آزادی بیان و پشت بند آن!
این دو شبکه «رادیو گفتوگو» و «رادیو صدای آشنا» بودند و اغلب برنامههای آنها به صورت زنده و در قالب مناظره تهیه میشد.
من هم به سهم خود، حضور چشمگیری در برنامههای رادیو گفتوگو داشتم و در آنجا بدون پردهپوشی و رعایت ملاحظات معمول نظراتم را درباره سیاست خارجی کشور، رابطه با امریکا، نابودی اسراییل، عواقب برنامه هستهای، نظام انتخاباتی، وضعیت آزادی احزاب، ضرورتهای دموکراسی، حقوق بشر و ... مطرح میکردم. شرح برخی از این مناظرات را در جلد پنجم خاطراتم تحت عنوان «نام و ننگ سالهای زردفام» آوردهام.
واقعیت این است که پس از هر گفتوگو، احساس خوبی از بابت امنیت آزادی بیان به آدمی دست میداد، به خصوص اینکه نهاد دعوتکننده خودش بخشی از نظام سیاسی به حساب میآمد و در حقیقت با استفاده از تریبونِ خودِ آن، سیاستهای جاری مملکت به خصوص عملکرد دولت احمدینژاد را بیپروا نقد میکردیم.
زمان گذشت و انتخابات ریاستجمهوری سال 88 فرا رسید و یک روز پس از تاریخ برگزاری انتخابات من در جلوی خانهام بازداشت شدم. «جرم انتخاباتی» من دو چیز بود، یکی معرفی شیخ عبدالله نوری به عنوان کاندیدای ریاستجمهوری از سوی سازمان ادوار تحکیم و دیگری حمایت از شیخ مهدی کروبی در جریان انتخابات! در حکم صادره از طرف رییس وقت شعبه 26 دادگاه انقلاب به هر دوی این موارد تحت عنوان «اعترافات صریح متهم» اشاره شده است!
هر چند که در آن روزها قمر در عقرب و اوضاع از هر جهت شیر تو شیر بود، اما با این حال، دو اتهام فوق رسواتر از آن بود که بتواند توجیهگر شش سال زندان و پنج سال تبعید و محرومیت مادام العمر از هر نوع فعالیت سیاسی و مطبوعاتی و نوشتاری از جمله ممنوعیت تحلیل سیاسی چه به صورت کتبی و چه به صورت شفاهی شود. از این رو، اتهامات دیگری هم پیش کشیده شد که تمامش مضامین همان صحبتهایی بود که در رادیو گفتوگو یا رادیو صدای آشنا، مطرح کرده بودم!
معما این بود که چطور ممکن است یک نهاد حکومتی خود راسا از شما دعوت به عمل آورد و تریبونی عمومی در اختیارتان بگذارد تا نظرات انتقادی خود را بهطور زنده به سمع مردم برسانید و بعد از مدتی یک نهاد حکومتی دیگر، شما را به اتهام طرح همان نظرات به انفرادی بیندازد و تحت فشار بگذارد و در پی اعترافگیری از شما باشد و نهایتا هم محاکمه و محکومتان کند؟
آنجا اما جای پرسش نبود! فقط باید پاسخ میدادی!
خلاصه این را هم باید از عجایب و غرایب حکمرانی در کشور ما به شمار آورد و با هر دعوتی برای اظهارنظر از طرف نهادهای رسمی، این قول مولانا را به یاد آورد که:
بر تبسمهای شیر ایمن مباش!
با این حال، ظاهرا آدمیزاد موجودی فراموشکار است. نافش را به نسیان بستهاند. اصلا گفتهاند واژه انسان از ریشه نسیان یعنی فراموشی است!
من هم فراموش کردهام. میپرسید چطور؟ داستان به این شرح است که در این ایام من از چپ و راست توسط تشکلهای دانشجویی حامی حکومت برای مناظره با برخی اصولگرایان تندرو در دانشگاههای مختلف دعوت میشوم. از آنجا که قادر نیستم درخواست دانشجویان جوان را، حال با هر مرام و مسلک و گرایشی، یکسره رد کنم، پارهای از دعوتها را میپذیرم و راهی مناظره میشوم. در مناظره نیز ضمن آنکه هنوز هم «بازجو» را حاضر و ناظر بر سخنان خود میبینم! با این حال از بیان آنچه در دل و ذهن دارم، خودداری نمیکنم و سیاستهای جاری را بدون پرده پوشی نقد و رد میکنم.
خب، این ماجرا احساسی از امنیت آزادی بیان به آدمی میدهد چون میزبانان خود بخشی از حکومت به حساب میآیند! اما مگر پیش از این، صدا و سیما بخشی از حکومت نبود؟ پس چرا این موضوع مانع پروندهسازی برای برخوردهای آنچنانی از طرف نهاد حکومتی دیگری نشد؟
شاید این دفعه فرق داشته باشد. در واقع دوست داریم که فرق داشته باشد. یعنی خدا کند که فرق داشته باشد! ولی مولانا هم آدم بیتجربهای نبوده است که همینطور بگوید:
بر تبسمهای شیر ایمن مباش!
منبع: اعتماد