رفاه در زمان شاه؛ از واقعیت تا پروپاگاندا
به گزارش اقتصادنیوز در این گزارش آمده است: یادش بخیر دوره ارزانی و فراوانی بود، پنج شاهی میدادی هفت تا تخممرغ میگرفتی! روغن سیری سه شاهی بود با صد دینار یک نان سنگک برشته خشخاشی میدادند، به درازی آدم توی «سرتخت بربریها» یک خانه بیرونی و اندرونی ماهی 15 زار و سه شاهی پول کرایه میگرفت (توپ مروارید- صادق هدایت 1326).
نوشته بالا، مکالمهای روزمره میان دو شهروند تهرانی در دوران پس از قاجار است که با وجود برخی تحولات در سالها بعد کماکان ارزشهای سیاسی حکمرانی را در قیمت تخممرغ و روغن ارزیابی میکنند و خواهان بازگشت به دوران قاجار هستند. این مسئله برای نسل ما نیز بسیار آشناست و در کوچه و خیابان با شهروندانی برخورد کردهایم که تفاوت قیمت گوشت و مرغ و خانه و ماشین را با حداقل 45 سال پیش از خود و در قالب حکومت پهلوی مقایسه میکنند و در آخر به این نتیجه میرسند که خدا فلانی را بیامرزد! چرا؟ چون ماشین ارزانتر بود و در این لحظه آن فرد بدون درنظرگیری تمامی پیشینه مبارزاتی و تاریخی یک ملت، حکمی کوچهبازاری صادر میکند.
بخش دیگری از شهروندان نیز این مقایسه را با توجه به مدرنشدن صنعت و ورود تکنولوژی در دهههای 40 و 50 ارزیابی میکنند که عمده این ادعا نیز بر اساس شنیدههای خانوادگی و خیابانی است؛ درحالیکه اگر این مؤلفه غلط را عامل مقایسه در نظر بگیریم، نمونههای متناقض تاریخی نیز برای آن وجود دارد. بهعنوان مثال تلفن، تلگراف، اتومبیل، ماشین چاپ، سینما، دستگاه ضبط صدا، مولد برق و... همه در زمان حکومت قاجار وارد ایران شدهاند، اما آیا میتوان در قضاوت تاریخی گفت قاجاریه سلسله خوب، مدرن و مورد حمایت مردم بوده است؟ مسئله اینجاست که ورود تکنولوژی و به طور کلی دستاوردهای علمی بشری به کشورهای مختلف چندان هم به نوع حکومتهای آنها ارتباط ندارد و حکومتها صرفا در دو قالب تسهیلگر و محدودگر در این زمینه کارکرد دارند؛ در نتیجه نمیتوان امروزه نیز این ادعا را کرد که ورود اینترنت و تلفن همراه هوشمند یک افتخار ملی و مختص یک دولت یا حکومت است، بلکه ورود این فصل تکنولوژی یک اتفاق طبیعی در هر جامعهای است؛ اما پس از ورود آن دولتها میتوانند نقش خود را بازی کنند. کشوری مانند کرهشمالی اینترنت را محدود میکند، کشوری نیز مانند آلمان به رشد کیفیت آن کمک میکند؛ اما در هر دو کشور با وجود همه تضادها اینترنت وجود دارد! حالا برگردیم به پیش از انقلاب؛ ورود صنایع ماشینسازی و دیگر صنایع در کشور و هرگونه دستگاه و تجهیزات مدرن که در زندگی مردم رخنه کرده باشد، مانند تلویزیون، عامل سنجش کیفیت میان دو حکومت نیست و حکومتها نیز به نسبت شرایطشان نیازمند این تکنولوژی هستند، وگرنه اهمیت ورود مولدهای برق توسط ناصرالدینشاه مسلما امر مهمتری نسبت به ورود هر وسیله دیگری است؛ اما با این کار قاجاریه از خیانتهای تاریخی تبرئه نمیشود. هرچند نسل جدید که در مقابل این تضادها و شنیدههای خانوادگی و کوچه و خیابان بر این ادعا هستند که انقلاب منجر به وضعیت اقتصادی فعلی و بهعنوان مثال سه هزار برابرشدن قیمت مسکن از اول انقلاب تاکنون شده است، تقصیری ندارد؛ زیرا در مواجهه با غلظت تاریخسازی داخلی و برنامهسازی شبکههای خارجی قرار دارد و احساس میکند هیچکس به او حقیقت را نمیگوید. در ایران میلیاردها پول خرج میشود تا در یک فیلم نمایشی بیان شود شاه اهل بریز و بپاش بیمورد بود و در نهایت هم هیچکس این ادعا را باور نمیکند، در خارج نیز با بازسازی برخی تصاویر از پیش از انقلاب و نشاندادن خیابانها و میدانها مدعی هستند که شاه بینظیر بود و ایراد از ملت بود. متأسفانه تاریخنویسی در معرض تقابل میان روایت دستوری داخل و روایت یکطرفه خارج قرار گرفته است و دستیابی به واقعیت تاریخی کار پرمشغلهای شده است. در کشورهای اروپایی جامعه نگران تاریخنویسی و گشتن به دنبال آن نیست؛ زیرا اعتمادی نسبت به تاریخنویسان و دولت وجود دارد که همین امر باعث میشود یک شهروند اگر هم بخواهد به دنبال تاریخ برود، به سمت خلاقیت تاریخی و یافتن تاریخ محلی و شفاهی و خانوادگی میرود. به جهت بررسی موضوع فوق و مشکلات اقتصادی پیش از انقلاب که در معرض تقابل تاریخنویسی داخل و خارج قرار گرفته است، گفتوگویی کردهایم با ابراهیم اصغرزاده، سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام و فعال سیاسی اصلاحطلب، محمدحسین بنیاسدی، معاون مهندس بازرگان در دوران نخستوزیری و کامران پورصفر، جامعهشناس تاریخ ایران.
تعادل رفاه نبود
ابراهیم اصغرزاده در آن دورانی که دربارهاش صحبت میکنیم، دانشجویی مهاجر از خراسان به تهران پرزرقوبرقی بود که در مواجهه با این پدیده و فضای انقلابی آن دوران مانند دیگر دانشجویان همسن و طبقه خودش در معرض تضادهای درونی جامعه و تبعیض قابل لمسی که بر اثر سیاستهای بلندپروازانه و نمایشی شاه ایجاد شده بود، قرار گرفت. هرچند این تضادها هیچگاه به طور کامل برطرف نشد و در تبعیض طبقانی روزافزون هنوز در بالا و پایین جامعه ادامه دارد.
اصغرزاده به «شرق» میگوید: «به دنبال برنامه کمربند سبز که توسط آمریکا برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم در کشورهای متحد آمریکا طراحی شده بود، تلاشهایی صورت گرفت که با اصلاحات ارضی و یک سرمایهداری صنعتی در ایران، طبقه متوسط جدیدی ساخته شود که وفادار به دربار باشند و پایههای طبقاتی حکومت را تحکیم کنند. به همین دلیل در انقلاب سفید کاری که انجام شد این بود که یک نوع اصلاحات از بالا توسط دربار صورت گرفت و امینی به عنوان نخستوزیر و ارسنجانی به عنوان وزیر کشاورزی در آن نقش مهمی داشتند و باعث شد روستاییان صاحب زمین شوند؛ اما به دلایلی اینها نتوانستند موقعیت اقتصادی خود را به عنوان مالک زمین در حقیقت پیدا کنند و راهی شهرها شدند. مهاجرتی وسیع از روستاها به سمت شهرها انجام شد و قرار بود تبدیل به کارگر شوند، اما کارگر ماهر که نمیتوانستند شوند و به کارگران غیرماهر تبدیل شدند یا کسانی که در حاشیه شهرها زندگی میکردند و موقعیت اقتصادی خوبی نداشتند. چیزی حدود 80 درصد جامعه ایران در شرایطی که ایران یک کشور مدرن به حساب میآمد، یعنی شاه توانسته بود با ایجاد ارتش قدرتمند و انجام رفورمهای صنعتی و ایجاد صنایع با کمک مستشاران خارجی یک ظاهری از ایران نشان دهد که در حال پیشروی به سمت سرمایهداری صنعتی است، اما در واقع 50 درصد مردم جزء طبقه فرودست، کارگران و کارگران فصلی بودند و حدود 20 درصد باقیمانده، 10 درصد طبقات خردهبورژوازی یا طبقات متوسط سنتی مانند بازاریها و گروههای وابسته به روحانیت و کسبه و کسانی که دارای مالکیتهای مختصر بودند و حدود 9 درصد نیز طبقه متوسط مدرن را تشکیل میدادند که نیروهای نظامی و امنیتی و کارمندان و تحصیلکردگان بودند که از صنعتیشدن ایران سود میبردند و یک درصد فوق ثروتمند مورد اعتماد دربار که در سرمایهگذاریهای صنعتی شریک بودند. در ظاهر کشور صنعتی میشد، اما یک اربابسالاری ایجاد میشد و بدون اجازه دربار کسی نمیتوانست پروژه صنعتی ایجاد کند. رابطه دربار نیز با صاحبان صنایع که بورژواهای جامعه بودند، اربابسالاری بود و از آنها انتظار چاکرسالاری داشتند و به عنوان یک نیروی مستقل اقتصادی که بعد دارای ادعاهای دموکراتیک باشد محسوب نمیشد. بنابراین ظاهر این بود که کشور نرخ رشد اقتصادی بالایی را تجربه میکند و تا سال 57 در مجموع کشور نرخ رشد بالا اقتصادی داشت و در حال مدرنشدن بود، اما از روح مدرنیته که آزاداندیشی، دموکراسی و تعادل در توزیع منافع اقتصادی است، خبری نبود. این عدم تعادل باعث ایجاد یک اختلاف طبقاتی جدی شده بود. ظاهر خیابان پهلوی و آثار پهلوی، رقص و آواز بود، اما زیر این لایه تجدد یک بخش مهمی از جامعه پنهان بود که از حداقل استانداردهای لازم برخوردار نبود؛ یعنی ما یک کشور صنعتی میشدیم، رونق اقتصادی و ارتش قوی نیز داشتیم اما تعادل رفاه ایجاد نمیشد؛ یعنی میان طبقات بالا که به حکومت متصل بودند و مردم پاییندست یک نوع تعادل برقرار نبود که همه به یک نسبت از رفاه برخوردار باشند. این عدم تعادل در برخورداری از رفاه منشأ یک نوع کینه و اعتراض نسبت به وضع موجود شد که بهترین میوه را در اختیار انقلابیون قرار داد که آنها ضمن مخالفت با انقلاب شاه و مردم و دربار، اعتراضات عمومی، ناراحتی مردم و مسائل اینچنینی را کانالیزه کنند به سمت خود و محصول خوبی را در ایام انقلاب از این فرایند بچینند. در مجموع غیر از عدم تعادل و توزیع رفاه بیتوجهی شاه به ارزشهای دموکراتیک نیز منجر میشد که آن بخشهای نوگرا و بخشهایی که تحصیل کرده بودند، چون به بازی گرفته نمیشدند، جای خوبی برای رشد افکار اعتراضی باشند و به همین دلیل هم قسمتی که توسط شاه و غربیها بزرگنمایی میشد، اعتراضات طبقه متوسط بود که تحصیلکرده بود و دارای امکان رساندن صدای خود به خارج؛ اما بخش بزرگ تودههای مردم به صورت مویرگی در جامعه پراکنده بودند که دیده نمیشدند و در آمار نیز نمیآمدند و به همین دلیل نیز روشنفکران در سالهای 56 و 57 کاملا از تحولات خیابانی شگفتزده شدند و روحانیت یکباره قدرت هژمونیک خود را نشان داد و توانست جنبش اجتماعی ایران را در اختیار بگیرد و آن را به انقلاب برساند.
اصغرزاده در پایان گفت: نکته کلیدی درباره رفتار مردم و رابطه اقتصادی آنها با تجدد و رشد صنعتی ایران این بود که حالا بخشهای مهاجر و بخشهایی که به محیط شهری پرتاب شده و فقر را تجربه کرده بودند، پیشرفتهای ظاهری کشور را میدیدند اما خود را محرومتر از گذشته میدیدند و حتی میتوانستند مالک باشند اما چون امکان خرید ماشین نداشتند، در حاشیه شهر قرار میگرفتند و بیشتر تحقیر میشدند و نوع نگاه تحقیرشده و اینکه خود را بدتر از موقعیت قبل میدیدند، باعث ایجاد یک نوع محرومیت نسبی شد و برخلاف نظر کارشناسان برنامه و بودجه قبل از انقلاب که تصور میکردند اگر رونق اقتصاد عدد بیشتری را نشان دهد و ثروت عمومی افزایش پیدا میکند، هر کسی سهم خود را از کیک اقتصاد برمیدارد، این اتفاق نیفتاد و هر کسی خود را در موقعیت بدتری یافت و در سالهای 56 و 57 در نرخهایی که سازمانهای بینالمللی ارائه میدادند، برای مثال طول عمر متوسط 50 سال بود در حالی که ما دارای ارتش و نفت و ثروت و درآمد و نرخ رشد اقتصادی بالا بودیم، اما طول عمر متوسط ایرانیها به اندازه هندیها بود که این امکانات را نداشتند. یا تعداد نوزادانی که فوت میکردند 139 در هزار بود. مثل کشورهای جهان سومی مشکلات بهداشتی داشتیم و شاخصهای دیگری نیز هست که هالیدی پیش از انقلاب روی آن تمرکز کرده و کسانی که روی این مسائل تمرکز کردند روی محرومیت نسبی دست گذاشتهاند که از این زاویه انقلاب را تفسیر میکنند.
رفاه برای طبقه متوسط بود
محمدحسین بنیاسدی، داماد مهندس بازرگان که پیش و پس از انقلاب در عرصه اجرائی فعالیت کرده و طبقه متوسط جامعه ایرانی را نیز زیسته بود، مسئله را به شکل دیگری میبیند.
بنیاسدی به «شرق» میگوید: «من پیش از انقلاب به عنوان مشاور مدیریت در پروژههای مهندسی مختلف کار میکردم. آنچه به نظر بنده میرسد این است که با افزایش درآمد نفت از سال 1973 به بعد، یعنی پنج سال قبل از انقلاب که درآمد نفت چند برابر شد و صدور نفت ما به شش میلیون بشکه در روز به قیمت 24 دلار رسید، باعث ورود درآمد بسیار زیاد و واردات وسیع بیش از 70 برابر صادرات در زمینههای مختلف میشد و به این ترتیب صنایع در کشور نمیتوانست رشد و رقابت کند و پول دلار نفتی باعث یک رفاه نسبی و کاذب و ملموس شد؛ یعنی رفاه بود و کالاها نیز ارزان بودند اما چیزی نبود که ملت با دسترنج خودش به دست بیاورد و نهایت وابستگی به درآمد نفت را جامعه تجربه میکرد و رفاهی هم که با آن پول کلان میتوانست رفاه و رضایت ایجاد کند. همان رفاه اولیه که ایجاد شد، نیازهای بعدی مطرح شد و احساس امنیت اقتصادی نسبی برای مردم به وجود آمد و میتوانستند مقداری از درآمدشان را ذخیره کنند و با ریسک کمتری در خیابان به حاکمیت اعتراض کنند. ضمن اینکه مدیریت این درآمد عظیم هم با دولت امکانپذیر نبود و چند دفعه پول را چند برابر کردند ولی باز نتوانستند مدیریت کنند و به نارضایتیهای عمده تبدیل شد که به لحاظ سیاسی و اجتماعی کمبودهایی احساس میشد که به انقلاب منجر شد. این رفاه برای طبقه متوسط و حتی پایینتر متوسط تأمین شده بود و یک طبقه هم بینهایت از آن بهرهمند بودند و این توهم نیست و واقعی بود هرچند ارزشمند نبود. البته به حاشیهنشینان چیزی نرسید و حاشیهنشینی گسترش نیز پیدا کرد.
بنیاسدی در پایان درباره عدم توانایی مدیریت مالی پیش از انقلاب گفت: وقتی مدیریت درست در کشور نباشد، هرچقدر هم درآمد بالا باشد با بیانضباطی مالی و چپاول در جامعه احساس کمبود میشود. ممکن است شما پروژههای بزرگ ایجاد کرده باشید اما نتوانید آن را ادامه دهید و حتی نتوانید واردات را مثل سالهای 52 و 53 ادامه دهید و زمانی که پول زیاد وارد یک سیستم میشود و در مقابل آن کالایی وجود ندارد، تورم وسیعی ایجاد میشود و در داخل هم تولید کاهش پیدا کرده بود و بسیار کمتر شده بود؛ چون با توجه به نرخ دلار، رقابتی شکل نمیگرفت. بنابراین به نظر من کمبود در این بحران به وجود آمده بود و باعث بالاتررفتن قیمتها در سال 56 شده بود.
شاهپلو برای فقرا
کامران پورصفر نیز پیش از انقلاب یک دانشجو بود که تضاد و تبعیض طبقانی را از بدو تولد تا جوانی و میانسالی احساس کرد و دیدن همین مسئله، در دوران دانشجویی برای حل مشکلات نابرابری توزیع ثروت در جامعه راهکارهای چپ را پیش پای او قرار داد. از پورصفر خواستیم فارغ از تحلیل زیربنایی این مسئله به شرح خاطرهای از آنچه زیسته بود، بپردازد. پورصفر درباره تضاد طبقاتی پیش از انقلاب به «شرق» میگوید: من در شهر بندری نوشهر به دنیا آمدهام و از هنگامی که چشم باز کردم، تابستانها را شاهد اقامت دو، سهماهه محمدرضا پهلوی و خانواده و بخشی از دربار او در کاخ اختصاصی شاه و تأسیسات درباری واقع در این شهر و استراحتگاه بندریاش موسوم به جایگاه -همان جایگاه مخصوص– بودم. این جایگاه چوبی در اسکله دوم بندر ساخته شده بود و به همین سبب اسکله دوم در تمام سالهایی که من به یاد دارم، تا پیروزی انقلاب و سقوط رژیم پهلوی، بهطور کامل از ساختار کشتیرانی و پهلوگیری کشتیها و تخلیه و بارگیری بندر خارج شده و تنها محل استفاده تابستانه خانواده پهلوی شده بود. در نتیجه این سوءاستفاده از قدرت سلطنتی، بهویژه از نیمه دوم دهه 40، بسیاری از کشتیهای باری در ماههایی از فصول بهار و تابستان ناگزیر از انتظار در آبهای خارج از بندر بودند و تخلیه و بارگیری همواره با تأخیرهای زیانبار هزینهدار صورت میگرفت. البته موضوع یادداشت من اشاره به این جریان فاسد نیست، بلکه گزارش مختصری از برخی صدقهدادنهای دربار پهلوی در ایام اقامت شاه و اطرافیانش در نوشهر به مردمان فقیر و محروم شهر است. در دهه 40 هنگام سفر و اقامت شاه و همراهانش در نوشهر، همواره صدها نفر از اعضای گارد جاویدان با همه تأسیسات و نهادهای ضروری اقامت بالنسبه طولانی در مکانی دور از مرکز و پادگان اصلی نیز به نوشهر منتقل میشدند تا امنیت شاه و همراهان و درباریان را تأمین کنند. یکی از این تأسیسات، آشپزخانه گارد جاویدان بود. به یاد دارم که تا پیش از سالهای یادشده، آشپزخانه گارد جاویدان در میان مردم شهر کمترین نامی نداشت و کسی هیچ توقعی از آن اعلام نمیکرد، اما از میانههای دهه 40 که مقارن دوران انقلاب سفید و اصلاحات ارضی و ملیکردن آبها و جنگلها بود و علیالاصول باید دوران رفاه بیشتر مردم نسبت به دوره پیش از اصلاحات ارضی بوده باشد، آشپزخانه گارد جاویدان بهتدریج مرکزی برای توزیع مقداری غذا و خوراک میان فقرا و محرومان شهری و حتی روستایی شد. خوب به خاطر دارم که هر روز صدها نفر با ظروف کوچک و بزرگ به کنار ساختمانهای گارد واقع در فاصله دو خیابان شهربانی و اداره برق یا مقابل دروازه اداره بندر میآمدند تا مقداری غذا دریافت کنند. در آغاز این حرکت، خوراکهای اضافی و گاه حتی باقیمانده خوراکهای دستخورده افسران و سربازان گارد جاویدان به مردم داده میشد و بعدها هنگام ورود شاه به شهر و بازگشت او به تهران، غذایی به استقبالکنندگان یا بدرقهکنندگان داده میشد که فقط برای همین منظور طبخ میشد. این خوراکیها نزد مردم به «شاهپلو» موسوم شده بود. اغلب متقاضیان خوراکیهای آشپزخانه گارد از یک گروه مردمان بودند؛ یعنی از فقیران و محرومان. این رفتار نفرتانگیز و توزیع صدقه میان مردم که ولینعمتان حکاماند تا سال 1357 نیز ادامه داشت. محرومیتها و فقر –حتی در نوشهر و بهطور کلی شمال ایران که چهره فقر و محرومیت آن تشابه اندکی با چهره فقر و محرومیت در سایر نواحی ایران داشته و دارد– چنان بود که برخی مردم ضمن آنکه بحق میکوشیدند وضع خود را آشکار نکنند، در انتظار این بودند که شاه و دربار و گارد جاویدان به نوشهر بیایند تا خوراک نسبتا مطبوعی نصیبشان شود.