شبی که بنیصدر در گاوصندوق بانک ملی خوابید
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از فارس، ابوالحسن بنیصدر صبح روز شنبه (۱۷ مهرماه) در بیمارستان سالپتریه پاریس مُرد. او اولین رئیسجمهور تاریخ ایران بود که در اول تیرماه سال ۱۳۶۰ به دلیل همکاری با گروهک منافقین و کارشکنیهایش در دفاع مقدس با رأی مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت او، از ریاستجمهوری عزل شد. بنیصدر چندی بعد در پوشش زنانه به همراه مسعود رجوی سرکرده سازمان مجاهدین به فرانسه گریخت و مورد استقبال برخی سران وابسته به رژیم پهلوی قرار گرفت. او در این سالها در فرانسه به همکاری با اپوزیسیون علیه مردم ایران مشغول بود.
بنیصدر در گاو صندوق خوابید!
آنچه در ادامه میخوانید روایت سردار مرتضی قربانی از تفرقهافکنی و خیانتهای بنیصدر است که امیر رزاقزاده در کتاب «در مسیر پیروزی» به رشته تحریر در آورده است:
بنیصدر یک ماه بعد از عملیات کوی ذوالفقاری به آبادان آمد. او ایدئولوژی خاصی داشت و یک خائن تمامعیار بود. در عملیات کوی ذوالفقاری با اینکه ارتش، سپاه و فدائیان اسلام هر کدام یک گروهان داشتند، نامی از مردم و سپاه برده نشد و اصلاً آنها را عددی حساب نکردند.
او نامی از سپاه نمیبرد و میخواست تمام کارها و عملیات را به نام ارتش تمام کند. این کار او به وحدت و انسجام بین نیروهای مسلح ضربه میزد و ظلم در حق آنهایی بود که اینجا شهید شده و فداکاری کرده بودند. سرهنگ کهتری میگفت خود بنیصدر صریح به من گفته است که حق نداری مهمات، آذوقه، امکانات و سلاح به سپاه بدهی و اگر این کارها را بکنی محاکمهات میکنم.
روز بعدش بنیصدر به جاده ماهشهر، مقابل ایرانگاز آمد. نزدیک ظهر بود که دیدیم سرهنگ شکرریز و یک سرهنگ دیگر در گرمای شدید آفتاب، زیر لولهها نشستهاند. بعد دیدم بنیصدر آنجاست و یکی ـ دو محافظش هم زیر لوله نشستهاند. آقای شکرریز من را به بنیصدر معرفی کرد. بنیصدر هم با من احوالپرسی کرد. میخواست به خطمان بیاید، ولی، چون در چهارصدمتری دشمن بودیم، نیامد.
به من گفت: شما اینجا چه کار میکنید؟ گفتم اینجا خط پدافندی داریم. بعد نگذاشتم حرفش را بزند و گفتم چرا مهمات و تسلیحات به ما نمیدهی؟ چرا چیزی به ما نمیدهی؟ خلاصه با او جروبحث کردم که یک مقدار جا خورد و ترسید. گفت: ما در تدارک عملیات گستردهای مثل عملیاتهای ساسانیان هستیم. میدانی چطوری میجنگیدند؟ آنها دشمن را داخل میکشیدند و بعد به او حمله میکردند و همه نیروهایش را از بین میبردند. ما هم میخواهیم دشمن را به داخل بکشیم و بعد محاصرهاش کنیم.
گفتم: میخواهی کدام دشمن را محاصره کنی؟! دشمن را در کجا میخواهی محاصره کنی؟! ما اینجا خانه به خانه به عراقیها تیراندازی کردیم و شبانهروزی با آنها جنگیدیم تا متوقفشان کردیم. اگر اینجا شهید نمیدادیم که دشمن الان اهواز را هم گرفته بود. اگر عراق اهواز را بگیرد، دیگر باباجانت هم نمیتواند بیاید آن را پس بگیرد. بنیصدر به من گفت: تو یک مقدار کلهات بوی قورمهسبزی میدهد. روز بعد سرهنگ اقاربپرست را دیدم و به او گفتم بنیصدر کجا رفت؟ گفت: دیشب حالش به هم خورد. به او سرم زدیم و دارو دادیم و بعد در گاوصندوق بانک ملی آبادان او را خواباندیم.