من مخلص وسطبازها هستم /میگویند همهچیز از خیابانها جمع شده است، این ندیدن است!
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از فرهیختگان متن کامل این گفتوگو به این شرح است. از یکهفته پیش قرار در کافه گراف را گذاشته بود و نگاهش این بود که میخواهد بحث آزاد داشته باشد. رضا امیرخانی حدودا یکماه پیش نامهای درمورد شرایط امروز جامعه ایران نوشته بود و البته بازخوردهای مثبت و منفی زیادی داشت. بعد از گذشت این مدت تصمیم گرفت تا در کافهای در خیابان انقلاب کنار جوانها و نوجوان بنشیند و از وضعیت این روزها با هم حرف بزنند. از ساعت یکونیم بعدازظهر محیط کافه شلوغ و صندلیها پر میشد. امیرخانی رأس ساعت دو به کافه رسید و با استقبال کسانی که حاضر شده بودند، حرفهایش را اینگونه شروع کرد که چرا تصمیم گرفته به اینجا بیاید و با هم حرف بزنند.
در ابتدای صحبتهایش با بیان اینکه هیچ برنامه خاصی برای امروز نداشته است، گفت: «من در تمام این روزها حس میکردم باید یکجایی باشد که با هم حرف بزنیم. واقعیت این است که همیشه دانشگاهها مرا دعوت میکردند. در دعوت دانشگاه هم برای من مهم نبود که کدام جناح سیاسی قرار است از من دعوت کند. حضور در دانشگاه خودش موضوعیت داشت و برای امثال من فرصتی بود که بفهمم در دنیای اطرافم چه خبر است. معمولا دعوت دانشگاه را قبول میکردم اما براساس قواعدی مثلا یکبار در سال میرفتم چون دوست نداشتم حرفهایم تکراری شود. در این مدت اخیر که شروع اعتراضات بود، چند دانشگاه از من دعوت کردند اما بعد از مدتی، بعضی از این دانشگاهها دعوتشان را پس گرفتند و بعد از آن برای من مهم شد که کدام دانشگاه و کدام تشکیلات دانشجویی، قرار است مرا دعوت کند. فضا کمی برای من تغییر کرد. درحالیکه قبلا اینجوری نبودم و مثلا در دانشگاه شریف، اینکه بسیج، انجمن اسلامی یا حتی انجمنهای صنفی دعوتم میکردند، به برنامههایشان میرفتم و تنها جایی که نمیرفتم بخش آموزش بود. اما الان وقتی به اتفاقات نگاه میکنم، از خودم میپرسم کدام یک از اینهایی که دعوت میکنند با چه کسی هستند و اصلا چه میخواهند؟ همهچیز به هم ریخته است. برای همین است که حضور در دانشگاه، عملا سخت و ناممکن شده است. ضمن اینکه الان هیچ نهاد دانشجویی هم این دعوت را قبول نمیکند، چون برای برپایی چنین برنامهای باید با چندینجا هماهنگ کنند، درحالیکه قبلا از این مشکلات نبود. بنابراین حضور در جمعهای اینچنینی که عملا وابستگی به هیچ جایی ندارند و آزادی بیشتری داریم، یک فرصت خوب برای من خواهد بود. درواقع اینکه اینجا هستم بیشتر وقت شما را میگیرم و خیلی خوشحالم که در این جمع همسنوسالهای خودم را کمتر میبینم و بیشتر جوانترها هستند. بیشتر هم دوست دارم، حرفهای شما را بشنوم و بهنظرم اینجا، ازجمله فضاهایی است که کمتر در کشور شاهدش هستیم و امکان با هم حرف زدن را برای ما فراهم میکند.»
قصه کمی فرق کرده است
او در ادامه صحبتهایش که با تشویق حاضران در کافه همراه بود، درمورد راهحل اتفاقات اخیر گفت: «اگر از من راهحل بپرسند میگویم قصه کمی فرق کرده است. مثلا سال 88، گفتوگو واقعا یک راهحل بود، یعنی اگر میپذیرفتیم که مثلا بخشی از جامعه، دل خوشی از شخص آقای احمدینژاد ندارند و در نسبت آمار رضایت از او بهگونهای هستند که از هر سهنفر، یکنفر به او رای نداده است؛ بهنظرم باز هم گفتوگو قسمتی از راهحل یا خود راهحل بود. در آن سالها اگر تلویزیون به این نتیجه میرسید که از مخالفان خودش دعوت کند و صحبت میشد شرایط متفاوت میشد. اما در 1401، اول باید توجه کنیم به 13 سال گذشته که خیلی چیزها تغییر کرده است و نکته مهمتر اینکه بهنظر من گفتوگو اصلا راهحل نیست، حتی قسمتی از راهحل هم نیست. گفتوگو شاید کمک کند که به راهحل نزدیک شویم اما راهحل نیست، یعنی اینجوری نیست که ما بیاییم گفتوگو کنیم و مسالهای که در خیابان میبینیم، حل شود. دیگر به این شکل مسائل حل نمیشود. این نه برای ما و نه هیچ رسانهای امکانپذیر نیست و بهتر بگویم رسانهها دیگر در فضا نیستند. با این حال امروز برای من فرصتی است که بفهمم گرفتاریهای کارم کجاست. من میخواهم نویسنده باقی بمانم. سن من بالا میرود و از طرف دیگر سن مخاطبان واقعی کتاب همیشه بین 18 تا 28 سال بوده است. برای من نویسنده مهم است که مخاطبان این سنی کتابهایم چطور فکر میکنند. واقعیتش هم این است که آمدم اینجا تا حرف بزنید و ببینم دنیا دست کی هست و چه خبر است؟! علاوهبر این وقتی به کف خیابان نگاه میکنم، بهنظر میآید حرفهایی که پیش از این زدیم خیلی هم جواب نداده است. برای همین میگویم این فرصتی است که دیگران حرف بزنند، چون ما حرفهایمان را زدهایم، بلد هم بودیم و اتفاقا رسانهاش را هم داشتیم. اگر اجازه بدهید این دورهمی برای این باشد با هم حرف بزنیم که چه کارهایی میشود انجام داد، با دقت به این موضوع که گفتوگو راهحل نیست. تاکید میکنم من هم کارهای نیستم و نمایندگی از حکومت ندارم که تضمین بدهم که بله حرفهای شما درست است و انشاءالله عملی میشود. من حتی نمایندگی از مخاطبانم هم ندارم، چون اشتباه ما نویسندهها این است که فکر میکنیم مثلا اگر هزارنفر کتابهایمان را خواندهاند پس نماینده آن هزار نفر هستیم. اینها کتاب مرا خواندهاند و قرار نیست من نماینده آنها باشم. این اشتباهی است که در فحش دادن به ما دارند، مثلا میگویند تو نویسنده ما بودی. نه! من الزاما نه نویسنده شما هستم و نه شما، مخاطب من هستید. شما یک کارت کشیدید و پول کتاب مرا دادید و آن را خواندید. من هم نماینده شما نیستم و خیلی توان داشته باشم و حواسم جمع باشد، فقط نماینده رضا امیرخانی هستم، بنابراین از این جلسه نباید انتظارات زیادی داشت و همین که حالا کنار هم نشستیم و شروع نکردیم به فحش دادن به هم، خیلیخوب است.»
سرچراغ سوالات حاضران از امیرخانی یکی از میان جمع بود که درمورد اختلال در گفتوگو پرسید: «اینکه میگویید فضای گفتوگو از بین رفته، یعنی گفتوگوی عرضی بین مردم یا گفتوگوی طولی بین حاکمیت و مردم؟» امیرخانی با تاکید به اینکه این گفتوگوی طولی از بین رفته است، گفت: «مفهوم مردمسالاری یعنی اینکه در رابطه طولی، گفتوگو وجود داشته باشد. اصلا تقلیل این مفهوم به صندوق رای اشتباهی بوده که ما همیشه داشتیم. صندوق رای یکی از اهرمهاست ولی اصلش این است که مثلا حرف بلوچ به مرکز استان برسد. این رابطه طولی که میگوییم معنیاش این نیست که رابطه من با بیت مقاممعظمرهبری در چه وضعیتی است، یعنی اینکه اعتراض یک شهروند چابهاری به فرماندار چابهار برسد.»
حکومت با مخالفان چه کند؟
اما سوال بعدی را یکی از دانشجویان حاضر در کافه که تقریبا اولین نفر هم به آنجا رسیده بود، مطرح کرد و گفت: «در وضعیتی هستیم که بخشی از جامعه مخالف نظرات حکومت است. اینکه دستگاه حاکمیت درمقابل این بخش جامعه کوتاه بیاید یک نرمش است یا اینکه یک شکست تمامعیار برای حکومت است؟»
یک نظر امنیتی است و یکی هم نظر من است. نظر امنیتی میگوید که در شروع اعتراضات، هر قدم عقبنشینی یعنی پذیرفتن اینکه تنها راه تغییر در جامعه، اعتراضات خیابانی است. بههرحال این یک نظر امنیتی غالب است. خب راهحل چنین نگاهی این است که قبل از اینکه مردم اعتراض کنند، پس خودت همان یک قدم را عقب برو که موضوع حل شود. البته این چیزی که میگویند منطق امنیتی دارد اما حرف اصلی این است که وقتی تو این نظر را داری که نباید درمقابل اعتراضات کوتاه آمد، پس باید از قبلش به آن فکر میکردی. به نظرم حاکمیت دارد ارتباطش را با توده از دست میدهد و این خطر خیلی بزرگی است. نظر من را اگر بپرسید، میگویم حکومت یک امر دادوستدی و معاملهای است. یک چیزی میدهی و یک چیزی میگیری، همیشه هم مشغول این کار است و همینجوری بوده و همه حکومتها همینطور هستند. یعنی فرض کنید حتی حکم مستی هم در اسلام همینطور بوده است، بهمرور یک چیزی میآوردی، چیز دیگری میدادی، یک چیزی میگرفتی. این موضوع را اگر متوجه شویم که ما وارد یک دادوستد همیشگی در امر حکمرانی هستیم قصه خیلی فرق میکند. من نظر سوم را دارم و میگویم حکومت باید مشغول دادوستد با شهروندانش باشد. یعنی باید قبول کنیم مردم خواستههایی دارند و باید با آنها دادوستد کنیم. همه مردم جهان دوست دارند که مالیات صفر باشد اما نمیتوانیم مالیات را صفر کنیم. اما روشن است وقتی اعتراض به مالیاتها زیاد شد باید بگوییم خدمات شهروندی که از محل مالیاتها میدهیم به این شکل است. یعنی باید بلد باشیم «سیمسیتی» بازی کنیم.
هشدار نسبت به انقطاع مردم از حکمرانی
هرچه جمع حاضر در کافه بیشتر میشد، سوالات هم چالشیتر میشد. یکی از حاضران ادعا کرد که امروز اعتماد به حکمرانی از بین رفته و اگر قبول کنیم که سرمایه مهم اعتماد شهروندان است، در حال حاضر سرمایه حکمرانی چه چیزی میتواند باشد؟ امیرخانی هم گفت: «این حرف درست است. ببینید نکتهای که وجود دارد این است که من بهعنوان کسی که متولد 52 هستم اگر به من بگویید مردم در سال 42 در خانههایشان چه وضعیتی داشتند میتوانم با تخیلم بسازم. نه تخیل نویسندگی و رماننویسی و اینها. هر آدمی میتواند یکسری احساس به حدودا 5 الی 10 سال قبل از تولدش داشته باشد. اگر به من بگویید 28 مرداد 32 وضعیت تاریخ اجتماعی ایران چطور بود دیگر برای من خیلی سخت است که بگویم. چون مثلا اگر به من بگویید آب لولهکشی شده بوده یا نه، باید فکر کنم چون نمیدانم. شاید بدانم برق بوده اما جزئیات خیلی از چیزهای دیگر را نمیدانم. اگر بیایم 20 سال قبل خیلی برایم سخت است، اگر بیایم 30 سال قبل، 40 سال قبل دیگر بین 40 و 50 هیچ فرقی برایم نمیکند. یعنی برای یک آدم هر سالی که متولد شده 50 سال قبلش دیگر بیمعناست. امروز ما یک قانون اساسی و یک حکمرانی داریم که در زمان خودش به تجارب قبل از خودش دقت کرده و بیدقت نبوده است. یعنی آن جلسات خبرگان، جلسات پیشنویس قانون اساسی جلسات مهمی بود و واقعا به شکنجههای زمان شاه در آن فکر شده است. امام متولد سالی است که 20 سال قبلش یک چیزی مثل شورای نگهبان برایش مهم بوده است. چرا؟ برای اینکه مشروطه را دیده که از بین رفته است. یعنی مشروطه یک دستاورد ملی بوده که از بین رفته است. چرا از بین رفته؟ چون که به بعضی موضوعات بیتوجه بوده است. برایش چه کاری انجام دهیم؟ شورای نگهبان درست کنیم. این در ذهن امام که مربوط به 10 سال قبل از تولدشان است بسیار روشن است. بنابراین این موضوع روشن است که ما باید احترام بگذاریم به خاطرات نسلی. یک نکته دیگر اینکه پدرومادر شما، پدربزرگ و مادربزرگ شما حتما با 57 اتصال درست و حسابی دارند اما شما این اتصال را ندارید و من باید این را متوجه شوم. این همان موضوعی است که من هم موقع قصه نوشتن متوجهش میشوم. یعنی من میفهمم شاید مخاطب من راجعبه 10 سال قبل از تولدش یک احساساتی داشته باشد ولی راجعبه 30 سال و 40 سال قبل هیچ احساساتی ندارد. من وقتی «من او» را مینوشتم، خیلی برایم راحت بود برای اینکه نه خودم و نه مخاطبم آن دوره را ندیده بودیم. راحتترین دوره نوشتن برای من همان دوره است. امروز ما میگوییم یکسری از اقتضائات دولتی وجود دارد که شما هیچ چیزی از آن نمیدانید ولی باید به آن دل بسپارید، این نمیشود و درست نیست. من دانشجوی شریف بودم، دانشجوی مشروطی هم بودم و اصلا هم وضعیتم خوب نبود ولی شاگرد اول ما سورنا ستاری بود و زمانی که در دولت بود من احساس میکردم این دولت را میشناختم. از بالا تا پایین هیچکس را نمیشناختم اما همین یک نفر برای من حس خوبی میآورد. میگفتم اگر مشکلی پیش بیاید یک زنگ میزنم و میگویم اینطور شده است. وقتی که شما هیچکس را در حکمرانی نمیشناسی متاسفانه این انقطاع پیش میآید و الان این انقطاع را داریم و باید برای این موضوع فکری کرد. یعنی من با تئوری بیانیه گام دوم موافقم، خیلی بیانیه خوبی است. الان هیچکداممان آن را نخواندهایم ولی وقتی بخوانیم بیانیه خوبی است ولی در عمل آیا ذرهای از بیانیه دوم میتواند اجرا شود؟ نه نمیتواند. وقتی آقای جنتی دوباره حکم میگیرد یعنی بیانیه گام دوم اجرا نمیشود. باید ببینیم اینجا درد کجاست و چرا این اتفاق نمیافتد. چرا انتصابهای ما هیچکدامشان به سمت بچههای خودمان نمیآید. اینطوری وقتی بچهها نمایندههای خودشان را نبینند این فاصله بزرگتر میشود. هر حکمرانی باید آنقدر باهوش باشد که نگذارد این فاصله به گسل تبدیل شود. من الان این وضعیت را میبینم.»
امیرخانی در ادامه صحبتهایش یک مثال فوتبالی زد و گفت: «ما زمانی مدیریت تیم ملی را به کیروش دادیم، کاپیتانمان در همان سال آندرانیک تیموریان بود که مسیحی بود، مهاجم هم سردار آزمون اهلسنت بود. بهطور طبیعی در هرچیزی این اتفاق بیفتد، اوضاع بهتری خواهیم داشت. اینها همه برای این کشورند و دارند برای همین کشور کار میکنند و همه از کار این تیم لذت میبریم. آیا این تیم در وزارت اقتصاد نمیتواند به وجود بیاید؟ اصلا اگر باز بگذاریم حتما همین تیم بهوجود میآید. اگر باز بگذاریم حتما همین تیم در وزارت فرهنگ بهوجود میآید. من میفهمم، وزارت اطلاعات مال خودتان، اشکالی ندارد. در این یک قسمت میتوانم بفهمم اما در قسمتهای دیگر موضوع تخصصی است، همانقدر که فوتبال تخصصی است اقتصاد 10 برابر تخصصی است، فرهنگ هم همینطور. اینها را آزاد بگذارید ببینید چه میشود. میآیند و شایستهترینها انتخاب میشوند. بعد شما با آن شایستهها حتما میتوانید صحبت کنید و جامعه خودش را دنبال خودش میکشد. شما یقین داشته باشید حضور سردار آزمون در تیم ملی در منطقه ترکمنصحرا یکسری اتفاقات را باعث میشود و این موضوع مهمی است.»
در دشمنی رژیمصهیونیستی خلاقیت را به مردم واگذارید
امیرخانی از همان اول گفته بود که نمیخواهد متکلم وحده باشد. تمرین گفتوگو ادامه داشت و یکی از ویژگیهای مراسم همین ردوبدل شدن نظرات مختلف بود. یکی از دانشجویان از امیرخانی درباره اینکه آیا حاکمیت با وجود خط قرمزهایش حاضر است از مواضعش عقب بنشیند پرسید، و امیرخانی در جواب از او پرسید: «تعبیر شما از خط قرمز چهچیزی است؟» دانشجو در جواب امیرخانی از ایدئولوژیهای درون ساختار حاکمیت بهعنوان خط قرمز صحبت کرد و امیرخانی گفت: «اشتباه همینجا است، کافی است حاکمیت تغییر نسل بدهد. بگذارید یک مدل دیگر صحبت کنم. خط قرمز را به خود مردم بسپاریم. من اینجا که نشستهام نماینده جایی نیستم اما همچنان امامخمینی(ره) را دوست دارم، جمهوری اسلامی را دوست دارم. ولی نکتهای که دارم این است که باید خط قرمز را خودمان تعیین کنیم بدون داشتن نفاق. درمورد رژیمصهیونیستی ما میتوانیم کاری انجام بدهیم که همه جهان اسلام پشت ما باشند. عربستان و بقیه کشورهای عربی هم باید کنار ما باشند. این راهحلهای خلاقانه میتواند کمککننده باشد. این سیاست غلط است، من با روز قدس موافقم. اگر بتوانیم رژیمصهیونیستی را نابود کنیم من جزء موافقان این موضوع هستم.
یکی از سوالهایی که از امیرخانی پرسیده شد درمورد ساختار حکومتداری امیرالمومنین بود و اینکه آیا نحوه حکومتداری که در آن زمان بوده است میتواند مبنای حکومت امروز قرار بگیرد؟ امیرخانی در پاسخ به این سوال با بیان اینکه من عاشق امامخمینی(ره) هستم، گفت: «یکبار در دیدار با آقای خامنهای ایشان به من گفتند که من شعاعی از اشعه خمینی هم نیستم و تقریبا هیچکس را با ایشان مقایسه نمیکنم. من قصهنویس هستم اما با قصههای معصومان لج هستم. میتوانیم مثل میرباقری و بیضایی هنرمند باشیم، در ورد اطرافیان معصومان فیلم بسازیم اما قصه خود معصوم اشتباه است. چون باید اشراف کامل نسبت به شخصیت وجود داشته باشد. ما هیچکدام اشراف به زندگی معصومان نداریم. بنابراین مقایسه با معصومان از همان باب اول اشتباه است. ما آمدیم یک حکومت دینی را تشکیل بدهیم. یک امامخمینی(ره) تصمیم گرفته است این کار را انجام بدهد. امام یک ویژگیهای فردی داشتند. ایشان فهمشان از دنیا جوری بود که گرفتاریهای آخوند خراسانی را حلشده میدیدند. آخوند خراسانی میگوید ما چرا باید حکومتداری کنیم؟ ما کنار سیاستمداران میمانیم و آنها حکومتداری کنند. اما تصویر امام از حکمرانی این بود که میشود ما این کار را انجام بدهیم. امام تصور حکومت در دنیای مدرن را داشتند.»
گفتوگو مهم است
امیرخانی با مهم دانستن تشکیل دادن چنین جلساتی و تشکر از کسانی که در کافه بودند، گفت: «تشکیل چنین جلسانی مهم است اما باید سعی کنیم با خودمان حرف نزنیم. همه باید تلاش کنیم با کسی که مثل ما نیست حرف بزنیم. اینطور باشد، گسلها ازبین میرود. این تنها کاری است که در این قسمت از ایران باید انجام بدهیم. نکته بعدی نداشتن نفاق است. من همیشه میگویم باید کار درست را انجام داد. من با فحش دادن مخالفم. حتی اگر با کسی دشمن باشم این کار را قبول ندارم. من با اینکه کشورم بههم بریزد مخالفم. با اینکه درمورد اعتراضات حق میدهم. ولی دوست ندارم وسط این اعتراضها اتفاقی بیفتد. ما جایی را برای اعتراض ندادیم. اگر این کار را میکردیم، آنوقت ماموری که در خیابان بود، وظیفهاش محافظت از معترض بود نه اینکه اغتشاشگر را سرکوب کند. این دو وظیفه با هم متفاوت است.»
میگویند همهچیز از خیابانها جمع شده است، این ندیدن است!
یکی از کسانی که در کافه حضور داشت سوالش را درمورد چرایی اصلاح نشدن قانون اساسی در برخی موارد پرسید و تاکیدش بر این بود که من این نظام را دوست دارم و نمیخواهم تغییر کند، اما در برخی موارد اعتراض دارم، امیرخانی هم با بیان اینکه شاید اعتراضات هنوز درست شنیده نشده است، گفت: «باید حرفها بالا برود اینکه برخی میگویند همهچیز جمع شده است و دیگر در خیابانها خبری نیست، اشتباه است. حرفها باید شنیده شود. ما نیاز به تغییرات جدی در مکانیسم حکمرانی داریم.»
امیرخانی در ادامه حرفهایش گفت: «آدم حرفگوشکن بهدرد حکمرانی جدید نمیخورد. امروز وقتی میخواهیم درمورد آب صحبت کنیم نمیتوانیم با وزیر نیرو حرف بزنیم. اگر معاونش هم مثل خودش آماده باشد، نمیتوانیم با او حرف بزنیم. راهحل این است که آدمهای جدید سرکار بیایند. رسول خادم آدم انقلابیای است، او سر کار میآید. جدی کار میکند. یک روز یک نامهای مینویسد، آن وقت حذف میشود. رسول حرفش را بدون نفاق زد. اما امروز نیاز به این آدمها داریم. من شخصا التزام عملی به ولیفقیه دارم اما کسانی که هستند که فقط بهصورت نظری التزام دارند و این خوب نیست.»
شبکههای قدرت در جمهوری اسلامی پیچیده است
او درمورد داشتن ایدئولوژی در نظام حاکمیت که سوال یکی از حاضران در این جمع بود، گفت: «بهعنوان کسی که سیرهای جهانی را نگاه میکنم، میگویم که ما داریم از سمت ایدئولوژیهای بسته بهسمت ایدئولوژیهای باز میرویم. حذف آن هم که ممکن نیست. همین که درمورد شایستهسالاری حرف میزنیم یعنی ایدئولوژی داریم. مثلا امروز درمورد کسی که میرود از ترکیه سیسمونی خریداری میکند، اگر بهطور واضح به ما میگفت حقوق من مثلا ماهی 50 میلیون تومان است و جنسهای خیابان بهار خوب نیست و میخواهم از جای دیگری این خرید را انجام بدهم، من مشکلی با شنیدن این نداشتم. اما چرا این را نمیگوید؟»
من هیچ موضوع مقدسی در رابطه با آمریکا نمیبینم
در طرح بحث دیگری یکی از حاضران گفت: «ما با رژیمصهیونیستی یا آمریکا یا هر کشور دیگری آنقدر خصومت داریم که ماحصلش میشود این اتفاقات یا تحریمها. آیا این موضوع قابل بازنگری بود و میتوانستیم درایت بیشتری داشته باشیم که با کمترین هزینه و با کمترین تنش این اتفاق بیفتد؟ ما درمورد رژیمصهیونیستی چه چیزی را به دست میآوریم و چه چیزی را از دست میدهیم؟ من بهعنوان یک نسل جدید این موضوع را نمیفهمم.» امیرخانی هم گفت: «ما بعد از کودتای نوژه اعلام میکنیم که همه سرشاخههای حزب توده را زدیم و دیگر حزب توده در ایران نفوذ ندارد. این موضوع اصلا باورکردنی نیست. مگر میشود که ما در طول 40 سال هیچ جاسوس شوروی نداشته باشیم؟ حتما داریم و حتما آنها صاحب قدرت هستند. این نیست که ما بگوییم این شبکه را زدیم و تموم شد. شبکه حزب توده هم به معنای فرهنگی و هم اجتماعی شبکه بسیار قویای است. من خودم راجعبه آمریکا به نظرم میآید که من هیچ موضوع مقدسی در رابطه با آمریکا نمیبینم. ولی خیلی روشن است که ارتباط با آمریکا رابطه خیلی سختی است.»
من مخلص وسطبازها هستم
امیرخانی در پاسخ به سوالی با این عنوان که در این ماجراها با طبقهای که تفکر وسط دارند مواجه هستیم که دو طرف قبولش ندارند، نظرتان درمورد این موضوع چیست، گفت: «فنلاند با استالین شروع به جنگیدن کرد، ارتش فنلاند یکپنجاهم ارتش شوروی بود. ولی توانستند در جنگ چنان فداکاری کنند که نسبت کشته هایشان بشود 9 برابر. یعنی اگر یک نفر از ارتش فنلاند میمرد آنها 9 نفر ارتش شوروی را میکشتند. وسط جنگ یک فنلاندی بهعنوان نخستوزیر رفت و با استالین مذاکره کرد و من مخلص آن وسطباز هم هستم که باعث شد فنلاند کمونیسم نشود، با وجود اینکه حزب کمونیسم داشت و درواقع فنلاند امروز زنده است. من به همه وسطبازها ارادت دارم. اصلا این موضوع روشنی است که در یک جایی از قدرت حتما باید چنین چیزهایی وجود داشته باشد و اصلا نمیتوان بدون آنها کشور را اداره کرد. البته منظورم این نیست که حالا همه بیایید و وسطباز شوید، وسطباز هم یک قدرتی میخواهد و قدرتش از این اختلاف به وجود میآید. اگر این اختلافات تمام شود کشور با همین دستفرمان به پرتگاه میرود. معترضان الان یک درد را آوردند در چشم من و میگویند ببین. قدرت حرف زدن من امروز از همان معترض است و اگر الان داریم حرف میزنیم به خاطر آن آدم است که به خیابان آمده است و اگر نمیآمدند همه نشسته بودیم و میگفتیم الحمدلله آقای رئیسی هم ناهار میدهد و همهچیز هم خوب است.»
امیرخانی درباره اینکه تحلیلتان برای اینکه در شهرهای مختلف این اعتراضات شکل گرفت چیست؟ گفت: «خیلی از آنها امنیتی است. موضوع زاهدان یک موضوع کاملا امنیتی است، در خوزستان اگر اتفاقی بیفتد مساله امنیتی است. یک قسمتهایی هم که مربوط به اصفهان است موضوعش فرهنگی است. شهرها را نمیتوان با یکدیگر مقایسه کرد چون ساختارهای متفاوتی دارند. شهری که کارمند زیاد دارد یک رفتاری میکند، شهری که کاسبش بیشتر است طور دیگری رفتار میکند. این موضوعات نمیتواند ما را به دلایل مستقیمی برساند و باید جزئیتر بررسی شود.»