پایان امید جامعه آغاز عصیان و شورشهای خیابانی مردم است!
به گزارش اقتصادنیوز متن کامل این گفتوگو در ادامه میآید:
امیرحسین جعفری: در باور عموم، امید تمام آن چیزی است که انسان را در مسیر پیشرویش مقاومتر میکند تا سختیهای موجود را با دیدن روزنهای در آیندهای آرمانی تحمل کند؛ اما برخی نیز بر این باورند که امید، سرابی برای حرکت رو به سکون و یک مدار مشخص است. آنچه امروز جامعه ایران بهخصوص در حوزه سیاستورزی با آن مواجه است، نوعی دلزدگی از کنشورزی است که میتوان در میان نسل جوان ابعاد گستردهتری از آن را یافت؛ اما مسئله این است که تأثیر سیاست بر روزمره و روندها بیش از تصور ماست و از ذات سیاست پیش میرود و آرامآرام دلزدگی را در بطن روزمره یک جامعه نهادینه میکند که اثرات مخربی دارد.هرچند سنجش اثرگذاری ناامیدی در میان مردم امری زمانبر و با پیچیدگیهای خاص خود خواهد بود تا بهمرور متوجه شویم که چنین اتمسفری تا چه حد میتواند بر روحیات و نظرات و باورهای شهروندان تأثیرگذار باشد. باوجوداین امروز با یک پدیده جدید و ناشناخته مواجه نیستیم؛ بلکه در ادوار تاریخی بهویژه پس از فرایندهای سیاسی تعیینکننده این احساس میان جامعه کاملا مشهود بوده است. جامعه در تاریخ معاصر ما در برههها و با دورههایی از امید و ناامیدی درگیر بوده است که هیچکدام هم ماندگار نبودهاند؛ اما امروز ما در کجای تاریخ ایستادهایم؟ آیا در آینده، زیستن امروز ما همراه با ناامیدی تعریف و تحلیل میشود؟ درباره امید و ناامیدی سیاسی در ایران با محسن آرمین، عضو سابق سازمان مجاهدین انقلاب گفتوگو کردیم.
ایجاد ناامیدی سیاسی و دلزدگی از سیاستورزی ناشی از چه عواملی است؟
عوامل زیادی در یأس و ناامیدی از سیاستورزی نقش دارند. عدم صداقت مسئولان، پنهانکاری، بالارفتن هزینه سیاستورزی و... ازجمله این عوامل هستند؛ اما به گمان من همه این عوامل به دو عامل اصلی بازمیگردد. ۱-عدم اعتماد به کارآمدی سیستم در حل مشکلات و بحرانها و ۲- فقدان چشماندازی روشن در افق آینده.
به عبارت دیگر ناکامی تلاشها برای اصلاح در سطح نخبگان و مشارکت در سطح مردم دو دلیل میتواند داشته باشد : ۱- دولت به معنای عام نمیخواهد و اراده اصلاح ندارد؛ بلکه بر ادامه راه گذشته اصرار میورزد. ۲-یا میخواهد اما سیستم به مرحلهای رسیده است که با وجود عزم و اراده قادر به اصلاح نیست. البته ممکن است این دو فرض در عالم واقع به صورت مطلق رخ نداده باشد. مهم این است که جامعه و کنشگران سیاسی که به دنبال اصلاح هستند، چنین احساس و دریافتی داشته باشند.
هریک از این دو عامل آثار و نتایج زیانباری در پی دارد که به نوبه خود به تقویت آن دو عامل میانجامد. برای مثال اگر دولتمردان اراده اصلاح نداشته باشند، طبیعتا در برابر کنشگران خواهان اصلاح و مطالبات معطوف به اصلاح جامعه مقاومت میکنند و طبیعتا برای کنترل اوضاع به ایجاد محدودیت، برخورد، تحمیل هزینههای سنگین به منتقدان وضع موجود و جامعه و... روی میآورند. این روند نهایتا به تقویت عاملی میانجامد که خود منشأ این روند است؛ یعنی تقویت این احساس که دولت نهتنها خواهان اصلاح نیست؛ بلکه عزم مقابله با آن را دارد. همچنین است احساس ناکارآمدی سیستم در حل بحرانها و مشکلات، زیرا اصرار بر ادامه روشهای ناکارآمد در سطح روشها باقی نمیماند؛ بلکه آثار محتوم خود را بر کل سیستم تحمیل میکند، نهادها مناسبات و عاملان و کادرها و مناسبات خود را میسازد، اهداف و ارزشهای خود را خلق میکند؛ ارزشها و اهداف و مناسباتی که گاه تابو هم میشوند و به تلهای تبدیل میشوند که بیش و پیش از همه دولتمردان را در خود گرفتار میکنند. وقتی کار به اینجا رسید سیستم حتی اگر بخواهد دیگر قادر به تصمیمگیریهای سرنوشتساز و تغییرات شگرف و حل مشکلات و بحرانهای فرارو نخواهد بود. این امور البته صفر و صد نیستند. ما در عالم نسبیات زندگی میکنیم؛ اما به هر حال واقعیتاند؛ اما نکته حائز اهمیت دیگری که تجربه زیسته ما آن را تأیید میکند، این است که اگرچه ممکن است کنشگران سیاسی زودتر از جامعه به این دو عامل پی ببرند؛ اما یأس و ناامیدی ابتدا در جامعه ایجاد میشود و سپس به کنشگران سیاسی سرایت میکند.
اگر از من بپرسید که چرا این احساس در جامعه ایجاد شده است که سیستم در حل بحرانها و مشکلات کارآمد نیست و نتوانسته است جامعه را به آیندهای روشن قانع و امیدوار نگه دارد. به شما عرض میکنم به یک علت روشن و آن اینکه رویکرد غالب در اداره کشور رویکردی ضد توسعه است. و دولت به هر علت یا دلیلی حاضر به تغییر روش اداره کشور به نفع توسعه پایدار و همهجانبه نیست؛ بلکه احتمالا نتایج چنین رویکردی را برای خود زیانبار ارزیابی میکند. رویکرد توسعه پایدار و همهجانبه سیاستهای داخلی و خارجی متناسب با خود و کاملا متضاد با سیاستهای داخلی و خارجی کنونی را اقتضا میکند. طبیعتا سیاست داخلی که سمت و سوی آن یکدستکردن هرچه بیشتر حاکمیت است و سیاست خارجی که در تنش تعریف میشود کشور را همواره در شرایط تعلیق نگاه میدارد، نه میتواند شرایط مناسبی برای جلب مشارکت جامعه و استفاده از ظرفیتهای عظیم داخلی برای حل مشکلات مختلف فراهم بیاورد و نه میتواند در جذب سرمایهها و همکاریهای خارجی برای تقویت بنیادهای اقتصادی کشور موفق باشد. چنین رویکردی در اداره کشور در مواجهه با مشکلات و معضلات ناگزیر به تبلیغات حجیم و گسترده و نیز اتخاذ راهکارهای کلیشهای برای کنترل روی میآورد در نتیجه بدون آنکه بحرانها را حل کند از آنها عبور میکند. انباشت بحرانها و مشکلات که بهمرور به سبب همافزایی به پیدایش ابربحرانها میانجامند، بهتدریج جامعه را به این نتیجه میرساند که سیستم ناتوان از حل مشکلات است و هیچ چشمانداز امیدبخشی در افق آینده مشاهده نمیشود.
در ادوار مختلف تاریخ سیاسی صد سال اخیر، در مقاطعی ازجمله دولت اول هاشمی، میانه دهه 40 و شرایط فعلی، جامعه به نظر میرسد در چنین ناامیدی و دلزدگی از سیاست به سر میبرد. نسبت به ادوار مختلف این مسئله را چگونه ارزیابی میکنید؟
درست میگویید ناامیدی و یأس چیزی نیست که یکباره به وجود بیاید؛ انباشتی از تجارب شکستخورده گذشته است که میتواند به این احساس بینجامد که دولتمردان نه میخواهند و نه میتوانند. در واقع جامعه و کنشگران سیاسی پس از ناکامی در هر تجربهای، به تکرار آن یا کشف راههای جدید برای اصلاح میپردازند. طبعا وقتی از اصلاح صحبت میکنیم، مقصودمان رویکردی قانونی، مسالمتآمیز و تدریجی برای اصلاح روندهای خطاست. به عبارت دیگر، پشتوانه و نقطه امید اصلاح، ظرفیتهای موجود در خود سیستم است. اگر چنین ظرفیتهایی وجود نداشت، دیگر رویکرد قانونی، مسالمتآمیز و تدریجی معنا نداشت. بنابراین جامعه و کنشگران سیاسیِ خواهان اصلاح، پس از هر ناکامی به بازنگری در نحوه استفاده خود از یک ظرفیت و تکرار آن در سطحی بالاتر یا به استفاده از ظرفیتهای دیگر موجود در درون سیستم روی میآورند. بگذارید یک مثال بزنم. در دوران اصلاحات یکی از مطالبات آزادی بیان بود. کنشگران مطبوعاتی و سیاسی اصلاحطلب با استفاده از ظرفیتهای قانونی موجود، اقدام به انتشار روزنامه کردند. متقابلا جریانهایی که این مطالبه را مخالف مصالح خود میدیدند، اقدام به ایجاد محدودیتهایی ازجمله توقیف روزنامهها کردند؛ اما قانون همچنان اجازه انتشار روزنامه را میداد، بنابراین با توقیف هر روزنامه، روزنامه دیگری منتشر میشد. این روند تا آنجا ادامه پیدا کرد که با ایجاد محدودیتهای روزافزون، دیگر آن ظرفیت قانونی برای انتشار روزنامههای مستقل و آزاد وجود نداشت، عمر انتشار روزنامه حتی به یک هفته کاهش و هزینه سیاسی آن فوقالعاده افزایش یافت. پس از مدتی با ورود تکنولوژیهای جدید ارتباطاتی، کنشگران سیاسی و مطبوعاتی برای پیگیری این مطالبه به استفاده از فضای مجازی روی آوردند. این روند همچنان ادامه دارد. عین این مثال را میتوانیم در حوزه انتخابات مثلا مجلس یا ریاستجمهوری بزنیم. در سه دهه اخیر شاهد توفیقات درخور توجه و درخشانی در این زمینه بودیم. متقابلا نیروهای ضد اصلاحات هزینههای زیادی از جیب کشور برای مهار و مقابله با این توفیقات صرف کردند و شعارشان این بود که همگان باید بفهمند در این کشور هیچ چیز عوض نشده است. انتخاب یک رئیسجمهور به معنای آن نیست که او حق دارد یا میتواند برنامههای خود را که به خاطر آن از مردم رأی گرفته، عملی کند. به هر حال پس از هر تجربه ناکام، تجربهای دیگر یا استفاده از ظرفیت موجود دیگری تجربه و امتحان میشود؛ اما در صورت تصلب، این روند به جایی میرسد که چنان که گفتم جامعه به این نتیجه میرسد که دیگر ظرفیت مؤثری برای اصلاح وجود ندارد.
هانا آرنت بهعنوان یک فیلسوف که در این زمینه صحبتهای مفصلی داشته، معتقد است امید ما را از لحظه کنونی بیرون میکشد و به نوعی ضد بشر است؛ نظر شما دراینباره چیست؟ آیا امید جامعه را از واقعگرایی و پذیرش آن دور میکند؟
من این جمله از هانا آرنت را نخواندهام و نمیدانم در چه کانتکس و زمینهای این سخن را گفته یا مقصود او از امید چه بوده است. گمان نمیکنم مقصود او از این کلمه همان باشد که ما در این بحث داریم از آن صحبت میکنیم؛ زیرا امید به معنایی که ما از آن بحث میکنیم، شرط ادامه حیات و کنشگری سیاسی و امکان تغییر و اصلاح است. به این معنا شاید به نتیجهای معکوس برسیم؛ یعنی آنجا که امید رخت برمیبندد، نوبت به راهکارهای غیرواقعگرایانه میرسد. وقتی امید به حل مشکلات از طرق معقول، قانونی و ضابطهمند از بین میرود، نوبت به عصیان و شورشهای خیابانی میرسد که نتیجهاش چیزی جز تخریب و زیان برای همه و کشور نیست.
اساسا امید در سیاست یک ارزش است یا ضد ارزش؟ به این معنا که همواره در حال پنهانشدن پشت امید یا چهرههای سیاسی نمادین هستیم؟ آیا باید تلاش کرد جامعه ایران به جریانات مرسوم سیاسی امید داشته باشد یا در یک ناامیدی محض به راهکارهای دیگر فکر کند؟
باید میان رؤیاپردازی، خیالانگیزی و امید تفاوت قائل شد. به نظر امید با واقعگرایی تعارضی ندارد. همچنان که نهتنها با خلاقیت، ابتکار و جستوجوی راههای جدید تعارضی ندارد، بلکه خود عامل و برانگیزاننده آن است. ظاهرا مقصود شما از امید، دلبستن به یک شخص یا یک حزب بهرغم تجربه ناتوانی یا امیدبستن به یک راهکار بهرغم عقیمبودن و سترونبودن آن است. این دیگر امید نیست، بلکه جمود و فاصلهگرفتن از واقعگرایی است. نکته مهمتر در پاسخ به پرسش شما، این است که این امور در عالم واقع استعلایی و دستوری نیستند. برای درک بهتر این مسئله از مدل لاکاتوش، فیلسوف علم، استفاده کنیم. به نظر لاکاتوش علم عرصه رقابت نظریهها و برنامههای پژوهشی است. هر برنامه پژوهشی مادامی که قادر به تبیین پدیدههای حوزه خود و قدرت پیشبینیکنندگی باشد، به حیات خود ادامه میدهد؛ اما آنجا که این دو ویژگی را از دست بدهد، به تدریج جای خود را به برنامه دیگری خواهد داد که در این دو ویژگی از او قویتر و کارآمدتر هستند. کسی تصمیم نمیگیرد این نظریه از بین برود و جای خود را به نظریه دیگری بدهد. این روند بهطور طبیعی اتفاق میافتد. عالم سیاست هم عرصه رقابت گفتمانهای سیاسی است. یک شخص یا جریان سیاسی که حامل گفتمانی معین است، درصورتیکه جامعه به کارآمدی گفتمان او به حل مشکلات و گشودن چشماندازهای مثبت در آینده باور داشته باشد به او اقبال نشان میدهد. هر زمان که ناکارآمدی این گفتمان برای جامعه به اثبات رسید یا جامعه به چنین درکی رسید، خواه ناخواه آن گفتمان جای خود را به گفتمان دیگری میدهد. اما آنچه موجب اقبال جامعه به گفتمان سیاسی جدید میشود باز امید به کارآمدی آن است. این عرصه، عرصه عاملیت است نه آمریت. طرفداران یک گفتمان جای گفتمان دیگر را تنگ نمیکنند و نمیتوانند تنگ کنند. اگر گفتمان کارآمدتری ممکن باشد قطعا ظهور خواهد کرد؛ بنابراین بهتر است به جای اینکه وقت خود را به جنگهای زرگری صرف کنیم در اندیشه اثبات گفتمان مورد نظر خود باشیم. با کمال تأسف در چند سال اخیر برخی نیروهای معترض و تحولخواه وقت و انرژی خود را صرف حمله و تهاجم علیه اصلاحطلبان و سران آنها میکنند و با جریانهای ضد اصلاحات داخلی و گفتمانهای دیگری که دیگر به درد موزهها میخورند، در حمله علیه اصلاحطلبان همداستان شدهاند. مقصود من دفاع از کارآمدی گفتمان اصلاحطلبی نیست. ممکن است به این نتیجه رسیده باشیم که تجربه اصلاحات سیاسی تجربهای شکستخورده است. اما تجربه شکستخورده را که نباید دشمن پنداشت و مسئله اصلی را به فراموشی سپرد. حتی میتوان معتقد شد اصلاحطلبان فرصتسوزی کردند. بسیار خب اما این اصلاحطلبان هستند که اگر میخواهند همچنان در عرصه سیاسی کشور نقشی تعیینکننده داشته باشند باید به بازبینی و تجدیدنظر در عملکرد گذشته و اصلاح گفتمان خود بپردازند اما کسانی که معتقدند گفتمان اصلاحات یک گفتمان شکستخورده است و امکان بازسازی ندارد، دلیلی ندارد وقت خود را صرف حمله به اصلاحطلبان کنند. آنان باید خود به صحنه بیایند و گفتمان خود را در برابر انظار عمومی در عرصه عمل به آزمون بگذارند. طبیعتا اصرار بر حمله به اصلاحطلبان و اکتفاکردن به مخالفخوانی در برابر جریانهای ضد اصلاحات، معنایی جز استیصال و تهیبودن چنته ندارد. نمیخواهم بگویم انبان این عزیزان تهی است، بلکه عرض میکنم تمرکز به حمله به اصلاحات و غفلت از خطر اصلی که کشور را تهدید میکند یک معنا بیشتر ندارد و آن پنهانکردن ناتوانی از ارائه یک گفتمان آلترناتیو کارآمد در سایه حمله به اصلاحطلبان است.
این ناامیدی تا چه حد بخشهای غیرسیاسی جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد؟
چنانکه گفتم جامعه زودتر از کنشگران سیاسی خواهان اصلاح ناامید میشود و وقتی تلاشها و ابتکارات و خلاقیتهای کنشگران خواهان اصلاح، از طرف جامعه ناامید و مأیوس پالس مثبتی دریافت نمیکند، این ناامیدی به آنها هم سرایت میکند، زیرا حیات کنشگران سیاسی به اقبال و پشتیبانی جامعه بستگی دارد. در چنین شرایطی که جامعه سیاستگریز میشود، نوبت به متفکران و طبقه تولیدکننده فکر و اندیشه میرسد تا در تغییر پارادایم و گفتمان بکوشند و گفتمان جدیدی سر برآورد و جامعه را همراه کند. البته ممکن است جامعه از نعمت وجود چنین متفکرانی محروم باشد و چنین شانسی نداشته باشد، آنگاه باید منتظر دو پدیده بود؛ اول فروپاشی اخلاق اجتماعی و گسترش اگوئیسم و نوعی سیاستگریزی همراه با فرصتطلبی و منفعتطلبی فردی که هرکس میکوشد گلیم خود را از آب بیرون بکشد و سر دیگری و بیش از همه سر دولت کلاه بگذارد. این پدیده خود به ناکارآمدی بیشتر سیستم میانجامد، زیرا سیستم بدون همکاری و مشارکت جامعه قادر به حل مشکلات نخواهد بود. پدیده دوم گسترش عصیان و هرجومرج است.
این ناامیدی در طبقات مختلف جامعه به چه شکل بروز میکند؟ آیا طبقات فرودست زودتر به این ناامیدی دست مییابند؟ راهکار یک جامعه نیمهناامید چیست؟
اگر مقصودتان از واکنش، واکنشهای کف خیابان باشد، طبیعتا طبقاتی که بیشترین بار ناکارآمدی سیستم را تحمل میکنند و بیشترین آسیب را از این ناکارآمدی میبینند، زودتر واکنش نشان میدهند که البته در فقدان یک نظام حزبی و جامعه مدنی توانمند این اعتراضات به نتیجه نخواهد رسید، زیرا یا خود به خشونت میانجامند یا خشونت بر آنها تحمیل میشود؛ در هر صورت نتیجه یکی است: انباشتهترشدن و گستردهترشدن خشم و کینه و نفرت. این مسیر نهتنها برای جامعه و دولت بلکه برای ایران و تمامیت ارضی کشور خطرناک است؛ بنابراین به نظر من بهترین و کمهزینهترین و امیدبخشترین راهکار در مقایسه با راهکارهای دیگر تلاش جامعه برای توانمندسازی خویش است. ما نیاز به یک جنبش برای ایجاد یک جامعه مدنی قدرتمند داریم. این راه وقتی هموار میشود که امید به آن معنایی که شما از این کلمه در نظر دارید نسبت به راهکارهای توهمآلود و بینتیجه رنگ ببازد و جامعه به خود و توانمندیهای خود اعتماد کند. خوشبختانه با وجود تمام برنامهها و سیاستهایی که در سالهای اخیر برای ناتوانسازی جامعه مدنی ایران اعمال شده، جامعه مدنی در ایران همچنان قوی است. جامعه مدنی ایران اگر نمیتواند مطالبات خود را تحمیل کند اما در برابر ارادههای ضد مردمسالار مقاومت میکند و اجازه تحقق آنها را در سطح اجتماعی نمیدهد. تقویت جامعه مدنی و تزریق حس خودباوری و اعتمادبهنفس میتواند جامعه را از این مقاومت منفی و موضع سلبی به کنشگری ایجابی و مثبت ارتقا دهد.
آیا روشنفکران و چهرههای مطرح در تولید امید نقشی دارند؟ در شرایط فعلی که چهرههای نمادین دچار انزوا شدهاند و جامعه دیگر با کاریزماها مواجه نیست؛ آیا ناامیدی گسترش مییابد؟
به نظرم در این شرایط ما بیش از هر چیز نیازمند نظریهپردازی و گفتمانسازی هستیم. خیلی هم عجول نباشیم. ایران ما از این حیث در حال طیکردن شرایط گذار است. تلاشهای فکری و اندیشهورزانه با توجه به مشکلات و بحرانها و بنبستها، میتواند رهیافتهای امیدبخشی را در چشمانداز جامعه قرار دهد. اینکه میگویم «میتواند» به این دلیل است که در صورت عدم درک حساسیت و مسئولیت تاریخی از سوی روشنفکران و جامعه و عدم حرکت در این مسیر ممکن است سرنوشت نافرجامی در انتظار جامعه باشد.
روشنفکران و تولیدکنندگان اندیشه در این شرایط با راهگشاییهای نظری و عملی میتوانند در بازگشت امید به جامعه ایران نقشی مهم ایفا کنند. ناامیدی یک فرد میتواند ناشی از عدم آگاهی از توانمندیها و فرصتها و امکانات خود باشد. این امر درباره جامعه ایران تا حدود زیادی صادق است. چنانکه گفتم جامعه مدنی ایران ظرفیتهای زیادی دارد؛ آگاهی از این ظرفیتها میتواند اعتمادبهنفس و خودباوری و در نتیجه امید را به جامعه بازگرداند. همچنین ظرفیتهای حقوقی موجود هم کم نیستند. با وجود اشکالات، ابهامات و تناقضات انکارناپذیر، ظرفیتهای دموکراتیک قانون اساسی نه قابل انکار است و نه باید نادیده انگاشته شوند. متأسفانه برخوردهای احساسی و مطلقگرایانه موجب غفلت از این ظرفیتها شده است. حقوقدانان خوشفکر و خردمند ما باید در تبیین این ظرفیتها و آموزش جامعه در این زمینه بکوشند. من نمیدانم در شرایطی که ما توان تغییر قانون انتخابات خبرگان یا اجتهادهای در مقابل نص شورای نگهبان از قانون اساسی را نداریم چطور عدهای شعار تغییر قانون اساسی میدهند. چنان که گفتم قانون اساسی اشکالات و ابهاماتی دارد که زمینه را برای برداشتهای ضد دموکراتیک و سوءاستفاده برخی جریانها فراهم آورده است اما تا زمانی که مطمئن نیستیم این تغییر به سود سویههای دموکراتیک این قانون انجام خواهد شد، نباید این سویهها که کم هم نیستند مغفول واقع شوند و محور مطالبات و مبنای عمل اجتماعی قرار نگیرند.
فضای مجازی از دیگر فرصتها و ظرفیتهای موجود است به شرط آنکه اولا درباره میزان نقش آن بیش از آنچه هست غلو نشود و ثانیا به نحوی هدفمند و برنامهریزیشده از آن استفاده شود. استفاده از این فضا برای گلهها و شکوههای بیحاصل که فقط به عصبانیت و انفعال بیشتر کمک میکند، یا جوکهای سیاسی که فقط موجب تشفی خاطر کاربران میشود، در واقع به معنای هدردادن این ظرفیت است. ظرفیت فضای مجازی به جای جدلهای بیحاصل باید در جهت تمرین گفتوگو و آموزش جامعه و مشارکت در خلق ایدههای نو به کار گرفته شود. این مسیر طبعا با هزینههای احتمالی همراه خواهد بود اما در صورت گسترش، مواجهه با آن کار سادهای نیست. بنابراین روشنفکران و کنشگران سیاسی ما باید هرچه زودتر از حالت انفعالی کنونی که به نظرم تا حدودی هم طبیعی است خارج شوند و با برقرارکردن ارتباط با جامعه به آگاهسازی و آموزش مردم بپردازند. در این میان بزرگترین اشتباه آن است که فکر کنیم کنشگران سیاسی باید در صحنه فعالیتهای مدنی و ایجاد نهادهای مدنی پیشگام باشند. این امر بر عهده فعالان اجتماعی است. فعالان سیاسی البته باید در حمایت سیاسی از این حرکت مجدانه بکوشند و در ارتباط و آگاهسازی جامعه فعال باشند، اما انتظار اینکه آنان خود در این عرصه آستین بالا بزنند چندان منطقی نیست.
در 10 سال اخیر این وضعیت را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا امید باعث ایجاد نوعی مانع شده است؟
شخصا با مخالفخوانی و به تعبیر عامیانه خودزنی موافق نیستم. گذشته تاریخ و هویت و انباشت تجربه زیسته ما و نتیجه توان و سطح آگاهیهای ماست. در نگاه به گذشته به جای «اگر» و «شاید» که هیچ حاصلی جز افسوس و تشدید منفیگرایی ندارد، باید از آن پشتوانهای محکم برای اکنون و آینده ساخت. استمرار و تداوم رو به رشد تلاش براساس تجارب گذشته نعمتی است که روند مبارزات معاصر جامعه ایران از آن محروم بوده است. تاریخ معاصر ما صحنه گسستها و انقطاعهای پیدرپی است. شاید راز ناکامی از دستیابی به آرمانهایمان همین باشد. وقتی شما میگویید امید باعث ایجاد نوعی مانع شده است من از این سخن تمایل به تکرار انقطاع و گسست میفهمم و از گسترش چنین تمایلی در جامعه احساس خطر میکنم. البته امیدوارم استنباط من غلط باشد در هر حال چه مقصود شما این باشد چه نباشد، تصمیمات 10ساله گذشته را باید با توجه به شرایط 10ساله گذشته ارزیابی کرد. نه باید خودفریبی کرد و فقط کامیابیها را دید و نه باید خودزنی کرد و فقط ناکامیها را دید؛ برای مثال فرض کنیم اگر در آمریکا دیوانهای مانند ترامپ بر سر کار نمیآمد و آمریکا از برجام خارج نمیشد و بیسابقهترین تحریمها علیه ایران اعمال نمیشد، اگر بلایای طبیعی پیاپی و گسترده در شمال و جنوب و شرق و غرب کشور در این مدت نداشتیم و اگر... آیا وضعیت ما همین بود که امروز هست و ارزیابی ما نسبت به انتخابی که در هشت سال پیش در انتخابات ۹۲ کردیم همینقدر منفی بود که امروز هست؟ آیا ما باید چنان علم غیبی میداشتیم که چنین حوادثی را پیشبینی میکردیم و چون نکردیم آن تصمیم سزاوار انتقاد است؟ اگر چنین بنگریم هم انتخاب خود را در 10 سال پیش انتخابی درست متناسب با آن شرایط ارزیابی میکنیم و هم موضع اصلاحطلبان را در قبال قصورها و تقصیرهای روحانی و دولتش واقعبینانهتر نقد میکنیم و هم دچار خودزنی نمیشویم که هیچگاه تصمیم درست و بایستهای نگرفتهایم.