خانه حقیقت کجاست؟
کلام گاهی صرفاً به مدد جنگجویان میرود. خودیها را تحسین، و کسانی را که در جبهه مقابلاند تحقیر میکند. در چنین میدانی حتی اگر غلبه پیدا کنی، از نیروی حقیقت در عرصه سیاست بیبهره خواهی ماند. غلبه کردهای، اما شکست خوردگان در خفا زرادخانه خشم، کلام و اندیشه خود را پر میکنند تا در آوردگاهی دیگر دوباره جدال از سر گرفته شود. سرانجام این ماجرا ریزش تو و رویش دیگری است. روایت باید بتواند استعداد جذب دیگران را حداکثری کند تا به تجلی حقیقت در عرصه سیاست نزدیکتر شود. حقیقت در میدان نزاع سیاسی، در نگاهی پرورده میشود که ضمن نزاع، توانایی خود را برای تحت حمایت قرار دادن همگان به نمایش بگذارد. از خصم خود هم نباید غفلت کنی، او نباید همیشه در جزم خود بماند، باید در پرتو قدرت کلامت مثل یخ آب شود. آنکه تخم حقیقت را در بطن خود میپرورد، کلامش مشخصاتی دارد از جمله آنکه:
از آنچه جزئی و مشروط و خاص است، دریچهای به سمت آنچه کلی و عام است بگشاید. اگر جمع کثیری از مردمان در دهه پنجاه به دعوت منادیان اسلام سیاسی لبیک گفتند به خاطر اسلامی بودن کلام نبود. به خاطر مدعای نجات همه ایرانیان از عسرتهای روزگار بود. حتی مدعای نجات بشریت از رنج بیمعنایی زمانه. آن روز اسلام چنین مدعایی داشت. چندین دهه است اسلام را به همان خانه جزئی و خاصاش بازگرداندهاند. حتی کلامشان یارای جذب مسلمین را هم ندارد. به گروه اقلیتی اکتفا کردهاند. اغلب مسلمانان با حیرت و تردید به اوضاع مینگرند و خیال میکنند حتی حراست از اسلامشان هم در شرایط امروز میسر نیست. روایت پیروز روایتی است که بتواند سقفی برای همگان خلق کند. به ویژه مسلمانانی که نگران حراست از مسلمانیشان ترس خورده و مرعوباند. هر چه یک کلام بیشتر ترسآور باشد، کمتر امکان بهرهگیری از قدرت و نیروی حقیقت دارد.
هنگامه جدال همه از نیروی نفرت و انکار دیگری بهره میبرند. آنکه بتواند در همان حال منتشر کننده حس عشق به دیگری باشد پیروز میدان است. پدر و پسر یا خواهر و برادری که بر سر هم فریاد میکشند، به هزار شیوه اثبات میکنند پس پشت این منازعه، نیروی قدرتمند بخشش و مهر در انتظار ایستاده است. قهر و خشم اقتضاء طبیعی نزاع است اما در ساختن دنیای جدید عقیم است. غضب باید بتواند اثبات کند از خاک عشق و دوستی و مهر و همدلی برخاسته است. مهم این است که در شاکله کلام خود چگونه ظاهر شدهایم. آنکه جز به مرگ و تسلیم دیگری یک گام عقب نمینشیند، هیچ حظی از دوستی نبرده است. به طور طبیعی کلامش از حظ حقیقت هم بیبهره است و در میدان منازعه پیشاپیش شکست خود را رقم زده است.
سخنور باید از خود و خودیها عبور کرده باشد تا کلامش در حصار تنگ خودیها نماند. مدعای حقیقتی که سخن خودیخواه حمل میکند بادکنکی است که هر لحظه در مخاطره ترکیدن است. اما آنکه از خود و حریم خودیها عبور کرده، مثل خیل پرندگانی است که نمیدانی هر صبح و شب کجا میروند در دل و جان چه کسی خانه میکنند. عبور از خود و خودیها هم ممکن نیست، مگر آنکه صرفاً در درون منطق قدرت سخن نگفته باشی. توانسته باشی از منطق قدرت و خواست صرف غلبه بر دیگری عبور کرده باشی.
جدالی که امروز جریان پیدا کرده حاصل گفتاری است که روزی روزگاری مدعای کلیت داشت. اما هر چه از عمر آن گذشت، تنگ نظر و دگرستیز و عبوس شد. هرچه توان ایجاد اشتیاق و دوستی مردمان را از دست داد، به نیروی تولید ترس و رعب دیگران پناه آورد. اما هنوز معلوم نیست در مقابل خود چه آفریده است. آیا آنکه رویارویش ایستاده در انبانش نوع دوستی، عشق و دوستی هست؟ آیا فرصتی داشته تا در روزگاران عسرت، نیروی دگرخواهی در خود بپرورد؟
منبع: کانال تلگرامی نویسنده