شناسایی ریشههای شکست دکترین آمریکا در خاورمیانه!
به گزارش اقتصادنیوز مارک لینچ، تحلیلگر برجسته مسائل خاورمیانه با انتشار یادداشتی با عنوان «پایان خاورمیانه؛ چگونه یک نقشه قدیمی واقعیت جدید را تحریف می کند» در این پرونده نشان داده چگونه تصوراتی منسوخ از خاورمیانه در ایالات متحدخ منشا خطاهای راهبردی و حیاتی شده است. اکوایران این یادداشت را در سه بخش ترجمه کرده که پیش از این بخش اول آن با عنوان «خاورمیانه آمریکایی به پایان خط رسیده است؟» منتشر شده است. در ادامه بخش دوم این یادداشت منتشر میشود:
مفهوم جنگسردی خاورمیانه
در سالهای اولیه جنگ سرد، پان عربیسم جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر، تصور از خاورمیانه را بهعنوان یک کلیت فرهنگی-سیاسی و نه یک سازه مصنوعی تقویت کرد. مسئله فلسطین و مبارزات برای استعمارزدایی، به جهان عرب انرژی داد و سران این کشورها را -که خود را از طریق مواضع خود در مورد اسرائیل و اتحاد اعراب تعریف میکردند- متحد کرد.
از سوی دیگر در مصر و دیگر کشورهای شمال آفریقا، نگرشهای نژادی پیرامون جمعیت کشورهای جنوب صحرای آفریقا به این ایده کمک کرد که خاورمیانه از نظر قومی و فرهنگی از مناطق اطراف آن متمایز است. در عین حال، الحاق بخش اعظم آسیای مرکزی به اتحاد جماهیر شوروی، حذف کشورهایی مانند آذربایجان، قزاقستان و ترکمنستان را از منطقهای که توسط رقابت جنگ سرد تعریف شده بود، توجیه میکرد.
این مفهوم از خاورمیانه پایه و اساس مجموعهای از دکترینهای سیاست خارجی ایالات متحده و اتحادهای امنیتی را فراهم کرد، روابطی که علیرغم تحولاتی مانند انقلاب ایران، برای چندین دهه به حفظ جریان نفت و حفظ ثبات کمک کرد.
چشمپوشی از ریشههای اصلی استبداد در خاورمیانه
با این حال چنین تعبیرهایی، هزینههای خود را هم به همراه داشت. دانشگاهیان و سیاستگذاران که برای اندیشیدن بر اساس این نقشه آموزش دیده بودند -که اغلب تحت تاثیر دیدگاههای شرقشناسی به ارث رسیده از دوران استعمار به آنها منتقل شده بودند- تمایل داشتند تا بدون در نظر گرفتن نیروهای اجتماعی و سیاسی متنوعی که فراتر از مرزهای فرضی عمل میکردند، درباره منطقه نتیجهگیری کنند.
به عنوان مثال، برای حملات 11 سپتامبر بر اساس اجماع سریعی انجام شد که توسط آسیبشناسیهای خاص خاورمیانه عربی هدایت میشدند. انبوه تحلیلهایی که جهادگرایی را بر اساس فرهنگ عرب توضیح میداند، اغلب به سادگی ظهور موازی اسلامگرایان و دیگر اشکال افراطگرایی مذهبی در آفریقا، آسیای جنوبی و بسیاری از نقاط دیگر جهان را نادیده میگرفتند.
به طور مشابه، این ایده دیرپا مبنی بر اینکه کشورهای مسلمان به نحوی منحصر به فرد در برابر دموکراسی مقاومت میکنند، ریشههای واقعی انعطافپذیری استبداد در خاورمیانه را نادیده میگیرد: پادشاهیهای نفتی مورد حمایت غرب و قدرتهای عرب که مسئولیت کمی در قبال شهروندان خود دارند. همچنین آنها مشارکت منظم مسلمانان در بسیاری از دموکراسیهای خارج از خاورمیانه - از هند و اندونزی گرفته تا خود ایالات متحده- را نادیده میگیرند. این فرض که مسلمانان در صورت داشتن فرصت، ناگزیر حکومتهای ایدئولوژیک رادیکال را انتخاب میکنند، برای توجیه دههها شکست آمریکا در حمایت از اصلاحات سیاسی واقعی در آنجا مورد استفاده قرار گرفته است.
گردش امور بر مدار الگوی قدیمی
از همه این جهات، مفهوم آمریکایی خاورمیانه بیشتر یک محدودیت بوده است تا مزیت، با این حال برای چندین دهه، به طرز قابل توجهی تثبیت شده است. حتی پس از افشای جوانب 11 سپتامبر و مشخص شدن ارتباطات جهانی گروهی مانند القاعده که ریشه در افغانستان، مصر، عربستان سعودی و سودان داشت، سیاست ایالات متحده همچنان بر مدار الگوی قدیمی هدایت میشد.
تهاجم به عراق تا حدی با هدف بازسازی خاورمیانه توجیه شد. جنگ با «دستور کار آزادی» دولت جورج دبلیو بوش پیش برده شد که مدعی جنگ عقاید با هدف جهان عرب بود، ولی به طور منحصر به فردی مستعد اقتدارگرایی و خشونت فرقهای بود. در ادامه هم، مفروضات مشابه باعث شد که ایالات متحده نتواند موج خیزشهای مردمی را که در سالهای 2010–2011 جهان عرب را فراگرفت، پیشبینی کند – یا واکنش مؤثری نسبت به آن نشان دهد.
سیاست خارج از محدوده
برای سیاستگذاران ایالات متحده، قیامهای عربی درسی فریبنده بود. در ابتدا، به نظر میرسید که گسترش سریع اعتراضات از تونس و مصر به بسیاری از مناطق دیگر منطقه، انسجام مجدد خاورمیانه را نشان دهد.
تاکید بیشتر بر ایده یک عرصه ژئوپلیتیک واحد، طنزی بود بود که پیامدهایی را به دنبال داشت: قطر، عربستان سعودی و امارات در جنگهای لیبی، سوریه و یمن شرکت و در تحولات نظامی سیاسی مصر و تونس مداخله کردند. با این حال کشورهایی که در منطقه بیشترین نفوذ را داشتند -ایران، اسرائیل و ترکیه- اصلاً بخشی از جهان عرب نبودند. علاوه بر این، خودکامگان عرب به سرعت تاثیرپذیری شهروندانشان از این جنبشها را به مثابه تهدیدی برای بقای خود تلقی کردند و به سرکوب جنبشهای سیاسی پان عرب مانند اخوانالمسلمین و شبکههای فعال لیبرال پرداختند. در عوض، امیدها به تغییر سیاسی در سطح منطقه با شکافهای جدیدی از بین رفت، لیبی و سوریه در هرجومرج فرو رفتند و بسیاری از پادشاهان عرب به دنبال منابع جدیدی از مشروعیت بودند که ارتباط چندانی با عموم عرب نداشت.
بیمعنایی مرزهای سنتی سابق
امروزه، تحولات سیاسی در بسیاری از کشورهای خاورمیانه، مرزهای سنتی منطقه را بیش از پیش بیمعنا کرده است. انقلاب 2018 سودان - و کودتای نظامی اخیر آن، که توسط مصر مورد حمایت قرار گرفت، اما با مخالفت اتحادیه آفریقا مواجه شد- نشان داد که این کشور تا چه حد در بطن دو منطقه قرار دارد.
در سایر نقاط آفریقا، مهاجرت و رشد شورشهای اسلام گرا در سراسر ساحل، منافع سیاسی، امنیتی و اقتصادی دولتهای غربی را به سمت جنوب سوق داده است. جنگ داخلی لیبی به جریان مهاجران، سلاح، مواد مخدر و رادیکالیسم در سراسر آفریقای مرکزی دامن زده و مرز بین شمال آفریقا و بقیه قاره را محو کرده است. بسیاری از مهاجرانی که از طریق خاورمیانه به اروپا می رسند از کشورهای جنوب صحرا راهی این دیار شدهاند. در پاسخ به اهمیت استراتژیک فزاینده ساحل، مراکش بر گسترش اقتدار مذهبی خود در غرب آفریقا متمرکز شده و الجزایر نیز در عملیات امنیتی در مالی مشارکت داشته است.
پویاییهای جدید
پویاییهای سیاسی دیگر نیز ارزش محدود تعریف خاورمیانه به عنوان یک منطقه جغرافیایی واحد را آشکار کرده است. برای مثال، رقابت ایران و عربستان در شمال آفریقا اهمیت ناچیزی دارد. نبرد سیاسی بین قطر، عربستان سعودی و امارات پس از محاصره قطر در سال 2017 نه فقط بر سر مسائل کشورهای عربی همسایه بلکه در سراسر قاره آفریقا و حتی در واشنگتن انجام شد.
جذابیت بیشتر داعش، در مقایسه با القاعده، بیشتر موضوعی جهانی بود تا منطقهای، که با جریان جنگجویان خارجی به سوریه و گسترش این جنبش در سراسر آفریقا و آسیا آشکار شد. هنگامی که برخی از فعالترین شورشهای جهادی در مالی، نیجریه و سومالی در حال گسترش هستند، حفظ مدلهای ضدتروریسم بر اساس مشکلاتی که گفته میشود منحصراً عربی هستند، دشوار است.
در همین حال، برخی از بزرگترین درگیریهای اخیر، جغرافیای مفروض منطقه را به چالش کشیده است. جنگ داخلی لیبی، مالی و دیگر همسایگان آفریقایی را بیثبات کرد. زمانی که عربستان سعودی در سال 2015 ائتلافی برای حمایت از مداخله خود علیه حوثی یمن ایجاد کرد، نه تنها از کشورهای عربی هم فکر خود کمک گرفت، بلکه از اریتره، پاکستان و سودان درخواست حمایت کرد. در عین حال، محاصره دریایی علیه حوثیها از سوی امارات منجر به ایجاد حضور نظامی در سراسر شاخ آفریقا و تقویت جزیره استراتژیک سقطری شده است که به آفریقا نزدیکتر از شبه جزیره عربستان است. اگرچه اغلب از یمن به عنوان الگوی یک جنگ خاورمیانهای یاد میشود، اما درگیری در این کشور به گونهای انجام شده که مرزهای فرضی منطقه را زیر سوال می برد.