آسیبشناسی انتخابات در حکمرانیهای غیر لیبرال
فارن افرز مقاله ذکریا را به تازگی بازنشر داده است و اکوایران این مقاله تفصیلی و حائز اهمیت را در ۵ بخش مجزا تقدیم مخاطبان میکند.
موج دموکراتیزاسیون بدون لیبرالیسم
همانطور که در بخش نخست (یک موج جهانی خطرناک) اشاره شد، ذکریا معتقد است امروز دو رشته لیبرال دموکراسی که در بافت سیاسی غرب در هم تنیده شده اند، در بقیه جهان از هم جدا می شوند: دموکراسی در حال شکوفایی است، لیبرالیسم مشروطه نه. وی از «دموکراسی غیرلیبرال» به عنوان یک صنعت در حال رشد یاد میکند و مینویسد: هفت سال پیش، تنها 22 درصد از کشورهای در حال دموکراتیزاسیون را میتوانستند به این شکل دستهبندی کنند. پنج سال پیش این رقم به 35 درصد افزایش یافته بود. و تا به امروز تعداد کمی از دموکراسیهای غیرلیبرال به دموکراسی لیبرال تبدیل شدهاند. در هر صورت، آنها به سمت غیرلیبرالیسم تشدیدشده حرکت میکنند.
در بخش دوم مطلب (اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی) ذکریا به این موضوع میپردازد که لیبرالیسم مشروطه به دموکراسی منجر شده است، اما به نظر نمی رسد دموکراسی، لیبرالیسم مشروطه را به ارمغان بیاورد.
در بخش سوم مطلب (شورش دشمنان بزرگ علیه دموکراسی) نویسنده، خیزش نرم نیروهای متضاد برای غصب حاکمیت مطلق در زیر پوست دموکراسیهایی که مبتنی بر مشروطیت و قانون اساسی نیستند را بررسی کرده است.
در ادامه بخش چهارم این مقاله مهم فرید ذکریا آمده است.
رشد ناسیونالیسم و شووینیسم در دموکراسیهای غیرلیبرال
در 8 دسامبر 1996، جک لانگ منجر به یک حرکت دراماتیک در بلگراد شد. این سیاستمدار مشهور فرانسوی، وزیر فرهنگ سابق، از تظاهرات دانشجویی با حضور دهها هزار نفر علیه اسلوبودان میلوسویچ، مردی که لانگ و بسیاری از روشنفکران غربی وی را مسئول جنگ در بالکان میدانستند، الهام گرفته بود. لانگ می خواست از اپوزیسیون یوگسلاوی حمایت معنوی کند.
رهبران جنبش او را در دفاتر خود - بخش فلسفه - پذیرفتند تا او را بیرون کنند، او را "دشمن صربها" اعلام کنند و به او دستور دهند که کشور را ترک کند. معلوم شد که دانشجویان با میلوشویچ نه برای شروع جنگ، بلکه به خاطر شکست در آن مخالفت میکردند.
شرمندگی لانگ دو فرض رایج و اغلب اشتباه را برجسته می کند – اینکه نیروهای دموکراسی نیروهای هماهنگ قومی و حامی صلح هستند. هیچکدام لزوما درست نیست. لیبرال دموکراسی های بالغ معمولاً می توانند شکاف های قومی را بدون خشونت یا وحشت بپذیرند و در صلح با سایر دموکراسی های لیبرال زندگی کنند. اما بدون پیشزمینه لیبرالیسم مشروطه، معرفی دموکراسی در جوامع تقسیمشده عملاً به ناسیونالیسم، درگیریهای قومی و حتی جنگ دامن زده است. موج انتخاباتی که بلافاصله پس از فروپاشی کمونیسم برگزار شد، در اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی توسط جدایی طلبان ناسیونالیست به پیروزی رسید و منجر به تجزیه این کشورها شد. این به خودی خود بد نبود، زیرا آن کشورها به زور به یکدیگر متصل شده بودند. اما جداییهای سریع، بدون ضمانت، نهادها یا قدرت سیاسی برای بسیاری از اقلیتهای ساکن در کشورهای جدید، باعث ایجاد مارپیچهایی از شورش، سرکوب، و در مکانهایی مانند بوسنی، آذربایجان و گرجستان، منجر به جنگ شده است.
انتخاباتهای قومیتی
انتخابات مستلزم رقابت سیاستمداران بر سر آرای مردم است. در جوامعی که سنت های قوی گروههای چند قومیتی حاکم است یا همسان سازی وجود ندارد، سازماندهی حمایت بر اساس خطوط نژادی، قومی یا مذهبی سادهترین کار است. هنگامی که یک گروه قومی در قدرت است، تمایل به حذف سایر اقوام دارد. سازش غیرممکن به نظر می رسد. میتوان در مورد مسائل مادی مانند مسکن، بیمارستانها و کمکها چانهزنی کرد، اما چگونه میتوان تفاوت را بر روی یک مذهب قومی تقسیم کرد؟
رقابت سیاسی که بسیار تفرقهانگیز است میتواند به سرعت به خشونت تبدیل شود. جنبشهای اپوزیسیون، شورشهای مسلحانه و کودتا در آفریقا اغلب علیه رژیمهای مبتنی بر قومیت هدایت شدهاند که بسیاری از آنها از طریق انتخابات به قدرت رسیدهاند. با بررسی فروپاشی دموکراسی های آفریقایی و آسیایی در دهه 1960، دو محقق به این نتیجه رسیدند که دموکراسی "به سادگی در محیطی با ترجیحات شدید قومی قابل دوام نیست."
مطالعات اخیر، به ویژه در آفریقا و آسیای مرکزی، این بدبینی را تایید کرده است. یک کارشناس برجسته در مورد منازعات قومی، دونالد هوروویتز، نتیجه گیری کرد: "در مواجهه با این گزارش نسبتاً تاسف بار ... از شکست های ملموس دموکراسی در جوامع تقسیم شده ... فرد وسوسه می شود که دست های خود را بالا ببرد. هدف چیست؟ برگزاری انتخابات در صورتی که در نهایت تنها کاری که انجام میدهند جایگزینی رژیم تحت سلطه بمبا به جای رژیم نیانجا در زامبیا است، این دو به یک اندازه محدودکننده هستند، یا رژیم جنوبی به جای یک رژیم شمالی در بنین، که هیچکدام نیمی از کشور را در بر نمیگیرد؟»
صلح دموکراتیک یا صلح لیبرال؟
در طول دهه گذشته، یکی از پرشورترین بحثها در میان محققان روابط بینالملل مربوط به «صلح دموکراتیک» است - این ادعا که هیچ دو دموکراسی مدرن با یکدیگر وارد جنگ نشدهاند. این بحث سؤالات اساسی جالبی را مطرح می کند (آیا جنگ داخلی آمریکا به حساب می آید؟ آیا سلاحهای هستهای صلح را بهتر حاکم میکنند؟) و حتی یافته های آماری مخالفت های جالبی را ایجاد کرده است (همانطور که محقق دیوید اسپیرو اشاره می کند، با توجه به تعداد اندک دموکراسی ها و جنگ ها در طول دویست سال گذشته، شانس محض ممکن است عدم وجود جنگ بین دموکراسی ها را توضیح دهد. همانطور که هیچ یک از اعضای خانواده او هرگز در قرعه کشی برنده نشدهاند، اما اعضای کمی برای شرکت در قرعهکشی وجود دارد.). اما حتی اگر آمار درست باشد، چه چیزی آنها را توضیح می دهد؟
کانت، طرفدار اصلی صلح دموکراتیک، ادعا کرد که در دموکراسیها، کسانی که هزینه جنگها را میپردازند – یعنی عموم مردم – تصمیم گیرنده هستند، بر این اساس بهطور قابلتوجهی محتاط هستند. اما این ادعا نشان میدهد که دموکراسیها نسبت به سایر کشورها آرامتر هستند. در واقع آنها جنگجوتر هستند و بیشتر و شدیدتر نسبت به اکثریت کشورها به جنگ می روند، تنها با دیگر دموکراسی ها است که صلح برقرار است.
وقتی علت پشت این همبستگی را بررسی کنیم، یک چیز مشخص می شود: صلح دموکراتیک در واقع صلح لیبرال است. کانت با نوشتن صلح دموکراتیک در قرن هجدهم معتقد بود که دموکراسی ها مستبد هستند و آنها را به طور خاص از تصور خود از دولت های «جمهوری خواه» که در منطقه صلح به حساب میآیند، کنار گذاشت. جمهوری خواهی از نظر کانت به معنای تفکیک قوا، چک و بالانس ، حاکمیت قانون، حمایت از حقوق فردی و سطحی از نمایندگی در دولت بود. توضیحات دیگر کانت برای "صلح همیشگی" بین جمهوری ها، همگی با ویژگیهای مشروطیت و لیبرال آنها مرتبط است: احترام متقابل به حقوق شهروندان یکدیگر، سیستم چک و بالانس که تضمین می کند هیچ رهبر واحدی نمی تواند کشورش را به جنگ بکشاند. و سیاست های اقتصادی لیبرال کلاسیک - مهمتر از همه، تجارت آزاد - که وابستگی متقابل ایجاد می کند، جنگ را پرهزینه و همکاری مفید میکند.
مایکل دویل، محقق برجسته در این زمینه، در کتاب راههای جنگ و صلح در سال 1997 تأیید میکند که بدون لیبرالیسم مبتنی بر قانون اساسی، دموکراسی خود هیچ ویژگی صلحآفرینی ندارد: «کانت به پلورالیسم بدون محدودیت و دموکراتیک بی اعتماد بود و استدلال او هیچ حمایتی برای این ادعا که همه سیاست های مشارکتی - دموکراسی ها - باید صلح آمیز باشند، چه به طور کلی و چه بین دموکراسی های دیگر، ارائه نمی دهد. بسیاری از سیاست های مشارکتی غیر لیبرال بوده اند. به مدت دو هزار سال قبل از عصر مدرن، حکومت مردمی به طور گسترده با پرخاشگری (توسط توسیدید) یا موفقیت امپراتوری (توسط ماکیاولی) همراه بود. . . ترجیح قاطع رای دهنده ممکن است شامل «پاکسازی قومی» علیه سایر حکومتهای دموکراتیک باشد».
تمایز دموکراسی لیبرال و غیرلیبرال
تمایز بین دموکراسی لیبرال و غیر لیبرال، همبستگی آماری قابل توجه دیگری را روشن می کند. دانشمندان علوم سیاسی، جک اسنایدر و ادوارد منسفیلد، با استفاده از مجموعه دادههای چشمگیر ادعا میکنند که در 200 سال گذشته، دولتهای دموکراتیزه شده به طور قابلتوجهی بیشتر از نظامهای استبدادی پایدار یا دموکراسیهای لیبرال وارد جنگ شدهاند.
در کشورهایی که مبتنی بر لیبرالیسم مشروطه نیستند، ظهور دموکراسی اغلب بیش از حد ملی گرایی و جنگ افروزی را به همراه دارد. وقتی نظام سیاسی باز می شود، گروه های مختلف با منافع ناسازگار به قدرت دسترسی پیدا می کنند و برای مطالبات خود فشار میآورند. رهبران سیاسی و نظامی، که اغلب با بقایای نظم اقتدارگرایانه قدیمی مبارزه میکنند، متوجه میشوند که برای موفقیت باید تودهها را پشت سر یک آرمان ملی جمع کنند.
نتیجه، لفاظی ها و سیاست های تهاجمی است که اغلب کشورها را به رویارویی و جنگ می کشاند. نمونههای قابل توجه از فرانسه ناپلئون سوم، آلمان ویلهلمین و ژاپن تایشو تا نمونههای امروزیتر مانند ارمنستان و آذربایجان، و صربستان میلوشویچ را شامل میشود. به نظر می رسد که صلح دموکراتیک ارتباط چندانی با دموکراسی ندارد.