ستایش جهل در جناح راست
به گزارش اقتصادنیوز؛ آدام سرور ، نویسنده سیاسی نشریه آتلانتیک در مطلبی برای نیویورکتایمز با عنوان «منطق بیرحمانه حزب جمهوریخواه، پیش و پس از ترامپ» نوشته است: دونالد ترامپ از هرآنچه که از قِبَل آن بهرهمند شده اما در خلق آن نقشی نداشته نیز ادعای اعتبار میکند و ایدئولوژی حاکم بر حزب جمهوری خواه یکی از آنهاست؛ سیاست بیرحمی و محرومسازی که به طریق استراتژیک از آمریکاییهای آسیبپذیر بهرهبرداری میکند و آنها را به عنوان تهدیدی موجودیتی نشان میدهد که اقدامات خشن و محرومسازی از حقوق در قبال آنها نه تنها توجیهپذیر بلکه شایسته تحسین است.
این رویکرد در سیاست های آمریکا سابقه طولانی دارد. ثابتقدمترین تهدید برای دموکراسی ما همیشه انگیزه رهبرانی بوده است که تلاش کردهاند نعمتهای آمریکا را به افراد معدودی محدود کنند. به همین دلیل است که جو بایدن، ترامپ را شکست داد، اما ترامپیسم از بین نرفت.
نوآوری اصلی آقای ترامپ این بود که به جمهوری خواهان نشان دهد که چقدر خوب میتوانند با چنین ایدهها و اقداماتی کنار بیایند؛ از تخریب خانواده های مهاجر و ممنوعیت سفر مسلمان گرفته تا تجلیل از جنایات جنگی و تحقیر مهاجران آفریقاییتبار، لاتین و اهالی کارائیب که به گفته ترامپ از کشورهای غرق در تباهی به آمریکا میآیند.
جمهوری خواهان حتی به شکست وی، با غیرت و جانفشانی پاسخ دادهاند، مجالس قانونگذاری ایالتی تحت کنترل جمهوریخواهان، حوزه هایی را هدف قرار داده اند که در رقابت با دموکراتها شکست خورده یا در آستانه شکست هستند.
منشأ امتیازهای انتخاباتی برای جمهوریخواهان
با این حال، مهمترین مورد برای دموکراسی ، قوانین انتخاباتی است که در راستای عایقبندی قدرت جمهوری خواهان در مقابل اکثریت گوناگون آمریکایی طراحی شده است، چراکه جمهوری خواهان با این ترس مواجه بودهاند که جمعیت متنوع آمریکایی از آنها حمایت نمیکند. تمرکز بر خصوصیات آقای ترامپ (که مسلماً تکان دهنده هستند)، منطق گسترده این استراتژی را پنهان کرده است.
پس از بیش از یک دهه که باراک اوباما و هیلاری کلینتون اهداف مثبتی را برای محافظهکارانی که از تغییر فرهنگ ترس داشتند، فراهم آوردند، رسانههای محافظهکار تلاش کردند رئیس جمهور سفیدپوست مسن که هر یکشنبه به کلیسا میرفت را به یک «شرور قانعکننده» تبدیل کنند.
آخرالزمان نزدیک است
با این وجود آخرالزمان نزدیک است و حزب جمهوریخواه با تهدید حضور فزاینده آمریکاییهایی که به زعم آنها لایق چیزهایی چون حق رأی نیستند، در صفهای رأی مواجه است.
در فاکس نیوز، مجریها هشدار میدهند که دموکراتها میخواهند "رای دهندگان فعلی" را با "رای دهندگان مطیعتر از جهان سوم" جایگزین کنند. در نشریاتی مانند نشنال ریویو ، ستون نویسان تلاش برای محرومیت از حق رأی در حوزه های انتخابیه لیبرال را به این دلیل گستاخانه توجیه میکنند که "اگر این حق رای توسط افراد ناآگاه و بیسواد استفاده نشود، بسیار بهتر خواهد بود".
تحت چنین ایدئولوژیهایی، سلب حقوق اساسی از برخی آمریکایی ها نه تنها کار اشتباهی نیست بلکه قابل ستایش است ، زیرا چنین افرادی غاصب هستند.
سرنخ نگاه نژادپرستانه جناح راست
منشأ این سیاست را می توان پس از جنگ داخلی یافت، زمانی که جمهوری خواهان رادیکالتر سعی در ایجاد دموکراسی چند نژادی از خاکستر کنفدراسیون داشتند. اما وقتی سفیدپوستان جنوب، سیاه پوستان رهایی یافته را از حق رای محروم کردند چراکه نیازی به جلب رای آنها یا احترام به حقوق آنها نداشتند، این تلاشها نابود شد.
بنیانگذاران، حمایت از بردهداری را در قانون اساسی با ظرافت خاصی جاسازی کرده بودند، اما تنها پس از جنگ لغو بردهداری بود که طی آنچه اریک فونر مورخ «بنیانگذاری دوم» مینامد، شهروندی غیرنژادی امکان پذیر شد.
کنفدراسیونیهای سابق در ساختن یک امپراتوری بردهداری شکست خورده بودند، اما آنها نابودی دولتمرد سفیدپوست را برنتافتند. همانطور که ژنرال سابق کنفدراسیون و سناتور شش دوره ای متعلق به آلاباما جان تی مورگان در سال 1890 نوشت ، «حاکمیت دموکراتیک آمریکا به رأی دهندگانی که واجد شرایط نبودند و مردم سیاه پوستی که متهم به نفرت و بدخواهی نسبت به صاحبان قبلی خود هستند و فقط با مشارکت خود دموکراسی را نابود میکنند، اعطاء شد». در واقع محرومیت آنها از حق رای عملی برای دفاع از خود بود که از دموکراسی مد نظر آنها در مقابل "سلطه سیاه" محافظت می کرد.
حزب دموکرات وقت و متحدان شبه نظامی حزب برای استفاده از قدرت آنطور که می خواستند ، بدون نیاز به جلب رای سیاه پوستان، نظریه آزادی و دموکراسی را با فرض محرومیت در پیش گرفتند. چنین سیاستی باید دائماً برج و باروها را بین حقیران و بلند مرتبه ها حفظ کند. این امر مستلزم اعمال ظالمانه تازهای است، تا جایگاه مناسب همه را یادآوری و توجیه کند.
همانطور که سی ون وودوارد مورخ نوشت، سالها پس از پایان دوره بازسازی ، دموکراتهای جنوبی درگیر "تبلیغات فشرده برتری و سلطه سفید و شوونیسم نژادی" برای پاکسازی سیاه پوستان از سیاست برای همیشه، اتحاد های در حال ظهور بین کارگران سفید و سیاه درهمشکستند. این یک فرصت طلبی بی رحمانه بود ، اما در عین حال جامعه ای را که با خط رنگی تعریف شده بود جعل، و جامعه ای را که ممکن بود از آن فراتر رفته باشد، نابود کرد.
جمهوریخواهان رادیکال معتقد بودند که این حکم نهایی دفاع از برتری سفیدپوستان خواهد بود. عکس این قضیه نیز صادق بود: رای دهندگان سیاه پوست که از این دیوار دفاعی جدا شده بودند ، خلع سلاح شدند. بدون آرای سیاهان حزب لینکلن دیگر انگیزه ای برای دفاع از حقوق سیاهان نداشت.
جمهوری خواهان معاصر نسبت به دموکراتهای دوران بازسازی بسیار کمتر خشن و نژادپرست هستند. اما با این وجود آنها همان منطق سیاسی را اتخاذ کرده اند که پیروزی های حزب رقیب را نامشروع دانسته و ادعا میکنند با تقلب، فریب و یا حمایت رای دهندگان نادانیکه واقعاً آمریکایی نیستند این پیروزی حاصل شده است.
تصادفی نیست که روی کار آمدن آقای اوباما با ادای احترام به تمام فصول مشترک ایالت های قرمز و آبی آغاز شد و آقای ترامپ با گفتن اینکه آقای اوباما در کنیا متولد شده است، کار خود را آغاز کرد.
در این محیط ، نشان دادن اقلیت های مذهبی و قومی به عنوان تروریست ، جنایتکار و مهاجم، یک ابزار سیاسی موثر برای درهم شکستن رقبا و همچنین برای پرورش جامعه ای است که تصور می کند همشهریان غیرسفیدپوستش به عنوان یک تهدی ، تلاش می کنند برای خارجی های مقیم را جایگزین آمریکایی های "واقعی" کنند. برای کسانی که چنین اعتقادی را دارند ، نقض حق رای ، به حاشیه راندن و سلب مالکیت از افرادی که مطمئن هستید می خواهند شما را نابود کنند، نقض اصول آمریکایی یا دموکراتیک نیست. حتی در حالی که جمهوری خواهان به دنبال مهندسی قوانین انتخابات ایالتی و محلی به نفع خود هستند ، ادعا می کنند که قصد دارند از انتخابات در مقابل دموکرات هایی که می خواهند تقلب کنند، محافظت نمایند.
اهمیت نهایی دوران ترامپ در تاریخ آمریکا هنوز در حال نوشتن است. اگر دموکرات ها نتوانند در مقابل تلاش های جمهوری خواهان برای عایق بندی قدرت خود در مقابل اکثریت رأی دهندگان اقدام عملی کنند، به زودی خود را در تلاش برای رقابتی بیش از پیش نابرابر خواهند یافت که ممکن است به رغم داشتن حمایت اکثریت آمریکایی ها امکان رسیدن به قدرت را نیابند.
ستایش جهل در جناح راست
در مطلبی دیگر، پُل کروگمن، ستون نویس برجسته نیویورکتایمز، مشخصه دیگری از جناح راست آمریکا را عیان کرده است؛ ستایش جهل. کروگمن در این مقاله خود نوشته است:
«من چند روز پیش در مورد چگونگی تبدیل شدن جهل -جهل در مورد تاریخ ، در مورد علم ، در مورد اقتصاد و موارد دیگر- به عنوان یک ارزش اصلی محافظه کارانه نوشتم. این اعتلای جهل به طور طبیعی همراه با بی اعتنایی به تخصص است: اکثر قریب به اتفاق دانشمندان ممکن است موافق باشند که انتشار گازهای گلخانه ای باعث گرم شدن کره زمین می شود. اما «هی! همه اینها فقط یک حقه بزرگ است».
صبر کنید، موارد بیشتری وجود دارد. در جناح راست ، تخصص فقط بی ارزش تلقی نیست بلکه به عنوان اصلی برای رد صلاحیت ارزیابی می شود. افرادی که از دانش واقعی حوزه سیاست برخوردار هستند –و قطعاً افرادی که دارای هر نوع شهرت حرفه ای هستند- اغلب از نقشآفرینی در شکل گیری سیاست میشوند. اولویت با بی کفایتی کاملاً خیرهسرانه است.
سناریوی کابوس
من در حال حاضر "سناریوی کابوس" گزارشی از یاسمین ابوطالب و دامیان پالتا از سوءاستفاده فاجعه بار دولت ترامپ در مورد ویروس کرونا را می خوانم. بیشتر آنچه آنها گزارش می دهند در رده "فضاحتبار اما غیرتعجبآور است" قرار می گیرند. با این حال ، چیزی که من در مورد آن نمی دانستم نقش تخریبی ویژهای بود که «استفان مور»، یک مشاور اقتصادی بیرونی بازی کرد.
بر اساس این گزارش، این استفان مور بود که تنها چند روز پس از قرنطینه آمریکا به دفتر دونالد ترامپ وارد شد و خواستار بازگشایی تا عید پاک شد. در حالی که رفع فوری محدودیت های همه گیری اتفاق نیفتاد ، اصرار روزافزون ترامپ مبنی بر این که بیماری همه گیر مسئله مهمی نیست ، الهام بخش اعتراضات خشن علیه فاصله اجتماعی و ماسک پوشیدن شد، و این یک فاجعه در بهداشت عمومی بود که تاکنون ۶۰۰ هزار آمریکایی را به کام مرگ کشانده است. و البته 95 درصد مرگ و میرها پس از عید پاک 2020 بوده است.
ناگفته نماند که مور متخصص اپیدمیولوژی نیست. اما او همچنین یک متخصص اقتصاد نیست. در واقع ، او در بین بسیاری از اقتصاددانان بهخاطر اشتباهاتش تقریباً در همه چیز شهرت دارد. منظور من این نیست که او پیش بینی های بدی انجام داده است، این برای همه اتفاق می افتد (اگرچه بعضی از ما وقتی اشتباه کردیم این را می پذیریم و سعی می کنیم از اشتباهات خود درس بگیریم).
منظور من این است که برای مور اتفاق غیرمعمولی است که حقایق را بداند یا حتی موفق شود در مجاورت حقیقت واقع شود. به عنوان مثال ، در سال 2014 مور با انتشار مقالهای تند به اثرات کاهش مالیات پرداخت که در آن هر عدد اصلی نادرست بود. او ادعاهایی راجع به رشد شغل برای سالهای خاص داشت، اما اعدادی از سالهای مختلف ارائه داد و حتی این اعداد اشتباه را همراه با اشتباه بیان کرد. مثال دیگر: در سال 2015 او حملهای رسانهای به اوباماکر ترتیب داد که در آن تمام ادعاهای اصلی اشتباه بود.
با این وجود در محافل راست گرا مور اعتبار دارد؛ به عنوان عضوی از هیئت تحریریه وال استریت ژورنال خدمت می کند ، اقتصاددان ارشد بنیاد هریتیج می شود و موارد دیگر. ترامپ سعی کرد او را به عضویت شورای حکام فدرال رزرو منصوب کند و اگر مور به دلیل کوتاهی در پرداخت نفقه فرزند در دادگاه مورد محکومیت قرار نمی گرفت ، شاید موفق می شد.
بگذریم. در آنجا او در یک لحظه مهم در بحران پاندمی، مور از ترامپ خواست تا فوریت های پزشکی را نادیده بگیرد و جان آمریکایی ها را به خطر بیندازد. آنچه در مورد داستان مور عجیب است (نیازی به گفتن نیست که ترامپ قبلاً تصمیم به انتصاب لاری کودلو -که به دلیل اشتباهاتش مشهور است- به عنوان عالی ترین مقام اقتصادی دولتش، گرفته بود، اما بهرحال تعداد کمی از اقتصاددانان از نظر فنی دارای مهارتی هستند که مشتاق خدمت به جمهوریخواهان باشند.
مانند هر موضوع آکادمیک، اقتصاد متمایل به دموکراتها است (اما کمتر از بسیاری از رشته ها). برخی از این اقتصاددانان مایلند در تلاش برای اثبات وفاداری خود ، خود را تحقیر کنند، مانند توماس فیلیپسون ، استاد دانشگاه شیکاگو که در شورای مشاوران اقتصادی ترامپ خدمت می کرد و ادعا کرد که ترامپ دارای غرایز اقتصادی است که "هم تراز با بسیاری از اقتصاددانان نوبل بگیر" است.
با توجه به گفته خود فیلیپسون ، تقریباً هیچ کس توصیه او را عمل نکرده است. و به طور کلی ، جناح راست ایالات متحده - نه تنها ترامپیست ها بلکه کل جنبش راست- به هرکسی که صلاحیت وی از شهرت حرفه ای مستقل او ناشی شده باشد، بی اعتماد است. به هر حال ، شما هرگز نمی دانید که چه کسی ممکن است موضع اصولی بگیرد.
من در گذشته نوشته ام که جمهوریخواهان مدرن نمی خواهند از اقتصاددانان جدی و هرگونه سیاست مورد نظر آنها ، چیزی بشنوند. شارلاتان هایی را ترجیح می دهد ، که جنس خودشان هستند. «و معلوم شد که در مورد مسائل اپیدمیولوژی نیز همین رویکرد وجود دارد.
تملق فداکارانه دبورا بیرکس برای نجات مردم
نفرت راست از دکتر آنتونی فاوچی داستانی آشنا است. با این حال ، بیشتر گزارش"سناریوی کابوس" به دنبال حماسه دکتر دبورا بیرکس، یک متخصص بهداشت عمومی باتجربه است که در راس گروه ویژه ویروس کرونا در دولت ترامپ قرار گرفت.
خانم بیرکس در مواجهه با حماقت ترامپ در مقابل خطراتی که پاندمی برای جان مردم داشت، به تملق و چاپلوسی شرم آور (و البته فداکارانه) متوسل شد تا بتواند ترامپ را وادار کند که با مسئولیت پذیری عمل کند. در بیشتر موارد ، او شکست خورد.
به نظر واضح است که محفل داخلی ترامپ هرگز به او اعتماد نکردند. زیرا او دانش و شهرتی برای دفاع از دانش خود داشت. و اغلب نظرات او را به نفع جهل قابل اعتماد سیاسی در جناح راست نادیده گرفتند.
خب چطور به اینجا رسیدیم؟ چگونه یکی از دو حزب سیاسی مهم ما نه تنها برای رد دموکراسی، بلکه برای گرامیداشت جهل و نادیده گرفتن صلاحیت از هر نوع، اقدام می کند؟»