کیسینجر؛ استراتژیستی که نه واقع گرا بود و نه لیبرال/ دیپلماتی که جنگ هستهای را متوقف کرد
به گزارش اقتصادنیوز، جوزف نای، تحلیلگر برجسته آمریکایی با انتشار یادداشتی به بهانه درگذشت استراتزیست نابغه آمریکایی در سن صد سالگی نوشت: کیسینجر متفکر پیچیده ای بود. او مانند سایر مهاجران اروپایی پس از جنگ، چهره هایی چون هانس مورگنتائو، نظریه پرداز روابط بین الملل، ایده آلیسم ساده لوحانه سیاست خارجی ایالات متحده قبل از جنگ جهانی دوم را مورد انتقاد قرار داد. کیسینجر در نوشته هایش خاطرنشان کرد که نظم جهانی هم بر تعادل قدرت و هم بر حس مشروعیت استوار است. همانطور که او یک بار به وینستون لرد، دستیار سابق و سفیر سابق پیشین در چین گفته بود، ویژگی هایی که در یک دولتمرد باید باشدف «شخصیت و شجاعت» است. ارزیابی اخلاق در روابط بین الملل دشوار است و میراث کیسینجر پیچیده. او در طول مدت طولانی تصدی اش در دولت، موفقیت های بزرگ بسیاری در ارتباط با چین و اتحاد جماهیر شوروی و خاورمیانه به دست آورد. کیسینجر شکست های بزرگی در کارنامه اش، از جمله در نحوه پایان جنگ ویتنام. اما آنگونه که ناظران می گویند، میراثش در مجموع، مثبت است. در دنیایی که در تسخیر شبح جنگ هستهای بود، تصمیمات کیسینجر نظم بینالمللی را پایدارتر و امنتر کرد.
جوزف نای، تحلیلگر برجسته آمریکایی
کیسینجر در دوراهی واقع گرایان و لیبرال ها؟
به نوشته فارن افرز، سه نقشه ذهنی متفاوت از سیاست جهانی وجود دارد که هر یک پاسخ متفاوتی در مورد نحوه رفتار دولت ها تعریف می کند. واقعگرایان برخی تعهدات اخلاقی را میپذیرند، اما آنها را به بهانه واقعیت خشن سیاستهای آنارشی محدود میدانند. از منظر این گروه، احتیاط فضیلت اصلی است. گروهی دیگر، جهان وطنی ها هستند که معتقدند دولت ها باید با همه انسان ها به طور یکسان رفتار کند. آنها مرزها را از نظر اخلاقی خودسرانه می بینند و معتقدند که دولت ها تعهدات اخلاقی عمده ای در قبال خارجی ها دارند. در این بین لیبرال ها هستند. آنها بر این باورند که دولت ها باید اخلاق را در تصمیم گیری های خود در نظر بگیرند، اما جهان به جوامع و دولت هایی تقسیم شده که دارای معنای اخلاقی هستند.
واقع گرایی پیش فرضی است که اکثر رهبران بدان متوسل می شوند. اما مشکل این است که بسیاری از واقع گرایان به جای اینکه بفهمند جهان وطنی و لیبرالیسم در اندیشیدن به چگونگی رویکرد سیاست خارجی ارزشمند هستند، از همان جایی که شروع می کنند متوقف می شوند. رهبران واقعگرا به سادگی مسائل اخلاقی را کنار میگذارند.به باورشان «امنیت حرف اول را می زند» و «عدالت مستلزم نظم است».حال سوال این است، کیسینجر چگونه این معیارها را ارزیابی می کند؟ او مطمئناً موفقیتهای بزرگی داشت: باز کردن درهای چین، تنش زدایی با اتحاد جماهیر شوروی، و مدیریت بحرانها در خاورمیانهتحولاتی ، که همگی جهان را امنتر کردند. به عنوان مثال، در مورد چین، کیسینجر و نیکسون این چشم انداز و شجاعت را داشتند که سیاست جهانی را از دوقطبی بودن جنگ سرد دور کرده و پکن را دوباره به سیستم بین المللی بازگردانند.
به طور مشابه، در باب مقوله های مرتبط با مدیریت تنش زدایی و کنترل تسلیحات با مسکو، کیسینجر مجبور بود مشروعیت یک رژیم توتالیترهای حاکم را بپذیرد و کندتر از آنچه بسیاری از آمریکاییها میخواستند کرملین را برای صدور مجوز جهت مهاجرت یهودیان تحت فشار بگذارد. با این وجود، موقعیت او به کاهش خطر جنگ هستهای کمک کرد و شرایطی را مهیا ساخت که خود اتحاد جماهیر شوروی به تدریج در چارچوبش از میان رفت. در این ساختار، دستاوردهای اخلاقی بسیار بیشتر از هزینه ها ارزیابی شد. اگرچه کیسینجر با بالا بردن سطح هوشیاری نیروهای هستهای ایالات متحده در جنگ یوم کیپور در خاورمیانه ریسک کرد، اما قضاوت کیسینجر درست از آب درآمد. در نهایت، او علیرغم رسوایی واترگیت که نیکسون را مجبور به استعفا کرد، توانست تنش ها را در منطقه کاهش دهد.
سنگرهایی که واگذار شد
اما از منظری دیگر، شکستهای کیسینجر در عرصه سیاست اخلاقی بسیار بود. بمباران کامبوج از سال 1969 تا 1970، انفعال جهت متوقف کردن وحشیگری پاکستان در جنگ هند و پاکستان در سال 1971، و حمایت از کودتای دولتی در شیلی در سال 1973 بخشی از بی اخلاقی هایش بود. در ارتباط با شیلی، دولت ایالات متحده کودتایی را که منجر به سرنگونی رئیس جمهور منتخب دموکراتیک کشور و روی کار آمدن دیکتاتور نظامی شد، به چالش نکشید، کیسینجر به صراحت اعلام کرد که واشنگتن با چنین رخدادی مخالف نیست. مدافعان او استدلال میکردند که واشنگتن چارهای جز حمایت از حکومت نظامی در شیلی ندارد، دلیل چنین موضع گیری ساده است، رژیم پیشین حاکم بر این کشور چپگرا بود و این احتمال وجود داشت تا در حوزه نفوذ اتحاد جماهیر شوروی تعریف شود. اما داشتن دولت دست راستی در شیلی برای اعتبار جهانی آمریکا در دنیای دوقطبی حیاتی نبود. به هر حال کیسینجر شیلی را به خنجری تشبیه کرد که در قلب قطب جنوب نشانه رفته بود.
در جنگ جدایی بنگلادش از پاکستان، کیسینجر و نیکسون مورد انتقاد قرار گرفتند که چرا یحیی خان، رئیس جمهور پاکستان را به دلیل سرکوب و خونریزی در بنگلادش محکوم نکردند. کیسینجر استدلال کرد که سکوت او برای جلب کمک یحیی در برقراری روابط با چین ضروری است. اما او اعتراف کرده که بیزاری شخصی نیکسون از ایندیرا گاندی، نخست وزیر هند، یکی از از عوامل انفعالش بود.بمباران کامبوج در سال 1970 قرار بود مسیرهای نفوذ ویت کنگ را نابود کند، اما در نهایت، این حملات باعث طولانی شدن جنگ شد. کاری که آنها انجام دادند این بود که به خمرهای سرخ نسل کشی کمک کردند تا قدرت را در کامبوج به دست گیرند؛ رخدادی که منجر به مرگ بیش از 1.5 میلیون نفر شد.
میراث آقای دیپلمات
کیسینجر سیاستهای خود را در طول درگیریها بهعنوان موفقیتی بالقوه توصیف کرد، تصمیمهایی که میتوانست ویتنام جنوبی را به عنوان یک جامعه آزاد نجات دهد، البته اگر تصمیم واترگیت و کنگره برای لغو حمایت از دخالت ایالات متحده در کار نبود. اما این روایتی است خودخواهانه از تاریخ پیچیده. کیسینجر و نیکسون در ابتدا امیدوار بودند که مسائل مربوط به کنترل تسلیحات را به ویتنام مرتبط کنند تا شوروی را به فشار بر هانوی برای توقف حمله به جنوب وادار کنند. اما زمانی که این امیدها نقش برآن شدند، آنها به مذاکره رضایت دادند. ایالات متحده و ویتنام شمالی در نهایت ژانویه 1973 قرارداد صلح در پاریس امضا کردند که به شمال اجازه داد ارتش خود را در جنوب ترک کند.
نیکسون و کیسینجر به جنگ ویتنام پایان دادند، اما تلاشهای آنها هزینههای اخلاقی بالایی داشت. بیش از 21 هزار آمریکایی در طول سه سال جان باختند. تلفات در هندوچین بسیار بیشتر بود: میلیون ها ویتنامی و کامبوجیایی در دوران تصدی آنها کشته شدند. کیسینجر و نیکسون برای حفظ اعتبار واشنگتن به مبارزه ادامه دادند، اما روشن نیست که ایجاد یک «فاصله مناسب» به این اندازه ویرانگر ارزش داشته باشد.اگر کیسینجر و نیکسون از توصیه های سناتورهای آمریکایی مانند ویلیام فولبرایت و جورج آیکن پیروی کرده و عقب نشینی می کردند، سایگون در نهایت شکست می خورد. کیسینجر گاهی اوقات نتوانست به فضایل اخلاقی خود یعنی شخصیت و شجاعت عمل کند. روابط بینالملل فضایی دشواری برای اخلاق مداری است و سیاست خارجی دنیایی از مصالحه میان ارزشها است.