فرضیۀ تازه دربارۀ مرگ شریعتی در مستند تلویزیونی!
تکلیف اصولگرایی ایرانی - که صدا و سیما تریبون آن است- البته با شریعتی روشن نیست. چون از یک سو نه میتوانند مانند مصباح یزدی فقید او را نقد یا این سخن مجتهد تهرانی را نقل کنند که آرزو داشت نام دکتر علی شریعتی را از خیابان مهم وبزرگ تهران بردارند چرا که علاقۀ آیتالله خامنهای و دوستی ایشان با شریعتی را همه میدانند و از جانب دیگر نمیتوانند به تبلیغ و تأیید کامل او بپردازند چون به ارایۀ نظریۀ « اسلام منهای روحانیت » اشتهار دارد هر چند با توصیف قبلی روشن است با روحانیت غیر انقلابی و سنتی و به تعبیر خود او تشیع صفوی مشکل داشته نه با حاملان اندیشهای که ذیل تشیع علوی تبیین میکرد. کما این که دکتر مفتح و سید محمود دعایی - هر دو روحانی - زیر تابوت او را در دمشق گرفتند و امام موسای صدر بر پیکر او نماز گزارد.
مستند در واقع چندان به اندیشههای شریعتی کاری ندارد هر چند اتهام مارکسیست بودن او را چند بار و هدفمند رد میکند و به عکس معتقد است این شریعتی بود که سکۀ کمونیسم را در ایران از رونق انداخت اما تعبیر سوسیالیست به مفهوم عدالتخواه را دربارۀ او به کار میبرند و عماد افروغ هم به نهجالبلاغه مستند میکند و همین نشان می دهد دست بالا در صدا وسیمای کنونی با نواصولگرایان است نه محافظهکاران سنتی که با سوسیالیسم میانهای نداشتند و با ماتریالیسم برابر میشمردند.
فیلم اما جدای اینها و برای این که کار را جذاب و مهیج کند با اشارات غیر مستقیم احتمالا در پی آن است که از فرضیۀ مرگ مشکوک دکتر شریعتی دفاع کند منتها نه به دست ساواک که احتمالا به دست مجاهدین خلق یا مارکسیست شدهها و اصطلاحا پیکاری های آنان و همانگونه که درون سازمان پس از تغییر ایدیولوژی در سال 54 دست به تصفیه زدند؛ کسانی چون تقی شهرام و وحید افراخته.
هرچند از دو برادرِ خاموشی نام نمیبرد که در قتلهای درون سازمانی ( مجید شریف واقفی و دکتر مرتضی صمدیه لباف) دست داشتند. (شاید به خاطر موقعیت کنونی حجتالاسلام سید مهدی خاموشی رییس سازمان اوقاف که برادرزادۀ آن دو نفر است).
به همین خاطر مستند از ابتدا به خاطرۀ محمد علی نجفی کارگردان سریال « سربداران » و از نزدیکان شریعتی تکیه میکند که صبح 29 خرداد 1356 در حالی از مرگ شریعتی با خبر شده که در تهران نبوده و به اصفهان رفته بود و به کسی هم نگفته بود و چرا باید همزمان با مرگ دکتر در لندن به او اطلاع دهند؟ آن هم با وسایل ارتباطی آن زمان؟ در ذهن بیننده و دست کم نویسندۀ این سطور این انگاره شکل گرفت که شاید از داخل بوده و از هواداران سابق. اما اگر این فرضیه درست است چرا ساواک روی آن مانور نداد و از خود رفع اتهام نکرد؟
شخص آقای نجفی البته نتیجۀ خاصی نمیگیرد وتنها شگفتی خود را ابراز میکند ولی با توجه به اشارات او به این که شبی تا صبح همراه حسن آلادپوش در خانۀ دکتر شریعتی بودهاند (همین خانۀ حالا موزه شده در خیابان فرعیِ نادر در خیابان جمالزادۀ تهران) و در حال مباحثه و این که آنها روش شریعتی را موجب دوری تودهها از قیام مسلحانه میدانستهاند.
آقای نجفی آدم اهل فهم و فکری است و حرف بیربط نمیزند و فرضیه خاصی را هم مطرح نمیکند اما در ذهن بیننده این انگاره شکل میگیرد که مرگ شریعتی طبیعی نبوده اما نه چون سالهای اول انقلاب کار ساواک که چه بسا کار سازمانهای مسلح ضد رژیم و همۀ اینها البته به صراحت مطرح نمیشود و در حد حدس و گمان است و غیر مستقیم.
در فیلم به جای تصاویری که انبوه جمعیت در راه پیماییهای مهم سال 57 را با تصویر شریعتی ببینیم یا به انتقادات و اختلافات رو به تزاید مرحوم مطهری اشاره شود یا سراغ فرزندان او خصوصا احسان و سوسن و سارا بروند پای سخنان داریوش ارجمند بازیگر نشستهاند که در مقطعی دانشجوی دانشگاه فردوسی بوده و شریعتی استاد آنها اما در مقام نزدیکترین فرد به او از شخصیت شریعتی رمز گشایی میکند.
یک جا مستند به نمرۀ پایین پایان نامه اشاره میکند و جای دیگر آقای ارجمند شهادت میدهد شریعتی باسواد بوده چون قادر به کشف روابط پدیده ها بوده است.
همین که فیلم سراغ حمید زیارتی مشهور به روحانی نرفته که شریعتی را به رابطه با ساواک متهم کرده بود و یک بار با عتاب رهبری رو به رو شد قابل توجه است هر چند اگر سراغ مردم میرفت و میپرسید شریعتی که بوده میشد حدس زد جدیدیها نشناسند و تنها به نام خیابان اشاره کنند و نسل قبلتر در عین علاقه طعنه بزنند و تقصیرها را گردن او بیندازند که اوتصویر دیگری ترسیم و ما را جذب کرد و گرنه ما که نگاه ایدیولوژیک نداشتیم و قضاوتهای دیگر.
اهمیت شریعتی اما در این نبود که متفکر بود که متفکرتر از او با سن و اعتبر بیشتر مطرح بودند یا سخنرانی بود با نطقهای هیجانی یا تصویر تازهای از اسلام ترسیم کرد که در دل طبقۀ متوسط نشست.
اینها وجوه مهم او بود اما اهمیت منحصر به فرد او در این بود که موتور انقلاب را در دهۀ 50 روشن کرد.
از اشتباهات مهلک شاه یکی همین بود که شریعتی را که آدمی مدرن و نیرویی ضد مارکسیست و منتقد روحانیت سنتی و با فاصله از مجاهدین خلق بود به ضد رژیم تبدیل کرد. در حالی که گفتمان او با گفتمان اسلام سنتی و چپ مارکسیستی و حتی گفتمان ناسیونالیستی به رغم تعلق خاطر شدید به دکتر مصدق و نیز مجاهدین خلق که شاه به آنها مارکسیست اسلامی می گفت زاویه داشت.
شاه به جای آن که مانند اوایل او را تحمل کند تا گفتمانهای اسلام سنتی، چپ مارکسیستی، ملی گرایی و اسلام التقاطی را به حاشیه راند استاد دانشگاه را به زندان انفرادی انداخت و حاصل این شد که گفتمان شریعتی به مهمترین سوخت ماشین انقلاب بدل شد و هنر استثنایی امام خمینی هم این بود که به رغم حملات شریعتی به بافتار سنتی مانند برخی مراجع یک کلمه هم در نفی شریعتی نگفت چون میدید چه روح تازهای دمیده و موتور جنبش را روشن کرده است.
مستند البته سراغ رییس جمهوری کنونی و رییس فعلی مجلس هم نرفت با این که هردو مشهدیاند و شریعتی از مشهد شروع کرد تا بگویند چه حد تحت تأثیر اندیشههای او بودهاند چرا که اگر بگویند نخوانده اند پرچم داری جریان انقلابی چه میشود. اگر به سود شریعتی سخن بگویند لایههای سنتی میرنجند و اگر علیه او بگویند با سخنان صریح آیتالله خامنه ای در ستایش دکتر سازگار نیست یا شاید نوع پاسخ نشان میداد در صدر انقلاب در کانون تحولات نبوده اند و به مرور به کانون نزدیک شدهاند. کما این که مهم ترین خاطرۀ آقای قالیباف از انقلاب 57 فعالیت های او در دبیرستان محل تحصیلشان بوده است.
به هر رو همین که به یک چهرۀ تأثیرگذار از زاویه ای متفاوت پرداخته و یادکرده و اگر نبود از این زاویه نمی نوشتیم درخور توجه است و نباید عیب جویی کرد هر چند صدای آشنای دوبلوری چون ناصر طهماسب روی این دست برنامه ها و پخش از چند شبکه این گمانه را تقویت میکند که با نگاه خاص تهیه شده است و بعید هم نیست کسانی چون احسان شریعتی گفتوگو با آن را به دلیل احتمال سانسور و تقطیع نپذیرفته باشند.
کاش اما حداقل این خاطرۀ دکتر احسان شریعتی را نقل میکردند که روزی در خیابان شریعتی سوار تاکسی وقتی متوجه میشود کیف پول یا کارت خود را جا گذاشته از راننده میخواهد توقف کند و هنگامی که توضیح میدهد راننده می گوید اشکال ندارد و داریم با هم گپ میزنیم و به مسیر ادامه میدهد.
در میانه راه راننده می گوید آقا! معلوم است که شما ایران نبودید. اسم این خیابان کورش کبیر بود ولی بعد از انقلاب شد دکتر شریعتی. میدانید که بود؟ این را از پسر شریعتی میپرسد! دکتر احسان لبخند میزند و راننده میگوید: خوب، معلوم است. او حالا مشهور است. ولی در واقع یک معلم بود که خیلیها مثل مرا جذب کرد. اما اسم کورش بهتر از شریعتی بود!
احسان شریعتی واکنشی نشان نمیدهد و به مقصد میرسند و از راننده عذر میخواهد که نمیتواند کرایه را بپردازد و راننده میگوید: اشکالی ندارد. به جای آن یک صلوات نثار روح همان آقای معلم بفرستید. دکتر شریعتی را میگویم که نیت او خیر بود و مرد خوبی بود و شاید اگر بود اتفاقات دیگری میافتاد.
* این یادداشت بر اساس تماشای یک قسمت نوشته شده و چه ببسا اگر قسمتهای دیگر در کار باشد به برخی ابهامات و سؤالات پاسخ دهد.
منبع: عصرایران