انتخابات ۲۰۱۶ به یک ستاره پورنوگرافی، پول کلانی به عنوان حقالسکوت پرداخت کرده، امری خصوصی است و عواقب عمومی ندارد. حزب حاکم به دلیل محبوبیت بسیار زیاد خود در نزد "مردم" در انتخاباتهای مکرر پیروز خواهد شد. تنها میلیونها رای تقلبی می توانند حزب "مردم" را شکست دهند. در ترامپیسم، همه تناقضات درونی تاریخ برطرف خواهد شد. آمریکا بارها و بارها عالی خواهد شد.
نحوه دستیابی به هیچیک از اینها مشخص نشده اما مطمئناً از هماکنون همه مارکسیستهای تاریخ به همراه مارکس و لنین و استالین و پوتین و متأخرین، دست در ددست ترامپیستها این دستاوردهای بزرگ در رستاخیز آمریکایی را ایستاده تشویق خواهند کرد.