علت به حاشیه رفتن جهانگیری در دولت دوم روحانی از زبان فائزه هاشمی
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از روزنامه سازندگی، فائزه هاشمی در گفتگویی به بیان نکاتی درباره فوت آیت الله هاشمی رفسنجانی و فشار سیاسی بر فرزندان آیت الله، دولت حسن روحانی و ابراهیم رئیسی پرداخته است. مشروح این گفتگو را در ادامه می خوانید.
*در سالهای بعد از درگذشت آیتلله هاشمی فقدان حضور ایشان از دو بعد قابل بررسی است. یکی از منظر تاثیر فقدان حضور ایشان بر عرصه سیاسی و دوم از نگاه تاثیر نبود ایشان بر زندگی فرزندان و خانواده. در وهله اول، خانواده هاشمی از 19دی سال 95 تا امروز که درست 5 سال از فوت ایشان میگذرد، چه شرایطی را تجربه کردند؟
وضعیت خانواده ما موضوع پنهانی نیست. معمولا اخبار ما منتشر میشود. نبودن عزیزی در بین خانواده هم، تجربهای مشترک است و برای همه.
بعد از این حادثه حضور جمعیت انبوه گریان و بهتزده در خانه، در سایر برنامهها و در سراسر کشور برای تسلیت طی هفتهها و ماهها، حضور میلیونی مردم در تشییع و همدردی مردم نسبت به ما در همه جا. نکته مهم، ارث ارزشمند بابا برای ما «محبت مردم» است.
افراد بسیاری در خیابان، در مغازه، در پمپبنزین و... و در هر جا از ایشان یاد میکنند، یا اینکه مثلا چقدر جای ایشان در این شرایط خالی است یا افسوس که قدرش را ندانستیم و البته که اکثرا یک گله دارند و برخی میگویند که این را نمیتوانیم ببخشیم.
درباره وضعیت کلی خانواده، بدون شک تغییراتی به وجود آمده. البته انسجام خانواده کماکان برقرار است، ما فرزندان پشت هم هستیم، همانگونه که قبلا بودیم و ارتباطمان با هم ضعیف نشده، اما خلاء حضور بابا ملموس است.
از بعد تاثیرات بیرونی بر خانواده، فشارها بر ما در زمان حیات بابا شروع شده بود. من سال 91 به زندان رفتم و مهدی همان زمان دستگیر و محاکمه و در حیات پدر به زندان برای اجرای حکم رفت.
البته اخراج غیرقانونی من و فاطی از دانشگاه آزاد با تغییر مدیریت در دانشگاه آزاد انجام شد. بعد از آن هم، پیروی شکایت من و گرفتن حکم برگشت به کار، دانشگاه آزاد چون احتمالا فراتر از قانون است به اجرای قانون تن نمیدهد. یاسر را نیز کنار گذاشتند. علیرغم این که خودش اعلام استعفا و رفتن از دفتر هیات امنا را کرده بود. همان اوایل اکثر اعضای خانواده ممنوعالخروج شدند که البته جز من مابقی رفع شد.
*پس فشارهای سیاسی بر فرزندان آیتالله بعد از فوت ایشان افزایش پیدا کرد؟
اخراجها از دانشگاه بعد از فوت بابا رخ داد. فشارهای سیاسی بر من بازخورد کارها و صحبتهای خودم است، نمیتوانم آن را به نبود بابا ربط دهم.
*فراتر از بحث خانواده هاشمی، نبود آیتالله هاشمی چه تاثیری بر وضعیت سیاسی به خصوص جریان اصلاحات گذاشت. تصور میکنید کسی میتواند جای ایشان را در عرصه سیاسی و در هدایت جریان اصلاحات بگیرد چراکه برخی مثلا برای آقای روحانی چنین آیندهای را پیشبینی میکردند؟
سال 92 پایگاه رای آقای روحانی «مردم امید بسته به اصلاحات» بودند هر چند ممکن است اصلاحطلب به معنی سیاسی نبودند.
اما متاسفانه دولت و احزاب اصلاحطلب بعد از انتخابات ریاستجمهوری سال 96 که کمتر از یک سال بعد از فوت بابا برگزار شد عملکرد عکس داشتند و پشت مردم و اصلاحات را خالی کردند. بهنظرم مهمترین دلیل آن نبود آیتالله هاشمی بود. اگرچه ایشان قدرت اجرایی نداشت اما تاثیر، نفوذ، شخصیت و کاریزمایش راهبازکن بود. معتقدم دولت و جریان اصلاحات با نبود ایشان پشتوانه و اعتمادبهنفس خود را از دست داد و احتمالا گفتند بهتر است بار خودمان را ببندیم و موقعیت خودمان را حفظ کنیم تا از سیستم حذف نشویم.
در دولت دوم آقای روحانی، برخلاف دولت اول، روزبهروز فاصله دولت و عمده احزاب اصلاحطلب با مطالبات بحق مردم بیشتر شد و به بخشهایی از حاکمیت نزدیک شدند. این خطای استراتژیک جواب نداد، هم مردم را از دست دادند هم در حاکمیت راه داده نشدند. حالا گویا، بخشی از جریان اصلاحات در حال بازگشت به مسیر درست است. حداقل حزب کارگزاران اینجور نشان میدهد.
* آیتالله هاشمی همواره مدافع و حامی صندوق رای بود و هرگز قهر با صندوق رای را تایید نمیکردند. تصور میکنید اگر در انتخابات خرداد 1400 بودند جز دعوت مردم به حضور در انتخابات سخن دیگری از ایشان شنیده میشد؟
حتما ایشان تشویق به حضور در انتخابات میکرد و همه ما هم پشت ایشان بودیم اما تفاوت در این بود که پدر علاوه بر تشویق به حضور در انتخابات، صرف بودنش و اظهارنظرهایش و هدایتهایش راه را هم باز میکرد و وضعیت اصلاحطلبان و انتخابات و کشور این گونه نمیشد.
اما نبود ایشان، ادامه شدیدتر سیاستهای غلط توسط اصولگرایان و همراهی نسبی دولت و اصلاحطلبان منطقی برای مشارکت در انتخابات باقی نگذاشت، نتیجه رای دادن در چنین شرایطی جز تایید سیاستهای غلط حاکمیت و دولت و اصلاحطلبان که همهجوره کشور و جامعه را به بحران رساندند نبود، یعنی این رای پشتوانهای برای ادامه این مسیر اشتباه میشد.
عدهای میخواستند اصلاحات را زمینگیر کنند. موفق هم شدند یعنی نشانهگیری درستی با هدف نادرستی که داشتند کردند.
* البته عملکرد آقای روحانی هم امروز به پای اصلاحطلبان نوشته میشود، به خاطر همین حمایت از آقای روحانی در برهه انتخابات.
در انتخاب آقای روحانی در سال 1396 نقش احزاب بخشی از ماجرا بود نه همه آن.
ردصلاحیت بابا مهره کلیدی این جریان بود و سیاسیون و مردم را متحد کرد. دور دوم هم فوت بابا در کنار عملکرد قابلقبول دولت اول آقای روحانی، نتیجه انتخابات 96 را رقم زد.
درباره نقش کارگزاران در عملکرد دولت روحانی ذکر دو نکته ضروری است؛ نخست اینکه حزب کارگزاران یکی از احزاب اصلاحطلب بود که از آقای روحانی حمایت کرد اما در بدنه مدیریتی دولت حضور اندکی داشتند بنابراین نمیتوان گفت عملکرد دولت آقای روحانی عملکرد کارگزاران است. ائتلاف برای کاندیداتوری آقای روحانی در زمان انتخابات ناشی از یک تصمیم جمعی و زیر سایه ردصلاحیت بابا بود، بنابراین نه کارگزاران نقش ویژه در پیروزی آقای روحانی داشت و نه دولت را میچرخاند. در کابینه فقط آقای جهانگیری کارگزارانی بود که ایشان هم به محض انتصاب به عنوان معاون اول، از ریاست حزب استعفا، نه در جلسات شرکت کرد و نه ارتباطی حزبی داشت.
گلایه بچههای جوان حزب همین بود که جایگاه کارگزاران در دولت روحانی کجا بود. آقای نوبخت در هر سفر استانی با اعضای حزب خودشان جلسه میگذاشت و با آنها در ارتباط بود و آنها را حمایت میکرد. اما آقای جهانگیری با بچههای حزب کارگزاران در استانها هم عمدتا ارتباط برقرار نمیکرد.
در دولت دوم هم، حضور آقای جهانگیری با آمدن آقای واعظی به عنوان رئیس دفتر، به حاشیه رفت، بنابراین کارگزاران در دولتهای آقای روحانی جایگاه قابل توجهی نداشت.
*بیست و هفتم دیماه سال 1374، درست 51 روز مانده به انتخابات مجلس پنجم کارگزاران سازندگی طی بیانیهای اعلام موجودیت کرد. این روزها که به بیست و ششمین سالگرد تاسیس کارگزاران سازندگی نزدیک میشویم حزب با تغییرات جدیدی فعالیتهای خود را سرعت بخشیده است. آیا تغییرات دیگری در راه است؟
فراموش نکنیم که پای ثابت تمام افتخارات و پیروزیهای حزب کارگزاران از ابتدا، آقای کرباسچی بوده، فکر میکنم اصلاح مسیر تابعی از درک واقعیات جامعه بخصوص در دو انتخابات اخیر مجلس 1398 و ریاستجمهوری 1400 است، به عبارت دیگر فاصله گرفتن اکثریت مردم از صندوقهای رای علیرغم فعالیت اکثر احزاب اصلاحطلب در این انتخاباتها و افزایش اعتراضات عمومی و گسترده اقشار و گروههای مختلف اصلاحطلبان و از جمله حزب کارگزاران را به فهم خطای خود رسانده است.
در یک ارزیابی از عملکرد کارگزاران در طی این سالها، دو اشتباه در دو برهه میبینیم. دوم در همین دوره بعد از فوت بابا و اولین بار هم در دوره ریاستجمهوری آقای خاتمی و انتخابات مجلس ششم که تخریبها و تهمتها نسبت به پدر بسیار زیاد شد و در انتخابات مجلس ششم به اوج رسید. بخشی از کارگزاران در آن برهه به ایشان شک کردند. کارگزاران در آن زمان تحت تاثیر این فضا دچار تردید و انحراف شد. انتخابات سال 84، اتفاقات عجیب آن و عملکرد آقای احمدینژاد، جریان اصلاحات و حزب کارگزاران را بیدار کرد. بسیاری به دنبال کسب حلالیت از آقای هاشمی در خلق یا همراهی با این تهمتها و دروغها برآمدند. برای ایشان البته این رفتارهای تخریبی مهم نبود. او همیشه بدون هیچ کینهای همه را زیر بال و پر میگرفت.
*این برداشت شما که کارگزاران در حال حرکت بیشتر به سمت مسیر اصلاحات است چگونه قابل تفسیر و تعبیر است؟ آیا قرار است کارگزاران مواضع و تصمیمات نزدیکتری با احزاب دیگر که اصلاحطلبتر هستند، اتخاذ کند؟
من این تعبیر شما از احزاب را قبول ندارم. اصول اصلاحطلبی روشن است و در قالب احزاب قابل تعریف نیست. معیارهای اصلاحطلبی، عمدتا در کشورهای توسعهیافته در حوزههای مختلف مثل اقتصاد، حقوق بشر، محیط زیست، حوزههای فرهنگی و اجتماعی، وضعیت زنان و... تحققیافته و توسط سازمانهای بینالمللی مرتبط در حوزه نیز تعریف شده. اصلاحطلبی بدون اینکه بخواهیم آن را به جریانها، افراد یا احزاب وصل کنیم، تعریف دارد. اصلاحات را نباید فقط به ابعاد سیاسی و فرهنگی محدود کرد. همینطور که نمیشود آن را فقط اقتصادی دید، ولی پایه هر چیز اقتصاد است.
از نظر علمی هم نیازهای جوامع انسانی در درجه اول اقتصادی و معیشتی است و مواردی از قبیل احترام و آزادی و حقوق بشر و... در مراتب بعدی قرار میگیرد. نمیخواهم اولویتبندی کنم اما اینها درجهبندی دارد. کشوری که از 8 سال جنگ مخرب بیرون آمده نمیشود بر اساس فاکتورهای سیاسی و فرهنگی سنجش شود.
هر برهه زمانی شرایط خاص خود را دارد و بر این اساس باید مورد ارزیابی قرار گیرد. سیاست عرصه امتیازدهی و امتیازگیری است. وقتی با یک قدرت غالب در کشور در حال کار هستیم باید بتوانیم با تعامل اهداف و برنامهها را پیش برده و البته ناگزیر از هماهنگی با مجموعه کلان هستیم.
اصلاحات حتی سیاسی و فرهنگی از دوران سازندگی شروع شد. بخشی از این اقدامات دیده شد و بخشی دیگر کمرنگتر دیده شد یا دیده نشد. علت این دیدهنشدنها هم آگاهانه بود و هم ناآگاهانه. اعتقادی جدی دارم که پدر اصلاحات در ایران بعد از انقلاب بابا است، حال اگر گروهی خود را اصلاحطلبتر میدانند ناشی از انحصارطلبی و یا ناآگاهی است. ما اصلاحطلبان هم برخلاف شعارهایی که میدهیم دچار خودی و غیرخودی هستیم هر زمان که به قدرت رسیدیم همینگونه عمل کردیم. تصور نمیکنم نهتنها عملکرد و روش آنها بهتر از کارگزاران بوده بلکه زمانی که در قدرت بودند، انحصارطلبانه رفتار کردند.
اما در مورد کارگزاران، امیدوارم برنامه بازگشت به سند مواضع خود و رویه اصلاحطلبی را داشته باشد. نزدیکی به احزاب که یک روش کار است، بحث من روی تشکیلات و مواضع است.
به طور مثال در انتخابات شورای شهر پنجم یک انحصارطلبی واقعی رخ داد که البته به نام آقای مرعشی تمام شد. مثل بسیاری از مواقع دیگر کاسه و کوزهها بر سر آقای مرعشی شکست. سند مواضع کارگزاران بسیار پیشرو است. گام درست در برگشت به اصلاحات پیروی از این سند است.
*بسیاری تصور میکردند و هنوز هم تاکید دارند که حاکمیت یکدست میتواند پیشبرد امور را تسهیل کند. از عملکرد دولت و مجلس و قوه قضاییه یکدست در ماههای اخیر چه ارزیابی دارید و چه آیندهای را برای آنها متصور هستید؟
یکدست شدن به معنی بازگشت به عقلانیت و تخصص و عبرت گرفتن از خطاهای گذشتگان... منظورم به طور عمده دوره آقای احمدینژاد است میتواند مفید باشد. درباره دولت آقای رئیسی اول اینکه وزرای آقای رئیسی عمدتا توسط دیگران انتخاب شدهاند.
علاوه بر این مدیران آقای رئیسی، نیروهای دوم و سوم و چهارم دولت آقای احمدینژاد هستند یعنی نامدیران ناموفق. درباره مسیر حرکت و ریلگذاری ایشان نیز توجه به چند نکته اهمیت دارد:
اول، انقلابیگری و جهادی بودن و معیارهای اینچنینی که به نظر میرسد شاخصهای اصل انتخاب مدیران در دولت و شهرداری و قوه قضاییه و سایر نهادها است، شاید شروط لازم باشد اما بدون شک شروط کافی نیستند. رفتارهای هیجانی و عقلانیت دو نقطه مقابل هم و دو سر طیف هستند. هر چه به رادیکالیسم بودن نزدیک میشوی از منطق و عقل دور میشوی. رادیکالها افرادی بودند که با شعارهای انقلابی به اهداف انقلاب پشت کردند.
آن چه ارزش دارد اهداف انقلاب است. استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی.
دوم، به نظر نمیآید مجموعه اصولگرایان در دولت و مجلس از تجربههای گذشته درس گرفته باشند چراکه در حال تکرار تجربههای غلط دولت آقای احمدینژاد هستند. اداره کمیته امدادی کشور رویکردی است که از زمان دولت نهم شروع شد و نتایج فاجعهبار آن در آمارها مشهود است. حتی اگر فقط بخش اقتصاد را بررسی کنیم، سیاست تضعیف فرهنگ کار و عدم حمایت از تولید و رواج یارانهبگیری و گداپروری از نتایج دو دوره دولتهای آقای احمدینژاد است. حالا هم به نظر میرسد که این رفتارها در حال تکرار است. مثل یارانههای جدید و تکرار طرحهایی از قبیل مسکن مهر و سفرهای استانی اینچنینی و ادبیات پوپولیستی و مردمپسند و... نشان از بازگشت به گذشته دارد.
البته آقای رئیسی در لایحه بودجه ساختارشکنیهای خوبی کرده است. به طور مثال حذف ارز 4 هزار و 200 تومانی که هنوز تعیین تکلیف نشده، تصمیم درستی است. اما اگر مسیر درست طی نشود نتیجه عکس میدهد. همچنان که آقای احمدینژاد طرح خوب هدفمندی یارانهها که همان تعدیل اقتصادی آیتالله هاشمی بود را به بدترین شکل اجرا و نابود کرد، چنانچه کشور را به قهقرا برد که بعد از 16 سال از شروع کار دوره ریاستجمهوری ایشان کسی نتوانسته بحرانهای ایشان را مهار کند و متاسفانه همان سیاستها حداقل در ظاهر الگوی آقای رئیسی نیز شده است.
* اما تورم حاصل از حذف ارز 4 هزار و 200 تومانی باعث نگرانیهای جدی است.
شرایط اقتصادی فعلی جراحی سنگینی لازم دارد. یک عمل جراحی معمولا، دوره نقاهت سخت دارد اما اگر توسط متخصصین انجام شود، دوره نقاهت با مراقبتهای درست، تخصصی و علمی، طی شود به سلامت منتهی میشود.
در اقتصاد هم اگر برنامه درست در مسیر مناسب و توسط مدیران متخصص اجرا گردد در درازمدت نتیجه خواهد داد. وقتی از ضرورت تحمل سختیها توسط مردم- و نه مقامات- میگوئیم باید چشمانداز قابل قبولی را نیز نشان دهیم، آیا قرار است آینده مردم ایران نان خشک خوردن و لنگ پوشیدن مشابه یمنیها باشد؟
در همین موضوع حذف ارز 4 هزار و 200 تومانی حرف از دادن یارانه نقدی به مردم است. افزایش یارانه بیشتر یعنی افزایش نقدینگی و یعنی افزایش لجامگسیخته تورم. یارانه باید به تولیدکننده برسد تا قیمتها کنترل شود. این اهداف تنها با مسیر درست به نتیجه میرسد.
انتخاب مسیرهای نادرست مختص دولت نیست، بخشهای مختلف این نظام یکدست عمدتا همینگونه هستند و مشابه هم. گاهی که تصادفا هدفگذاری درست است، ریلگذاری غلط نتیجه را برعکس میکند، نمونهاش طرح جوانی جمعیت در مجلس. شکی نیست که جامعه پیر ضدتوسعه است. زمانی کنترل جمعیت لازم بود، ده سال اول بعد از انقلاب، جمعیت ایران دو برابر شد.
با شرایط آن زمان و کشور جنگزده این روند رشد آسیب و آفت بود. این جمعیت نیازمند امکانات بود در حالی که به واسطه جنگ منابع محدود بود و کشور هم نیازمند منابع برای بازسازی بود. مجموعه این عوامل منجر به برنامه کنترل جمعیت در آن برهه شد که در آن زمان سیاست درستی بود و با موفقیت نیز اجرا شد.
باز هم شرایط اقتصادی سخت است و بسیاری از زوجها به خاطر مشکلات اقتصادی و سیاستهای تنگفرهنگی و اجتماعی و مشکلات حقوقبشری و تبعیضها و سوءمدیریتها و بالاخره آینده مبهم از فرزندآوری دوری میکنند. پس شرایط برای فرزندآوری مهیا نیست. اما در عین حال خطر پیری جمعیت هم وجود دارد. حالا مجلس از طرحی برای فرزندآوری و افزایش جمعیت میگوید.
هدف طرح خوب است اما باز چه مسیری برای آن انتخاب شده است؟ ریلگذاری مجلس در این زمینه مجموعهای از سیاستهای تحمیلی و کمی هم تشویقی است. سیاستهای تحمیلی که تاکنون برعکس جواب داده، سیاستهای تشویقی هم درست انتخاب نشده.
غربالگری اجباری را برداشتند، سقط جنین را دشوار و وسایل پیشگیری را جمع کردند. این شیوه قانونگذاری به جز افزایش فرزندان معلول و ازدیاد مشکلات ژنتیکی و سقطهای غیرقانونی و غیربهداشتی و زیرزمینی و در نهایت رفتن به کشورهای دیگر برای دستیابی به امورات مرتبط و یا افزایش مهاجرتها و پناهندهها و افزایش نگاهداری حیوانات خانگی (به جای فرزند) و ناامیدی بیشتر، آیا نتیجه دیگری دارد؟
این ریلگذاری برعکس نتیجه میدهد...