دولت وبری یا ائتلاف جنگسالاران؟
به گزارش اقتصادنیوز، سقوط کابل در شرایطی که نیروهای آمریکایی هنوز به طور کامل این شهر را ترک نکرده بودند، نه تنها تحلیلگران امور را به حیرت انداخت، بلکه مایه شگفتی سیاستمداران و دولتمداران واشینگتن شده است. بررسی اخیر رویترز از مکالمات اخیر میان اشرف غنی و جو بایدن دلالت بر آن دارد که در مخیله آنها نیز نمی گنجید که گردش حوادث بدین ترتیبی خواهد بود که در اندک زمانی پس از آن رخ داد. در این شرایط تحلیلگران و کارشناسان سیاسی نحوه خروج آمریکا از افعانستان را مورد بررسی خود قرار داده و عموما دولت بایدن را در این زمینه سرزنش می کنند.
با این حال، سقوط کابل تنها مسئله ترک خاک افغانستان را هدف تحلیل ها و نقدها قرار نداده، بلکه ارزیابی بیست سال اشغال خاک افغانستان تحت پروژه هایی که اهدافی از مبارزه با تروریسم تا ملت سازی و دولت سازی را شامل می شد را به میان آورده است. به همین بهانه فرانسیس فوکویاما، تحلیلگر و نظریه پرداز برجسته سیاسی و استاد دانشگاه جانز هاپکینز با انتشار یادداشت هایی در دو بخش در وبگاه تحلیلی امریکن پرپس، ضمن نقد تحلیل های متداول، مدعیست که هنوز برای قضاوت و ارزیابی در این مورد زود است.
دکترین حفظ فاصله مناسب
فوکویاما در بخش اول از این یادداشت با عنوان «فقدان رعایت فاصله مناسب»، می نویسد: سرعت حرکت طالبان به سوی کابل و سقوط دولت تحت حمایت ایالات متحده باورنکردنی بود. تحلیل همه رویدادهای در حال وقوع نیاز به زمان دارد. در حال حاضر جنایت و تجاوز آغاز شده و اعضای دولت بایدن هم معترفند از سقوط ناگهانی دولت افغانستان غافلگیر شدهاند.
باید به یاد داشت دستکم دو سال طول کشید تا دولت ویتنام جنوبی پس از «ویتنامی شدن» و خروج ایالات متحده از این مخمصه سقوط کرد: حفظ «فاصلهی مناسبِ» هنری کیسینجر، به دنبال کاستن از لطمه به اعتبار و پرستیژ آمریکا بود. اما در افغانستان، طالبان اجازه رعایت چنین فاصلهای را نداد و عدم پیشبینی درست دولت از این امر، یک شکست مفتضحانه واقعی را به بار آورد. اکنون هزاران افغان که در راه مدرنسازی کشورشان با ایالات متحده همکاری میکردند، در آنجا گرفتار شده و ممکن است به دلیل سوءمدیریت و برنامهریزی نامناسب، هدف انتقامجویی وحشتناکی قرار گیرند.
فروپاشی قریبالوقوع
تصور من بر اینست که قضاوت در مورد تصمیم نهایی مبنی بر خروج هنوز زود است. برخی از افراد همچون مکمستر استدلال میکنند ایالات متحده میتوانست به طور نامحدود به حضورش ادامه دهد. تا این اواخر حضور نیروهای آمریکایی به سههزار نفر نظامی و تعدادی پیمانکار تقلیل پیدا کرده بود. طی سه سال گذشته تلفات بسیار کم بوده و برای مدت طولانی تامین هزینههای مالی میتوانست ادامه یابد. از سوی دیگر، ارتش ملی افغانستان پیش از تصمیم خروج بایدن از این کشور، در حال واگذاری شهرها به طالبان بود و به طور فزایندهای متحمل تلفات انسانی بود. به باور من، بایدن بدون آنکه صراحتا بیان کند، از این بابت آگاه بود که فروپاشی دیر یا زود اتفاق میافتد و در شرایطی که این امر قریبالوقوع به نظر میرسید، باز وسوسه میشدیم که موج تازهای از نیروها و پول را به آنجا گسیل کنیم.
خطا در دولتسازی
با اینکه انکارکردنی نیست در کوتاهمدت اشتباهاتی رخ داده، اما مسئولیت نهایی وضعیت کنونی بیشتر بر عهده گذشته است؛ و این مسئله دستکم به کنفرانس بن -که مدت کوتاهی پس از شکست طالبان در سال 2001 برگزار شد- باز میگردد. بسیاری از مردم دولت آمریکا را بابت تلاش برای ایجاد دموکراسی مدرن در افغانستان سرزنش میکنند. اما در وهله نخست، مشکل اساسی در تصمیم اولیه مبنی بر ایجاد دولت در افغانستان نهفته بود -یعنی یک دولت وبری که خواهان انحصار زور و قدرت مشروع در قلمرو مشخصی بود. البته [در مقابل این گزینه] آلترناتیو دیگری نیز وجود داشت: تامین ثبات کشور از طریق ائتلاف میان جنگسالاران محلی و شبهنظامیان قبیلهای. این امر با محوریت ائتلاف شمال -که متحد اصلی ایالات متحده علیه طالبان بودند و گروههای قومی افغانستان را برای دفاع از خود سازماندهی میکرد- محقق میشد.
ایجاد ائتلاف میان جنگسالاران از زاویه هنجارهای غربی شایسته نمینمود، اما ممکن بود نسبت به دولت متمرکزی که ایالات متحده سعی در ایجاد آن داشت، ثبات و انعطافپذیری بیشتری داشته باشد. از نکات قابل توجه در مورد فروپاشی اخیر دولت در افغانستان این است که این روند این بار از شمال -و نه از جنوب پشتوننشین- آغاز شد. اگر چه هنوز فرماندهان اهل شمالی چون عبدالرشید دوستم و عطا محمد نور حاضرند، اما شبهنظامیان آنها حتی در قامت سایه ائتلاف قدیمی شمال به رهبری احمدشاه مسعود هم ظاهر نشدند و به سرعت قافیه را واگذار کردند. اینکه چگونه و چرا جریان ماجرا به این شکل پیش رفت یکی از سوالاتی است که باید به آن پاسخ دهیم.
سردرگمی در شرایط بیدولتی
افغانستان نقش مهمی در رشد فکری من ایفا کرد. پس از مداخله آمریکا در آنجا در سال 2001 و حمله به عراق در سال 2003 ، ایالات متحده هدایت دو کشوری را بر عهده داشت که دولتهای آنها به طور کامل فروپاشیده بود. برای من جالب بود که دانش علوم سیاسی معاصر عملا حرفی برای گفتن در مورد چگونگی ایجاد دولتها در چنین شرایط آشفتهای نداشت. تمام تمرکز این رشته بر وجود دولتها فرض میشد و گرایش «انتخاب عقلایی» در این رشته مشکل اصلی سیاست را محدود کردن و کنترل دولت -به جای ایجاد و تقویت آن- میدانست. من دریافتم که هیچ دیدگاهی در مورد چگونگی به وجود آمدن و تاسیس دولت ندارم و اهمیت استقرار دولت را در آثار خود بسیار نادیده گرفته بودم. این مسئله منجر به انتشار مجموعهای از کتابها، از جمله «دولتسازی»، «ملتسازی»، «آمریکا بر سر چهارراه» و سرانجام «ریشههای نظم سیاسی» شد، که در آن پرونده تشکیل دولت را از منظر تاریخی بررسی کردم.
در ادامه و در نزدیکی بیستمین سالگرد 11 سپتامبر به این موضوعات باز خواهم گشت، اما در حال حاضر توجه ما باید بر وضعیت ناامیدکننده افغانستانیهایی متمرکز باشد که امیدوار بودند در کشوری مدرن تر زندگی کنند، اما اکنون به دام مخمصه هولناکی افتادهاند و خطر بزرگی آنها را تهدید میکند.
حقیقتی پیچیدهتر از دیدگاه مفسران
فوکویاما در بخش دوم این یادداشت با عنوان «واپسنگری ۲۰/۲۰» که در آستانه بیستمین سالگرد حادثه یازده سپتامبر منتشر شده، مینویسد: باید اعتراف کنم من از بسیاری از کارشناسان بابت وقوع حوادث وحشتناکی که منجر به تصرف افغانستان توسط طالبان شد خشمگینم. موارد زیادی در این باب وجود دارد، به ویژه عدم پیشبینی و برنامهریزی صحیح دولت بایدن در مورد سقوط سریع دولت، و تلاش شخصِ بایدن برای سرزنش دیگران -از جمله خود افغانها- در ایجاد چنین خسران فضاحتباری. اما بسیاری مفسران هستند که طی بیست سال گذشته بیش از پنج دقیقه به فکر افغانستان نبودهاند و اکنون مدعیند که تمام تلاش آمریکا برای ایجاد ثبات در این کشور به شکلی بدیهی از همان ابتدا محکوم به شکست بوده، و یا اینکه دولتهای پیدرپی آگاه بودند که این پروژهای ناکام است ولی به راحتی در مورد عاقبت کار به مردم آمریکا دروغ گفتند.
اما طبق معمول، حقیقت بسیار پیچیدهتر از این بود. اگر ایالات متحده از هزینههای خود کاسته و خیلی زودتر تصمیم به عقبنشینی میگرفت، احتمالا باز هم شاهد صحنههای بسیار مشابه متحدان وحشتزده افغان و جنایات طالبان بودیم. من تصور نمیکنم مقامات آمریکایی هیچگاه خود را پیرامون موفقیت دولت افغانستان فریب داده، یا به گفته مورین دوود، اعتقاد داشتند که آن را مبدل به دموکراسی جفرسونی کنند. مشکل از ابتدا این بود که همیشه آلترناتیوهای مداخله طولانیمدت، بدتر به نظر میرسید.
اهداف ساده برای سیاست خارجی: حکمرانی خوب
پیش از این ادعا کردم اشتباه اصلی آمریکا احتمالا در حین کنفرانس بن و لویه جرگه قانون اساسی که پس از شکست طالبان در سال 2001 برگزار شد، رخ داد و در آن تصمیم گرفته شد که دولتی متمرکز در افغانستان تشکیل شود. اما مادام آلترناتیوی هم برای آن وجود داشت: واگذاری قدرت به ائتلافی از جنگسالاران افغان و شبهنظامیان قومی و قبیلهای یا قومی، از جمله ائتلاف شمال که در شکست طالبان یاریگر بودند. در سال 2010 در دانشگاه استنفورد سمینار غیررسمی با موضوع دولت سازی برگزار شد که در آن استیو کراسنر و کارل ایکنبری (فرمانده سابق نیروهای بین المللی ناتو و سپس سفیر در افغانستان) گزارشی را به آکادمی علوم و هنرهای آمریکا ارائه می کردند که توصیه میکرد اهداف سادهتری برای سیاست خارجی آمریکا در قالب آنچه «حکمرانی خوب» مینامیدند، تعیین شود.
از نگاه آنها تمرکز بر حکمرانی خوب به اندازه کافی حافظ منافع ملی ایالات متحده است و از اهداف بلندپروازانه دولتسازی و دموکراسیسازی اجتناب میکند. در مورد افغانستان، این به معنای حمایت از فرماندهان بومی بود که در تقابل با القاعده و دیگر گروههای تروریستی قرار دارند. بدین ترتیب ممکن است ائتلاف جنگسالاران باثباتتر و مستحکمتر از یک دولت مرکزی در افغانستان باشد. با این حال ائتلاف قدیمی شمال -همچون چند گروه شبهنظامی دیگر در سایر مناطق کشور- به نفع ارتش ملی تحت حمایت ایالات متحده افغانستان منحل شدند.
مخاطرات گزینه ائتلاف میان جنگسالاران
از سوی دیگر، ما نباید از این بابت نگران باشیم که آیا این پیشنهاد یک آلترناتیو خوب بود. ائتلاف جنگسالاران به احتمال زیاد در طول زمان پایدار نمیماند. محتملا بسیاری از شبهنظامیان محلی افغانستان وقت خود را صرف نبرد با یکدیگر میکردند و حتی برای این کار با طالبان متحد می.شدند. در این صورت طالبان که به مخفیگاههای خود در پاکستان پناه برده بودند، احتمالا با سهولت بیشتری در قالب یک حکومت غیر متمرکز میتوانستند وارد کشور شوند.
بنابراین، به همان اندازه، گزینه «حکمرانی خوب» هم به عنوان یک استراتژی مناسب خریدار نداشت. این گزینه مستلزم حمایت از گروههایی است که در نقض فاحش حقوق بشر دست داشته و نسبت به اهدافی چون توانمندسازی زنان، مبارزه با قاچاق مواد مخدر و ایجاد نهادهایی برای تحقق حاکمیت قانون که حقوق اقلیتها را تضمین کند، بیگانه هستند. منتقدان پروژه دولتسازی به درستی به فساد به عنوان عامل اصلی تضعیف اقتدار دولتهای کرزی و غنی اشاره میکنند. اما وابستگی به فرماندهان جنگجو مستلزم چشم بستن بر روی سطوح بالاتری از فساد است.
امیدها به دولتسازی
امروز منتقدان با اطمینان ادعا میکنند که از همان ابتدا مشخص بود که پروژه دولتسازی در افغانستان پروژهای شکست خورده خواهد بود. اما من با اطمینان میگویم در سالهای اولیه پس از حملات 11 سپتامبر این مسئله تا بدین حد روشن نبود. بسیاری از گروههای افغان در طول جنگ داخلی و رژیم طالبان متحمل آسیبهای زیادی شده بودند و از تشکیل یک دولت متمرکز قوی برای غلبه بر پاره پاره شدن قومی این کشور حمایت میکردند.
در زمان آخرین شاه این کشور -ظاهرشاه- دولتی چنددههای بر افغانستان حاکم بود. اگر چه دولت از حداقل حاکمیت برخوردار بود و بر اساس نوعی توافق و رضایت اقوام و قبایل محلی پابرجا بود، اما تا زمان کودتای محمدداوودخان در سال 1973 و متعاقب آن قبضه قدرت توسط حزب دموکراتیک خلق افغانستان، مشروعیت کافی برای حفظ یکپارچگی کشور را داشت.
زمان برای قضاوت زود است
بیست سال تلاش ایالات متحده و دولت ناتو ممکن است پیامدهای بسیار وسیعتری از آنچه امروز به نظر میرسد در پی داشته باشد. جامعه افغانستان، در نتیجه صرف منابع عظیم مادی و انسانی در این کشور، به طرز چشمگیری دگرگون شده است. جمعیت کابل پس از سال 2001 از پانصدهزار نفر به بیش از سه میلیون نفر رسیده است. محصلان ابتدایی از 1 به 9.2 میلیون نفر رسیده که 37 درصد آنها زن بودند. کشوری که طالبان امروز بر آن تسلط دارد، با اقتصادی بزرگتر و پیچیدهتر و نیازهای اداری گستردهاس، بسیار متفاوتتر از کشوری است که در دهه 1990 بر آن حاکم بود، و اداره آن بسیار دشوار خواهد بود. هنوز مشخص نیست که آیا طالبان قادر به حکومت بر کشور خواهد بود یا نه، به ویژه که دستش از منابع کمکهای خارجی هم کوتاه خواهد بود.
همانطور که پیش از این اشاره شد، هنوز مشخص نیست که آیا خروج از افعانستان تصمیم درستی بوده یا نه. کسانی که از ماندن نامحدود در آنجا حمایت میکنند، از «دو برابر شدن» نیروها دفاع نمیکنند، بلکه آنها از حضور حداقلی -در سطح سالهای اخیر- حمایت میکنند. اگر چه این ایدهای چالش برانگیز است، لکن دستکم از خونریزیهای احتمالی جلوگیری می کرد. اما از سوی دیگر، محتملا این حضور حداقلی پایدار نبوده و ما را مجبور میکرد که در آینده -همانند دوره اوباما در موج سال 2010- تصمیمی مبنی بر «دو برابر شدن» نیروها بگیریم. به اعتقاد من، در این مرحله -به خلاف اکثر صاحب نظرانی که در روزهای گذشته به شکل فوری در مورد این موضوع به اظهار نظر پرداختهاند- من اطلاعات کافی برای قضاوت قطعی در این زمینه در اختیار ندارم.