چرا پوپولیستها نمیتوانند چندان علمدوست باشند؟
اگر شما بخواهید عوام را برای خود نگاه دارید، نمی توانید چندان علم دوست باشید. یکی از دلایلش این است که علم دایما در تحول است و اما عادت عوام در ثبات روی حرفهای قدیمی است. حرفهای قدیمی ایده هایی است که به گوشت و پوست و خون مردم چسبیده و جدا کردن آنها از آن عقاید، کار بسیار دشواری است. طی قرون متمادی، این دشمنی با علم، در کشوری که تغییر هزینه بر بوده، وجود داشته و مردم و حکومت، راحت تر بوده اند زیر بار این تغییر نروند.
در این میان یک عامل مهم، غلبه تصوف است، تصوفی که از اساس با علم دشمنی دارد. ممکن است صوفیِ طرفدار علم هم باشد، اما این مشروط بر آن که تصوف را برای جنبه های شخصی خودش نگه دارد و به همه چیز و همه جا سرایت ندهد، مثلا نخواهد تمام علوم انسانی بلکه همه علوم را به رنگ صوفیانه درآورد.
از قرن سوم که به طور جدی سر و کله تصوف در بیشتر مناطق دنیای اسلام پیدا شد، حتی فقهای سنی هم که از اول مقابل تصوف بودند، به تدریج عقایدشان رنگ تصوف به خود گرفت. نمونه اش اشعری ها و حتی ماتریدی های صوفی یا متمایل به تصوف هستند. البته صوفی گری افراطی دست کم از ایران ما تا حد زیادی رخت بربست، اما هنوز هم عالم اسلامی، زیر سایه تصوف است.
متصوفه که زمانی هزاران خانقاه در ایران و آسیای میانه و آسیای صغیر و تا شمال افریقا داشتند، با علم میانه ای نداشتند. نه از نظر معرفتی و نه از نظر سبک زندگی، تمایل به علم آموزی و کسب دانایی نداشتند. اصولا یادگیری علم سخت است، و صوفیه اولین مساله شان تنبلی در کسب علم است. وقتی علم با نور در قلب آنها می آید، چه لزومی دارد خود را به دردسر بیندازند و پنجاه سال در دانشگاه و آزمایشگاه باشند. مظاهر علم ناآموزی در تصوف بیش از آن است که شرح داده شود. عوام زدگی آن هم الی ماشاءالله است. همین الان هم شاهدیم که برخی از افراد چطور از این طریق، میان شماری از مریدان جاهل نفوذ می یابند و همزمان مقدس هم هستند.
و اما ما ایرانی ها، در شعر فارسی، عمدتا مروج این ایده ها بوده ایم. راستش این عشق که موضوع آن همه غزل است، مورد علاقه صوفیان هم هست. اینها دست به دست هم که می دهد، میان مردم، از علم و عقل اظهار بیزاری و تنفر می کند. بماند که نوعی تصور خیالاتی هم به مرشد و مرید می دهد، مالیخولیایی که فکر می کند همه چیز دارد، اما در واقع، هیچ ندارد. ولی خوش است، و نیازی به آن که از راه دیگری به خوشی و آرامش برسد، مثلا از راه علم آموزی که کاری بس سخت است، ندارد. از این ها بگذریم. در شعر فارسی، دشمنی با علم و درس خواندن و مدرسه رفتن، فراوان است.
این رباعی را ببینید:
عمرم همه صرف گشت در کسبٍ علوم کم ماند ز نسخه ها مرا نامفهوم
القصه مرا گشت مقرر که نگشت ماهیت هیچ چیز کس را معلوم
و این رباعی:
بگذشت تمام عمر در بحث و جدال محروم ز جان بوده خورسند به قال
جز نقص نشد حاصل ازین عمر که رفت کو عمرٍ دگر برای تحصیل کمال
و این رباعی:
چیزی نگشاید ز جدال ای درویش جز رنجش خاطر و ملال ای درویش
بگذار طریق قیل و قال ای درویش کاین است ره کسب کمال ای درویش
و این رباعی:
بر عقل چو کشف پرده ها بود محال عقل از پس پرده کرد از عشق سوال
تا هست رونده هستیِ اوست حجاب آن کشف حجاب بر تو نوعی ز حجاب
و این رباعی:
بنگر که چه گفت عشق با عقل سلیم من خضر زمانم و تو موسیِ کلیم
خواهی که شوی ز صحبتم برخوردار یک سوی نه اعتراض و بنما تسلیم
از مضامینی که در همین چند رباعی ابوالوفاء خوارزمی هست، و نظایر آن صدها و هزاران، کافی است بدانیم چطور از رفتن به راه پرسشگری که اساس علم است پرهیز داده می شود. چگونه عقل باید فدای عشق و تسلیم شود، چگونه باید از قیل و قال علمی دوری جست و چطورباید از بحث و جدل مدرسه فرار کرد.
از نظر اینان، کسی که یک عمری تحصیل علم کرده، همه عمرش را تلف کرده و این آموزه ای است که به نوآموزان راه تصوف داده می شود. لزومی ندارد اسم تصوف در میان باشد، همان آموزه ها کافی است که اجازه ندهد موتور تمدنی روشن شود، مخصوصا که این آموزه های به اسم دین به مردم داده شود.
منبع: اطلاعات